رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان باژانرعاشقانه،بزرگسال،تخیلی رمان🔞🔞🔞🔥🔥🔥

رمان طلسم خون288

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/25 11:59 ·

*اریکا شوکه نگاهش کرد
چطور انقدسنگین خوابیده بودومتوجه ی چیزی نشده بود
درافکارش گویی چیزی را گم کرده بودکه پیدا نمیکرد
بااین که یه جای حرفای مردش،میلنگید سعی کرد حرف هایش را باورکند
حال که حرفای ارسلان را درک میکردومیفهمید
بیشتراز قبل شوکه شد
او درمان شدهه بود
یعنی...
سوالش را به زبان اورد
بانگاهی که دو دومیزدپرسید
_یعنی من ...من الان ...

ارسلان سری تکان داد
_تودیگه یه خون اشام خاموش نیستی،حالا مثل بابات یه خون اشام بالغی،قدرتی نداری ولی اندازه ی بقیه ی خون اشاما عمرمیکنی،بدنت به محکمی فولادهه فقطم با ضربه ی  هم نوعت یا یه گرگینه اسیب میبینی،ولی اگه چیزایی که ازکیک بوکسودفاع شخصی یادت دادمو یادت باشه،میتونی هم از خودت هم از بچه دفاع کنی

بهت زدهه نگاهش میکرد
باورش نمیشد
نمیتوانست انقد راحت به یک خون خوار تبدیل شده باشد
اما انگار شده بود
انگار واقعا کارازکار گذشته بود
حالا دیگر یک ادم ضعیف با بدنی ناتوان نبود
این برایش پوئن مثبتی به حساب میامد
اماخون خوردن
فکرنمیکرد بااین مسئله راحت کناربیایید
نه تاوقتی که امتحان نکرده بود

*****

~اریـــــکــــــا~

سرمو بین دستام گرفتم
هنوز توشوک بودم
یه روز خوابیدنم مثل این بودکه صدسال خوابیده باشم
چقد اتفاق افتادهه بودو من ازش بی خبربودم
تبدیل به خون اشام شدنم ازیه طرف از طرف دیگه بابا
چندساعت پیش وقتی داشتم تازهه هضم میکردم دیگه مثل سابق ادم عادی نیستم همون موقع باباو زنی زیبا که فهمیدم همون ساحره ماری اندلسونه دست تودست هم اومدن خونه،حتی یادمه چقد تعجب کردم ازاینکه اون یه پیرزن نیستوحتی با بابا درارتباطه

باباهم مثل شاهینوارسلان  بادیدنم حسابی جاخوردولی طولی نکشیدکه جاخوردگی جاشو با خوشحالی عوض کرد،ولی من برعکس اون، ازدیدن اون زن کناربابام نه تنها ناراحت شدم بلکه حسابی شوکه شدم
بابا باحوصله تموم گذشته رو برام تعریف کرد
از عشق پنهونش به اون زن تا رابطه ی الانشون
تویه روز کل دیدم نسبت به بابا عوض شد
باباکه چندین سال تنهابودوباهیچ زنی رابطه نداشت
حالا باماری اندلسون رل بودن
مسخرهه بود
حتی اون زن زیبای لعنتی کلی بادیدنم خوشحال شدوکلی تحویلم گرفت
من اون لحظه فقط برو بر نگاشون کردم
حتی تشکر کوچیکی بابت درمانم ازش نکردم
وفقط ازشون خواستم تواتاق تنهابمونم
حتی نذاشتم ارسلان به اتاق بیاد
به این تنهایی نیاز داشتم
تا بتونم فکرموجمع کنم
تابتونم هضم کنم که بابام دیگه تنها نیستومیخواد ازدواج کنه
باید تنهامیشدم تا با تبدیل شدنم به یه خون خوار چندش
کناربیام
 

رمان طلسم خون287

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/25 11:55 ·

اریکا که موفق به اذیت کردن همسرش شده بود
دستانش را دور گردنش حلقه کرد
_خوبم اقاهه شوخی کردم

