رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان باژانرعاشقانه،بزرگسال،تخیلی رمان🔞🔞🔞🔥🔥🔥

رمان طلسم خون309

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/30 13:36 ·

یک ساعتی میشد باباوماری اومده بودن اینجا
ازوقتی اومدن دائم داشتن یا غرمیزدن چرا زودتر خبرندادیم بهشون یا بچه ی بیچاره امو هی تف مالی میکردن
بابا همش میگفت میخوام باخودم  ببرمش
اخرسربزور راضی شد این خواسته ی غیرمنطقیشو دیگه مطرح نکنه
بجاش گفت دوسه روز یه بار میاد اینجاتا وروجک ماروببینه

ارس کوچولو تو این زمان کم دل همه رو برده بود
حتی شاهین رو
یه ثانیه ام ولش نمیکردن
جوری که دلتنگش میشدم

****
(دوماه بعد)

_ارسلان دو دیقه ببینم میتونی نگهش داری حاضرشم

ارسلان مثل خودم کلافه دادزد

_واینمیسه پدرسوخته زودباش دیگه چقد لف میدی

چشام ازدروغش گردشد
پنج دیقه بیشترنبود ارسو داده بودم دستش ولی همش صدای گریه بچه رو درمیاورد
تن تن موهامو اتوکشیدمو شروع به میکاپ صورتم کردم
قراربود ارایشگربیاد برای ارایشم ولی خب خودم نخواستم بیاد
بعداز یه رب حاضرو امادهه جلواینه  وایستاده بودم
یه لباس شب زرشکی بلند تنم بود وموهامم از بالا دم اسبی بسته بودم
ارایشم زیبایمو چندبرابر میکرد
چه خوب که هیکلم توهمون یه ماه اول مثل سابق شدو ازتپلی دراومدم وگرنه دق میکردم 
تواین دوماه بعداز اون شب سکس نصفه نیمه،هیچ رابطه ای نداشتیم
ارسلان هرکارکرد مخموبزنه نتونست چون بهش گفته بودم تا بدنم رو فرم نیاد نمیخوام کاری کنیم اونم به اجبار قبول کرده بود
حالا بعد دوماه بهش گفته بودم امشب میتونیم انجامش بدیم
اول فکر کرد خالی میبندم ولی بعد که دید جدیم کلی ذوق کرد بچه ام
خخ

_اریکا  دبجنب دیگه ارس هلاک شد

سریع مانتو شالمو پوشیدمو از اتاق بیرون اومدم
تارسیدم بهش ارسو ازدستش گرفتم
بچه ام تا اومدبغلم اروم شد
ارسلان اما زل زدهه بود بهمو قصد چشم برداشتن ازمم نداشت
باخنده دستمو جلو صورتش تکون دادم
_بریم  عزیزم؟
 

رمان طلسم خون308

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/28 12:11 ·

ابروهام ازتعجب بالاپرید
_چه شرطی

_اول بطری رومیز رو خالی کن بعدمیگم

بی حرف سری تکون دادم
دیگه خوردن خون برام عادی شده بود
وحتی اینوفهمیده بودم
اگه خون نخورم
بدنم ضعیفو ناتوان میشه
بطریو برداشتمو یه نفس سر کشیدمش
طعمش بدنبود
یه جورایی خوبم بود
اما من هنوزم  ازاینکار زیاد خوشم نمیومد
بطری که خالی شد
ارسلان کنارم روتخت نشست
تابه خودم بیام بازوم اسیردستش شدو به سمتش کشیده شدم
تابفهمم چیشدهه
لبای داغش رو لبام نشست
باولعو عطش به جون لبام افتاد
منم دست کمی ازش نداشتم
لعنتی توروزی که زایمان کرده بودم ،انقد حشری شدن نرمال نبود