ارسلان نفس راحتی کشید
انقداین مدت نگران حالش بودوامیدش را ازدست داده بود
حال بایک شوخی ساده این چنان رنگ میباخت
اخمی کردو جدی گفت
_یه بار دیگه همچین شوخی مضخرفی کنی من میدونموتو

اریکاکه حسابی ازحال خوبش،شیطنتش گول کرده بود
اروم وباناز پرسید
-مثلا چیکارم میکنی

مرد که منظورش را فهمیده بود،بابدجنسی نیشخندی زد
_جوری میکنمت نتونی ازجات جم بخوری
_اخ کیه که بدش بیاد

ارسلان حریص سرخم کردتا لبان سرخ اریکا راشکارکند که صدای شاهین مانعش شد

_ارسلان...اریکاااانیس...همین الان ازاتاقش ...


شاهین بادیدن اریکا دراغوش ارسلان
یکه خورد
باچشای گردشده ازتعجب ،حرفش را ادامه نداد
نگاه خیره ی اریکارا که دید
سریع خود را جمعو جورکرد
نمیخواست سوتی دهد
به یاد داشت که همین دیروز ماری به هرچهارنفرشان هشدار داده بود
اگر اریکا بهوش امد،چیزی ازاتفاقات بروز ندهند
چرا که ماری حافظه ی دخترک را پاک کرده بود
دقیق از زمانی که از فرودگاه بیرون امدن تا بیهوش شدنش
را ازیادش برده بود
حال فقط میخواستند از درمان شدنش به او خبردهند
به خواسته ی ارسلان این راز تااخرعمربین چهارنفرشان محفوظ میماند

اریکا که دید شاهین سکوت کرده و حرفش را ادامه نمیدهد
گیج ترازقبل نگاهش بین ارسلان وشاهین میچرخید
که ارسلان زودتر ازانکه اوبیشتر ازقبل شک کند موضوع را جمع کرد

_عزیزم توخواب بودی،ماهم رفتیم برای پس فردا بلیط بگیریم،شاهینوفرستادم دنبالت بهت سربزنه ببینه بیدارشدی یانه

اریکاسری تکان دادوگفت
_اها
مکثی کردو گفت
_راستی  تونستین اون ساحرهه رو پیدا کنین

شاهین انهاراتنهاگذاشت تاارسلان دروغ هایی که برایش اماده کرده بود را ردیف کند

_ارعه دیروزاومدیم جنگل،اونجا دیدیمش اونم مارو اورد خونش،وقتی خواب بودی درمانتو شروع کرد
 

رمان طلسم خون286

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/25 11:52 ·

~دانای کل~

نگاه ناباورش بالمس صورت اریکا
بالاخرهه باور کردکه نه خواب است نه رویا
بلکه واقعا عروسک کوچکش جلو رویش بود
بیداروسرحال
حتی زیباترو شاداب تراز گذشته
لبانش به لبخندی عمیقوجذاب بازشدوامان به دخترکش ندادو اورا سفت دراغوش کشید
بادلتنگی باشوق با حالی غیرقابل توصیف اورا سخت به خود میفشورد
اریکا باخنده برروی کتفش زد

-هوی لهم کردی

ارسلان از خنده ی او به وجد امد
چقد دلتنگ این خنده های کودکانه بود
اروم اریکارا ازخود جداکرد
خیره درصورت زیبایش گفت
_توکی بیدارشدی موش کوچولو

اریکا موهایش را به عقب هدایت کرد
_یک ساعتی میشه،بیدارشدم دیدم کسی نیس،واقعا براتون متاسفم هم برای توهم برای باباوشاهین،چطور دلتون اومد من مریض بیچارهه رو توخونه تنهابزارین برین بیرون