باورم نمیشد الان دلم یه رابطه ی طولانی و داغ بخواد
زبونشو عمیق مکیدم که گازی از لبام گرفت
بعداز دقایق طولانی بالاخرهه لباشو از رولبام برداشت
اینبار دستمو تو دستش گرفتو به سمت خشتک شلوارش هدایت کرد
بانشستن دستم رو کیر بادکرده اش ،اه ارومی ازبین لبای هردمون خارج شد
بی قرار کمربند شلوارشو بازکردمو به کمک خودش زیپو دکمه اشم بازکردم
بادیدن برانگیختگیش ،خمارنگاش کردم
چشاش داد میزد چی میخواد
سریع شورتشم پایین کشیدم
اینبار کیر سیخ شده اش بیرون پرید
بادیدن رگای برجسته اشو سفتی التش،اب دهنمو باشهوت قورت دادم
این کلفت سفید جونم بود
بی معطلی تو دستم گرفتمشو اروم مالوندمش
صدای اه بلندو مردونه ی ارسلان با حرکت دستم ،بلندشد
اب دهنم واسه خوردنش راه افتاده بود
خم شدم اول بوس کوچیکی روش نشوندم
بعد اروم زبونمو دایرهه وار دور سوراخ ریزش کشیدم

_فاککک دهنتوگایددمم،بخورششش منتظرچی هستی

_اومم باش میخورمش این ابنبات گندتو

_اوفف بخور جنده ام که هلاک دهنته

بدون ذره ای صبرکردن
کلاهکشو داخل دهنم کشیدم
اول یکم مکش زدم
بعد از بالا تا ته کیرشو بازبونم لیس زدم
قشنگ که خیس شد
تا نصفه کردمش تو دهنم
صدای ناله ی بلندارسلان بدجور حشریم میکرد
تعلل نکردمو اینبار شروع به عقب جلو کردن کلفتش تو دهنم کردم

انقد خوردمو لیسش زدم تا بالاخرهه بایه فریاد بلند تو دهنم ارضاشد
ناچار اب شور منیشو قورت دادم
نفس نفس زنون با دهنی خیسو لبای کش اومدهه نگاش کردم
که باشهوت چونه امو گرفتو خم شد لبامو به دهن گرفت
بعدازیه لیسو لب پرتف،هردو رضایت دادیم تمومش کنیم

****
با ورود پری با یه عروسک کوچولو توی دستش
سریع رو تخت نیم خیز شدم
پری انقدمحو بچه بود که لبخندازرو لباش پاک نمیشد
با نزدیک ترشدنش
ارسلان سریع بچه رو که اندازهه یه عروسک کوچولو بود
ازدست پری گرفت

اروم بچه رو چسبوندبه سینه اشو
باعشق زل زد به صورتش، بوسه ی نرمی به پیشونیش زدکه
باشوق وبی قرارگفتم
_دلم اب شد نامرد،زودباش بیارش اینجا

ارسلان اروم خندیدو نوزاد کوچیکم رو به دستم داد
تااومدبغلم
چیزی تو دلم تکون خورد
سرتاسرقلبم پراز حسای مختلف شد
بوی خوشش زودتر ازخودش منوازخودبیخود کرده بود 
باشوق خیرهه شدم به صورت کوچیکو خوشگلش
خدای من مثل فرشته هابود
چشای درشو ابی رنگو پوست سفیدو لبای سرخش منو به وجد میاورد،این همه خوشگلی نرمال بود

اروم لب زدم

_سلام مامانی خوبی دورت بگردم، جیگر مامان،توچقد نازو خوشگلی

بچه باشنیدن صدام درکمال ناباوری خندید
انگار واقعا صدامو شناخته بود
بادقت مثل ادم بزرگا صورتمو نگاه میکرد
طاقت نیاوردمو محکم لپای نرمو پنبه ایشو بوسیدم
این دور از باورم بود
من الان مادرشده بودم واقعا
این کوچولوی خوشگل بچه ام بود
ارسم بود
ارسلان کنارم نشستو شونه امو توبغلش گرفت
_پیش بینیت درست بود خانم،بچمون پسرهه،اسمشو همون ارس میزاریم

چشام ازشوق پراز اشک شده بود

_ارس مامان به زندگیمون خوش اومدی

دقایقی طولانیی داشتم با ارس بازی میکردم
اونم انگارخوشش اومده بودازاینکار
که یهو نمیدونم چیشد زد زیر گریه
ترسیده به ارسلان نگاه کردم

_وایی ارسلان دارهه گریه میکنه چیکارکنم
_اروم مامانی اروم

شروع به تکون دادنش کردم ولی

گریه اش بندنمیومد
ارسلان به پری که تموم مدت با لذت نگامون میکرد گفت
_تودیگه میتونی بری