ارسلان از لحن مثلا دلخوراریکا،دلش ضعف رفت
لپ اورا باشیطنت کشید

_توکه ازمنم سالم تری توله

اریکا باعشوه ایشی گفت
_نخیرم خیلیم مریضم مثل اینکه یادت رفته حالمو

ارسلان گویی دروغ شاخ دارش راباور کرد
بانگرانی پرسید
_چطور نکنه بازم حالت تهوع داری،بیاجلوببینمت
 

دل شکسته

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/22 23:38 ·

بچه ها

داغونم بدجور داغونم

جوری که قلبم دردمیکنه

ازهمتون معذرت میخوام

جونم دارهه بالامیاد

اصلا خوب نیستم

توزندگیم انقد درد داشتم که خیلی راحت همه رو ازسرگذروندم

ولی یه زمانایی واقعا کم میارم

جوری که فقط میتونم باگریه اروم شم

تنهاکسایی که الان فقط برام باارزشن شمایین

اینوازته دل میگم تنهاکسایی بودین که

حس کردم واقعاکنارمین

دوروز نیستم

بقران داغونم 

وگرنه مینوشتم

ازهمتون معذرت میخوام بخاطر دردای خودموزندگی گوهم انقد شمارو منتظر میزارم همیشه

چیزی از زندگی

جز اینکه

خیلی غیرقابل پیش بینیه

خیلی بی انصافه

خیلی بی رحمه

نفهمیدم

خداحافظتون😢😢😢💔💔

رمان طلسم خون285

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/22 11:14 ·

خیلی ذوق داشتم
تازودتر این خبرخوبو به ارسلانو بابابدم
یعنی چه واکنشی نشون میدادن
زیرلب اهنگ میخوندموبدنموباریتم تکون میدادم
میزو باهمون انرژی وصف نشدنی جمع کردم

صدای بازشدن در هال منوازعالم فکربیرون کشید
صدای ارسلان رو ازهمین فاصله شنیدم

_غلط کردهه مردتیکه خر واسه من تعیین تکلیف میکنه

_بابا چرا لج میکنی،حرف اریا رو قبول نداری نداشته باش ،حرف منوکه قبول داری،دارم میگم بهترین جت شخصیو اجارهه کردم هیچ مشکلی پیش نمیاد

_هزارتا جت شخصیم جلوی در ردیف کنی،من قدم از قدم برنمیدارم نه خودم میام نه میزارم زنموببرین،حالا ادموند یا هرکوصکش پدری که هس میخواد بیرونم کنه،بکنه ببینیم زور کدوممون بیشترهه

_پس فردا باید راه بیوافتیم ،من هشدار اخرو بهت دادم ،تنهات نمیزارم ولی جون جدت یه تصمیم عاقلانه بگیر

_سرم گرفتی؟

_پوفف باکی دم حرف میزنم،ارع گرفتم،میبرمش تواتاق تاخودت بیایی

*ارسلان ساکت شد
گیج شده بودم ازحرفاشون
راجب چی حرف میزدن
هیچ درکوفهمی از حرفاشون نداشتم
ولی اینومیدونستم ارسلان بدجور عصبیو کلافه اس
احتمال میدادم بخاطر
وضعیت من باشه
اون هنوز نمیدونه من خود به خود درمان شدم
حالا معجزهه شده یاهرچی
من حس میکردم کاملا خوب شدم
به قدم هام سرعت بخشیدمو ازاشپزخونه بیرون اومدم
دیدمش
پشتش به من بودو از پنجرهه بیرونو نگاه میکرد
چقد دلتنگش بودم
خودمودرک نمیکردم،من کم کم ازدیروز ندیدمش 
چرا انقد دلتنگش شده بودم
چرا حس میکردم صدساله ندیدمش
نفس عمیقی کشیدموعطر تنشو که ازهمین فاصله  به وضوح بوی خوششو حس میکردم رو به مشامم کشیدم
دوسه قدم مونده بهش مکث کردم
تکونی خورد
میدونستم همیشه حضورموحس میکنه
حتی اگه بی صدای بی صدام بیام
اون بومو حس میکنه
خوشحال بودم شاهین رفته بودو میتونستم باهاش تنهاباشم

ارسلان به سرعت به طرفم چرخید
بادیدن صورت  اصلاح نکرده و چشای گود افتاده اش
هینی کشیدم
چش شده بود
چرا انقد داغون بود قیافه اش
انگاربیشترازیک ماه بود،حموم نرفته

چشای خوشگلش باتعجبو شگفتی به صورتم خیره شده بودو پلکم نمیزد
انگار واقعا خشکش زده بود
چراانقد ازدیدنم تعجب کرده بود
وقتی حرکتی ازش ندیدم
دستمو به شوخی جلوی صورتش تکون دادم
_عشقم،ارسلاننن

هنوزماتش برده بود
بالکنت لب زد
_اری...اریکا

به صورت بهت زده اش خندیدم
_ارعه خودمم،چرا انقد جاخوردی،روح دیدی مگه

_ت..تو

جلورفتمو دستامو دور صورتش قاب کردم
_منم خود خودمم زنت عشقت نفست عمرت

به دنباله ی حرفم بلندخندیدم
تاشاید ازاین حالت گیجی دربیاد
اما انگار نه انگار
فقط زل زدهه بود به صورتم
بعداز دقایق طولانی منتظرموندن بالاخرهه دستشو بلندکردو گونه امو لمس کرد
لمسش یه جوری بود
مثل وقتی که ادم یه اتفاق خوب یا بد رو تجربه میکنه میخواد مطمعن بشه خوابه یابیدار
لمسش دقیقا همین حسو بهم القامیکرد

رمان طلسم خون284

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/22 11:06 ·

کسی خونه نبودچرا
نکنه منوبااین حالم تنها گذاشتن رفتن دنبال اون ساحرهه بگردن
وجدانم نهیب زد
یکی توحالت بدهه یکی خواجه حافظ شیرازی
والا تورو ولت کنن از دیوار راست بالامیری
معجزه بود یا خواب
نمیخواستم تموم شه
بادقتو کنجکاوی به دورو اطرافم نگاه میکردم
درحالی که همجاسرک میکشیدم راهمو به سمت اشپزخونه ای که کاملا تو دیدرسم بود،کج کردم
مالش معده ام اجازه ی فضولی بیشتری بهم نداد

****
دریخچال بزرگ رو بازکردم
چقد خوردنی اینجابود
دهنم اب افتاد
سریع بطری اب پرتقالوهمراه نوتلاو سبدمیوه روبیرون اوردم
همه رو گذاشتم رو میز
اینبار بسته ی فیله ی مرغ رو برداشتمو
بایکم جستجو و بازکردن کابینتا مایتابه و روغن رو پیداکردم

دقایقی بعد میز پراز خوردنی جلوم بود
استرس داشتم که نکنه باز حالم بدشه یابالابیارم
الکی الکی این همه چیزم حاضرکردم
دلو زدم به دریاو یه تیکه از مرغارو سس زدمو به سمت دهنم بردم
بوش که خیلی خوب بود
باکمی تعلل لقمه رو داخل دهنم گذاشتم
با چشیدن طعمش چشام از لذت بسته شد
باورم نمیشد
حالم بدنشد
اینبار تن تنو پشت سرهم برای خودم لقمه میگرفتم
یه بار به شیشه ی نوتلا ناخونک میزدم یه بار اب پرتقال میخوردم
یه بارمرغ
بعداز دقایق طولانی
باشکم پر
عقب کشیدم
ذوقو شوق غذا خوردنم ازیه طرف از طرف دیگه جنبو جوش جنین کوچیکم
باعث شده بود،ازخوشی گریه کنم
دست خودم نبود
باورش برام سخت بود
من پنج ماه تموم حالت تهوع داشتموکمتر چیزی میتونستم بخورم
این چندهفته ی اخرم که تقریبا هیچی نخورده بودم
اما حالا این همه غذا رو تنهایی خوردم
ویه بارم حالم بدنشد