پری چشمی گفتو ازاتاق بیرون رفت

بارفتن پری ،ارسلان لباسم رو بالادادوگفت
_باید بش شیربدی مامان خنگ

وای من چقد گیج بودم
ارسلان سریع ترازمن هنگ کردهه، سینه امو از سوتین دراوردوکمک کرد
نوک سینه امو به بچه بدم
ارس باکمی مقاومت سینه امو پذیرفتو شروع به خوردن شیرم کرد
باذوق به دهن کوچیکش خیرهه بودم که چجوری سینه امو مک میزنه
ارسلان بوسه ای رو لپم نشوند
_همین یدونه بچه بسمونه

باتعجب نگاش کردم
_چراا خب

باچشای باریک شدهه به ارس که درحال خوردن شیربود اشارهه کرد

_این ممه ها فقط مال منه،الان یکی دیگه ازش دارهه بهرمندمیشه

به حسادت بچگانه اش خندیدم
_مردگندهه چهل سالته خودتو با بچه مقایسه میکنی

چپ چپ نگام کرد
_من حرفمو زدم،سری بعدی خبری از توله موله نیس،همین یدونه بسمونه

*باخنده و تاسف سری تکون دادمو دوبارهه به نی نی کوچولوم که بی نهایت شبیه باباش بود خیرهه شدم
بالاخرهه بعداز دقایق طولانی ،دست ازخوردن شیر برداشت
اخترخانم یادم داده بود چه کارایی انجام بدم
منم کارای مربوطه رو انجام دادمو ارسو روتخت خوابوندم

******

رمان طلسم خون307

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/28 12:00 ·

اروم خم شدوپیشونیموبوسید

_نمیدونی چی بهم گذشت تا برسم خونه مردمو زنده شدم،از شانس گندم ،با رافئل رفته بودیم جانشین بعدی محفل رو انتخاب کنیم،مراسم بیرون از شهربود

دستمو رو صورتش گذاشتمو اروم نوازشش کردم

بی توجه به حرفاش بابیچارگی نالیدم

_ارسلان...بچه ام...من بچه امومیخوام


*ارسلان لبخندی زدوکف دستمو بوسید
_سمانه گفت اول باید زخماتو درمان کنم بعدتغذیه کنی،اخرسر میتونی اون توله ببینی

باالتماس نگاش کردم
_قول میدی بعدش بیاریش پیشم

_قول میدم وروجک،حالا پاهاتو یکم بازکن باید زخماتو درمان کنم

منظورشو فهمیدم
اون میخواست از زبونش برای اینکار استفادهه کنه
حرفی نزدم که ملافه ی رومو کنار زد
بادیدن پاهای برهنه ام زیاد تعجب نکردم
همین که وسط پام نشست
پاهاموسریع بستم
باخجالتو چندش گفتم
_نمیخوام اینکارو کنی

با دست رون برهنه امو نوازش کرد
_وقتی بیهوش بودی حمومت کردم ،نمیخواد به این چیزا فکرکنی

پاهامو بیشتر بهم فشوردم
_حتی اگه تمیزم باشه من نمیخوام اینکاروکنی

باملایمت پاهامو ازهم بازکرد
_هیشش اون فقط یه زخم کوچیکه،یه پارگی کوچیک مثل تموم زخما،نمیخواد الکی خجالت بکشی

بی فایده بود بحث باهاش
اون همیشه روی منوکم میکرد
چشامو از شرم بستم
نمیخواستم واقعا تواین وضعیت اینکارو برام انجام بدهه
قرارگرفتن سرش لای پام رو حس کردم
بدنم از برخورد حرارت صورتش با پام بی ارادهه منقبض شد
با اولین برخورد زبونش به واژنم صدای جیغم رفت هوا
لعنتی خیلی درد داشت
انگار واقعا پاره شده بودم
ارسلان امازیر رونامو سفت گرفت تا تکون نخورم
حرکت زبونشو رو همون قسمت ادامه داد
انقد اینکارو کرد که درد رفته رفته کموکمترشد
جوری که یهو محو شد
حس میکردم زخمم جوش خوردهه
وکارش تموم شدهه اما
ارسلان انگار نمیخواست ازحرکت وایسه
با ولع زبونشو بین چاک کوصم میکشید
بی ارادهه تحریک شده بودم
لعنتی داشت باروحو روانم بازی میکرد
اینبار زبونش رو دور سوراخ کوصم کشید
جوری که ناله ی بلندی ازبی لبام خارج شد
با فرو رفتن یهویی زبونش توم
از شدت لذت جیغ بلندی کشیدم
رونامو به صورتش چسبوندموبیشترازقبل کشیدمش سمت تپلم
بااینکارم ارسلان حریص تر زبون داغشو داخلم تکون داد
خارج شدن اب حشرم رو حس میکردم
حالا دیگه خبری ازاون حرکات ملایم نبود
اون باتموم سرعت بازبونش داخل کوصم تلمبه میزد
صدای اهوناله ی بلندم کل اتاق رو پرکرده بود
انقد اینکارو ادامه دادکه بشدت لرزیدم
سریع با پام ارسلان رو ازخودم دور کردم که بزور سرشو از تپلم جدا کرد
همینکه سرشو برداشت انگشتشو
اینبار داخلم فرو کرد
یکم انگشتشو توم عقب جلو کردکه
ابم با فشار بیرون پاچید
همزمان صدای جیغ بعدیم بلندشد
جوری جیغ زده‌ بودم که بی شک صدام به کل اهالی عمارت رسیده بود
ارسلان خم شد تا بازم به خوردن ادامه بده که
سریع نیم خیزشدمو مانع اینکارش شدم
_بسه توروخدا...