***

رمان طلسم خون283

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/22 11:03 ·

نگاهمو به اینه دوختم،خیلی وقت بود ازدیدن صورت خودم فرارمیکردم
دلوزدم به دریاو زل زدم به صورتم داخل اینه
باورم نمیشد
این من بود
منکه منکه صورتم لاغرو رنگ پریده بود
حتی زیرچشامم گودافتاده بود

اه چرت نگو اریکا معلومه خودتی،باناباوری صورتمولمس کردم
شوکه خندیدم
خدای من امکان نداشت،صورتم دوبارهه توپرو گرد شده بود
دیگه خبری از اون رنگوروی زردوصورت استخونی دیروز نبود
بادقت اینباربه بدنم که یه نیم تنه و یه شلوار راحتی تنم بود نگاه کردم
بدنمم مثل صورتم
مثل سابق شده بود
حتی تپل تروسرحال ترازقبل
خدایا خواب میدیدم
یا واقعا این همه تغییرخوب تویه روز اتفاق افتاده بود
دستموباشیطنتولبخند به سینه هام کشیدم
سایزشون دوبرابرشده بود،جادو شده بودم یا خواب میدیدم
والا اینا نمیتونست واقعی باشه
ذوق زدهه خندم اوج گرفت
مطمعنم ارسلانوبابا  بادیدنم شوکه میشن

باصدای قارو قور شکمم بالاخرهه دست از دیدزدن خودم برداشتمو ازدسشویی بیرون اومدم
حس خوبی داشتم
درسته گرسنه ام بودولی انگار یه انرژی زیادی توخودم حس میکردم
جوری که دلم میخواست هرطورشدهه تخلیش کنم
موهاموبادست مرتب کردم
نمیدونم چرا چیزی یادم نمیومد ازبعداز فرودگارو
ولی احتمال میدادم، وقتی فرود اومدیم تو ماشینی چیزی خوابم بردهه وبیدارم نکردن،این خونه روهم برای موندنمون اجارهه کردن
دراتاقوکه بازکردموبیرون اومدم

درکمال تعجب باخونه ی سوتو کور مواجه شدم

رمان طلسم خون282

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/22 10:29 ·

گیج شونه ای بالاانداختم 
لابد ارسلان نذاشته بیدارم کنن
اومدم توجام غلتی بزنم که با دیدن اتاقو تختی که روش بودم
هنگ کردم
شوکه توجام نیم خیزشدم
تاجایی که یادمه اتاق من چوبی نبودوتختم دونفرهه بود
اینجا چخبربود
باحرکت چیزی توشکمم ،بیشتراز قبل شوکه شدم
لبخندشیرینوبزرگی رولبام نشست
اولین بار بود بچه ام اینجوری به شکمم ضربه میزد
نگاه دقیقی به شکمم انداختم
خدای من چی میدیم شکمم یکم جلو اومده بود،تویه روز همچین تغییرشیرینی غیرممکن بود.
دقایقی به مغذم فشاراچردم تا بخاطربیارم من چرااینجام

که یه لحظه تصویری مثل برقوباد ازذهنم گذشت،اه اریکا احمق معلومه که خونه نیستی ولی خب ماکی رسیدیم کی اومدیم تواین خونه که من خبردارنشدم
اخرین چیزی که یادم بود ،سوار شدنمون توهواپیمابودوقراربودبرای درمانم بریم افریقا به دیدن ساحره ی پیری به اسم ماری
گندش بزنن چرا بعد اونو یادم نمیومد
انگار یادم بود اتفاقاتی افتادهه ولی اون اتفاقه رو یادم نمیومد
واین بدجور اعصابموخوردمیکرد
طبق تجربه های اخیرم
احتمالاخیلی خوابیدموشب قبل ازخستگی  بیهوش شدم
چون چندبار این فراموشی بعدخواب سراغم اومده بود،دیگه برام نرمال بودوسعی کردم دیگه انقد باخودم کلنجارنرم

ازجام بلندشدم که همون موقع پام به پلاستیک بزرگی خورد
کنجکاو خم شدم سمتشواروم گره اشو باز کردم
بادیدن کلی سرم استفاده شده و کیسه های خون خالی 
جاخوردم
اینادیگه چی بودن
کی این همه سرم رومصرف کرده بود
اصلااین کیسه های خون مال کی بود
نکنه اینجا بیمارستانی چیزی بودمن خبرنداشتم

یه لحظه جرقه ای توذهنم روشن شد
باباوارسلان
احتمالا این همه خونو اون دونفر خوردن،مگه نه اینکه اونا درهرحال باید تغذیه کنن
چقدم زیادخوردن،اییی
به حالت چندش در پلاستیک رو بستم.

بایکم گشتن ،متوجه سرویس بهداشتی ته اتاق شدم

دروبازکردموبه سمت روشویی رفتم
بی معطلی ابوبازکردمومشتموپرکردم ازش
چندبار پشت سرهم اب رو روصورتم پاچیدم
دستمالی برداشتمو جلواینه شروع به خشک کردن صورتم کردم

رمان طلسم خون281

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/22 10:24 ·

~اریـــکـــــا~

این همه برف تواین فصل واقعاجای تعجب داشت
قدم هام محکموسریع بود
دیدمش،خودش بود
جلورفتمو کنارش نشستم
سرموکه بلندکردم گونه اشوببوسم،باگردن خونیو چشای بسته اش روبه روشدم
وحشت زدهه به عقب هلش دادمو ازروزمین بلندشدم
جسم بی جون ارسلان باگردن خونی روی زمین افتاده بود
ناباور دستمو رو دهنم گذاشتم،بی ارادهه قدمی به عقب برداشتم
که همون موقع زیر پام خالی شدو فرو رفتم تو اب سردی که سرتاسربدنمو لرزوند
حتی نمیتونستم چشامو بازکنم
به هرسختی که بودچشاموبازکردمو خودمو بالاکشیدم
موج اب منوباخودش میبرد
نگاه من اما هنوز خیره به جنازه ی مردی بود که رو زمین افتادهه بود
دستمو بلندکردم تاشاخه ی درختی که جلوتر اویزون بودروبگیرم که متوجه خون روی دستم شدم
باتعجب نگاهمو به دورتادورم دوختم
همجاپرازخون بود
ابی درکارنبود
ترسیده جیغ بلندی کشیدم 
****
نفس نفس زنون از خواب پریدم
قلبم بشدت تندمیزد
لعنتی این دیگه چه خوابی بود
ناخداگاه مثل همیشه بعدازبیدارشدن از خواب به ساعت روی دیوارنگاه کردم
ساعت 2ظهر رو نشون میداد

رمان طلسم خون280

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/21 10:56 ·

یادش نمی امد،اخرین سکسش چه زمانی بودهه
اما حالا تموم حس های مردانه اش بیدارشده بود
ماری نیز دست کمی ازاو نداشت
پایین تنه ی خیسش را بر روی عضو بزرگ اریا میکشید
اریا بی تاب اورا دراغوشش بلندکردو بی توجه به نگاه حیرت زده ی اهالی خانه ،اورا به داخل اتاق بردو درب راپشت سرش بست
بازی لب ها تمومی نداشت
اریا بی تاب ،تاب دوبنده ی ماری را تاسرشانه اش پایین کشید
همزمان اورا به دیوار چسباند
حال نوبت ماری بودکه دکمه های پیراهن اریا رابازکند
لباهایشان توقف کردن
اینبار زبون داغو گرم مرد بر روی گردن وقفسه ی سینه اش کشیده شد
ماری داغ تر ازان بود که به یک معاشقه ی ساده راضی شود
_بریم روتخت