نیشخندی زدوخمارگفت
_به یه شرط بس میکنم
 

رمان طلسم خون306

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/28 11:51 ·

نیم ساعت بعد

سمانه برای چندمین بارگفت
_زود باش بیشتر فشاربدهه

باته مونده ی انرژیم محکم زور زدم
اما انگار قرارنبود بچه بیاد بیرون
باگریه بی جون گفتم
_ارسلان..ارسلان نمیاد


پری که بانگرانی زود زود اب گرمو دستمال میاورد
گفت
_زنگ زدم بهشون توراهن

همون موقع سمانه دادزد
_جاویدتیغ مخصوص رو بیار

جاوید ازتوی کیفی که همراهش بود سریع چیزی شبیه به چاقوی کوچیکی بیرون اوردو دست سمانه داد
وحشت زدهه نگاش کردم
_چیکار...میخوای کنی

سمانه پشت دستشو روپیشونیش کشید
_خون ریزیت شدیدهه،یا باید لایه ی حفاظتی بچه رو ببرم یا بچه رو نابودکنم

یه ان به گوشام شک کردم

اون لعنتی داشت چی میگفت

اون میخواست،میخواست بچه ی منوبکشه

بچه ای با چنگو دندون نگهش داشته بودم

بی قرارزدم زیرگریه

بلند جیغ زدم
_بچه امو نجات بدهه،من من بچمومیخوام

سمانه اما روبه پریو جاوید دادزد
_دستوپاهاشو نگه دارین،زوددد

باگریه وجیغ تقلا میکردم تا بلایی سرپچه ی بیچاره ام نیارن

زور اونا کجا زور من کجا

پریو جاویدباتموم قدرت
محکم نگهم داشته بودن
همون موقع درد بدی توکل تنم پیچید
انقدی که تموم تنم بی حس شدو چشام روی هم افتاد

******
چندساعت بعد

_کی بهوش میاد

_بزودی بهوش میاد،حالشم خوبه ، به موقع دست بکارشدم

_کارت خوب بود،میتونی بری

_چشم

*بی حال چشاموبازکردم
نگاهم به ارسلانی افتاد که کنارتختم رو صندلی نشسته بودونگاهش خیرهه به صورتم بود
لبخندکوچیکی بادیدنش رو صورتم نشست
دستمو به سمتش دراز کردم که خم شدو بین دستاش گرفتش
صدای بمش توگوشم پیچید
_خوبی زندگی ارسلان

باصدای خش داری جواب دادم

_خوبم..

رمان طلسم خون305

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/28 11:39 ·

نیم خیزشدبرهه که سریع دستشو گرفتم
باچشایی که از روی درد به سختی بازنگهشون داشته بودم
نالیدم
_ن..نرووو