اریا بوسه ی سریعی بر روی لبان درشت زن نشاند
_باشه

دقایقی بعد هردو برهنه روی تخت بودن
اریا سینه های بزرگ ماری را چنگ زدو باتموم وجود نوکشان را به دهان کشید
صدای بلند اهو ناله ی هردو تموم اتاق را پرکرده بود
حتی افراد بیرون از اتاق نیز به راحتی صدایشان رامیشنیدن
برای هیچکدوم این موضوع اهمیتی نداشت
اریا نگاهش را بالذت به بهشتو باسن بزرگ معشوقش دوخت
باشهوت نالید
_میتونی برگردی

ماری سوالی نگاهش کرد
اولین بار بود بامردی رابطه داشت وحال منظور اورا نمی فهمید
اریا ازاینکه او تجربه ی سکس را تاکنون نداشته
خوشحال اورا به حالت داگ استایل دراورد
حال باسن بیش از حد بزرگ زن مقابل نگاه گرسنه ی مرد نقش بست
اریابی معطلی پشت زن قرار گرفت
الت بزرگو بی قرارش را به بهشت خیس زن مالیدوبا یک حرکت یهویی عضوش را داخل مهبل زن فرو کرد
صدای جیغ دردناک ماری هم باعث توقفش نشد
حریص التش را داخل واژن گوشت الودو نرم زن،فرو میکرد
باهربار کمر زدنش،کل التش داخل  بهشت خیس زن عقب جلو میشد
جوری که شکم اریا،با لپ های بزرگ باسن ماری اصابت میکردو ملودی شهوتناکش هردوی انهارا غرق درلذت میکرد
_اههه درد داره ولی نمیدونم چرا دوس دارم ادامه بدی

اریا بوسه ای به قوس کمرش زد
_چون بدجور حشری شدی
_آه اریا،درسته من فارسی بلدم ولی بعضی ازچیزارومعنیشو نمیدونم،حشری که گفتی الان یعنی چی 
_هیشش بعدا بهت توضیح میدم

ماری ساکت شد
وخود راباردیگر بالذت، به او سپرد
اریا بدجور تحریک شده بودو انگار حالا حالاها قرارنبود تخلیه شود
عضو بزرگش را از واژن داغ زن بیرون کشید
بادیدن خون روی التش ،نیشخندی زد
علاقه ی شدیدی به خوردن بهشت خونیو خیس ماری داشت
اما باسن بزرگ زن بیشتراز هرچیزی هوشو حواسش رابرده بود
باشهوت انگشتش را داخل سوراخ ماری فرو کرد
_آخخخ داری چیکارمیکنی درش بیار

اریا اما بدجور امشب بدجنس شده بود
سر التش را روی سوراخ پشتش تنظیم کردو بایک ضرب کل التش را داخلش فرو کرد
جیغ های پی درپی ماری ادامه داشت 
اما اریا الان فقط دلش فتح این باسن بزرگ را میخواست
_خواهش میکنم...بس کن...اخ درد..دارهه

اسپنکی به باسن زن زد
_هیس...تحمل کن من تااین کون گنده اتو جر ندم،درش نمیارم 
_درد..دارم
_ساکتت

به دنباله ی حرفش حرکاتش را وحشیانه ادامه داد
بعداز دقایقی ارضا شد
ماری نیز باتموم دردو لذتی که چشیده بود
بشدت لرزیدو اروم گرفت

تابه شکم دراز کشیدوخواست نفس راحتی بکشد
اریا رویش دراز کشید
صدای هین بلندش باعث خنده ی مرد شد
_دیگه نمیتونم
_فقط یه دور دیگه

ماری ناچار ساکت شد
نمیخواست این لذت را از هردویشان دریغ کند
مرد الت اماده اش را به باسنش کشید
ماری ترسیده از درد دوباره ی پشتش سرش را درون بالشت فرو کرد
اما اریا التش را لای بهشتش هدایت کرد
باکمی زور عضو بزرگش را داخل واژن تنگو خیس مقابلش فرو کرد
با اشتیاقو حرص باسرعت خود را به بدن زن میکوبید
صدای جیغو ناله های ماری از دستش در رفته بود
زمانی سکسشان به پایان رسیدکه هوا روبه تاریکی میزد
بدی خون اشام بودن هم همین بود،زمانی که تحریک میشدن
به سختی ارام میگرفتند


ماری بی حال از رابطه ی چندساعته، دراغوش گرم اریا فرو رفت
دلخور بود اما حرفی نزد
اریا برایش توضیح داد
_معذرت میخوام،دست خودم نبود،فکرمیکنم از رابطه های ماها خبرداشته باشی وقتی تحریک میشیم کنترل کردن خودمون خیلی سخته

ماری بوسه ی به سینه ی برهنه ی عشقش زد
_میدونم عیب ندارهه،فقط یکم مراعات حالموکن

_چشم خانمم

*****

رمان طلسم خون279

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/21 10:50 ·

لبخندکوچیکی بر روی لبانش نقش بست
ان زمان هردو جوان بودندوخام

_به چی میخندی

اریا باصدای ماری ازعالم فکر بیرون امد
اغوشش را برای زن زیباومهربان مقابلش بازکرد
زن همچون کودکی کوچیک دراغوشش خزید

_یاد اولین باری که دیدمت افتادم

ماری ازیاداوری ان روز خندید
_انگار همین دیروز بود،ازدست مادرم عصبانی بودم فرار کردم ازخونه رفتم کناربرکه نشستم،همون موقع مرد غریبه ایو دیدم که ازدورلنگ لنگون میومدسمت اب،بی خبرازهمجا به کمکش رفتم،فهمیدم مسموم شده
یواشکی بردمش خونه ونجاتش دادم،وقتی بهوش اومد وقتی چشاشو دیدم برای اولین بار دل باختم

مکثی کردو به اریایی که باشیفتگی نگاش میکردخیره شد

_اریامن خیلی عاشقت بودم،حتی وقتی تنهام گذاشتی حتی وقتی گفتی دختری داری که نمیتونی تنهاش بزاری بیایی پیشم ،حتی وقتی مادرپدرم مردنو من حالا میتونستم بیام دنبالت ایران ولی چون ادرسی ازت نداشتم نتونستم بیام، اریا من تموم اون سالها عاشقت بودم،زنده بودم زندگی میکردم به امید دوبارهه دیدنت،حتی دوسال پیش ،به طور غریزی پیش بینی کردم دوبارهه میایی اینجا،نمیدونی هرروز اون دوسال رو چجوری گذروندم،هرروز ناامید ترمیشدم اخرش مطمعن شدم پیش بینیم اشتباه بودهه،ولی انگارنبودهه

اریاخودرا لعنت کرد که چرا زودتر سراغ معشوقش نیامدهه
دستش را روی گونه ی  ماری کشید
اشک هایش را باانگشت پس زد
_منوببخش بابت تموم  این سالها،من زندگیو به کام همه تلخ کردم زندگی کردنواز مهمترین ادمای زندگیم گرفتم،ازتو که عشقم بودی از ارسلان  برادرم  از اریکا دخترم،حتی ازخودم ،من بابی فکریام همچیو نابودکردم،ولی بهت قول میدم تموم گذشته رو جبران کنم

ماری دستاتش را دور صورت عشقش قاب گرفت
_همینکه کنارم باشی برام یه دنیاس دیگه چیزی نمیخوام ازت

به دنباله ی حرفش لب هایش را روی لب های نیم بازهه اریا گذاشت
باعطشودلتنگی ،شروع به بوسیدن مردش کرد
اریا این زن راباتموم زنانگیو عشوه هایش،باجونودل میخواست
دست زیر باسن ماری بردو اورا بلندکردو دراغوشش کشید
اینبار او بود که بوسه را اغاز کرد
باولع لب های شیرین ماری را می بلعید