_باید برم زود میام خب طاقت بیار

دستمو کنارزدو با سرعت از اتاق خارج شد
از درد به خودم میپیچیدم
خدایا یعنی الان وقتش بود
اخه چرا انقد یهویی
دستموبند دیوار کردمو به سختی از جام بلندشدم
اروموبی قرارشروع به راه رفتن کردم
شنیده بودم راه رفتن موقع زایمان خوبه
هرچقدم سختو دردناک بود
اما نفس نفس زنون راه میرفتم
جونم داشت بالامیومد
نمیدونم چقد راه رفتم
زمانی به خودم اومدم که مایع گرمی ازبین پاهام سرازیرشد
وحشت زدهه دامنم رو بالا دادم
خدای من اب بود
کیسه ی ابم پارهه شده بود
بزور روتخت دراز کشیدم که همون موقع در باصدا ی بدی بازشدو 
پری همراه سمانه و جاوید دستیار سمانه داخل شدن
سمانه بادیدن وضعیتم به سمتم پاتندکرد
تابهم رسیدگفت
_دقیق بگوکجاهات دردمیکنه

نفس نفس زنون گفتم
_زیر...دلو...کمرم...کیسه ابمم...فکرکنم...پارهه شد

سمانه بااطمینان خاطر نگام کرد

_نگران نباش فقط نفس عمیق بکش ،پشت سرهم،بچه دارهه بدنیا میاد

کاری که گفتو کردم
ولی دردم کمترکه نشدهیچ بدترم شد
اشکام تموم صورتمو خیس کرده بود
جاوید دامن لباسمو بالاداد
ازخجالت سرخ شدم
اولین باربودبه غیراز ارسلان مردی بدنمومی دید
جاوید اما انگار این چیزا براش عادی بودکه دستشو به سمت شورتم هدایت کردو بایه حرکت سریع درش اورد
پاهامو ازهم بازکرد
انقد بازکه پاهام کش میومدن
بایه نگاه دقیق گفت
_سمانه ازاینجا چیزی معلوم نیس،باید معاینه اش کنی

سمانه اما درحال معاینه ی دلم بود بااخم گفت
_وقت نداریم خودت معاینه اش کن،مگه اولین بارته

انقد درد داشتم که حتی اهمیتی نمیدادم چی میگن
فقط باگریه ملافه رو چنگ میزدم
جاوید اما باجدیت گفت
_من حق ندارم اینکارو کنم ایشون همسر آلفامونن،بایدخودت دست به کارشی

سمانه فوشی زیرلب بهش دادو با کنار زدنش وسط پاهام نشست
شروع به معاینه کرد
(باانگشت کردن داخل واژن و نگاه کردن دقیق متوجه میشن فرد قرارهه چجوری زایمان کنه، اگه سربچه پایین باشه  زایمان طبیعی انجام میشه درغیر این صورت سزارین انجام میدن)
 

رمان طلسم خون304

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/28 11:33 ·

(سه ماه بعد)

_پریییی کجاموندی

_اومدم اومدم

بااومدن پری نگاه دردمندموبهش دوختم
این چندروز همش دردم میگرفت
ولی نهایت با یه دوش اب گرم اروم میشدم
بااومدنش
دستمو به سمتش دراز کردم
باکمکش از روتخت بلندشدم
شکمم بدجور بزرگوسنگین شدهه بودوبزور راه میرفتم
باپشت دست عرق روی پیشونیموپس زدموبادرد نالیدم

_کجابودی

درحالی که به سمت حموم میکشوندتم گفت

_بابا این اقاشاهین مخ منوخورد از بس دستور دادبهم،کل تنم خسته اس بخدا از بس این اقا ازم کارکشیدهه

_وا...چراخب

_هیچی بابا میگه چون این مدت تمرینو کم کردم باید تمرینامو چندبرابرکنم،باورت میشه سه ساعت بیشترهه دارم توحیاط میدوم

*باتیرکشیدن یهویی کمرو زیردلم جیغ کوتاهی کشیدمو از روی درد دست پری رو محکم چنگ زدم
_آیییییی پریییی

پری نگران کمک کردرو زمین بشینمو بانگرانی پرسید
_وای خدا چیشد اریکا خوبی

داشتم میمردم
کل تنم درد میکرد
جوری که نفسم بالانمیومد
سرموبه چپو راست تکون دادم که با تیر بعدی که زیر دلم کشید جیغ بعدیم رهاشد
پری تکیه ام دادبه دیوارو ازجاش بلندشد
_اینجوری نمیشه،این دردت مثل دردای دیگه ات نیس،رنگ به رو نداری

دستی به صورت خیس از عرقم کشید
_باید برم  سمانه رو بیارم
 

رمان طلسم خون303

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/27 13:23 ·

ماری لبخندمصنوعی زدو مستقیم نگام کرد
_چیزی گفتی گلم
_نه جونم گفتم تاغذا سرد نشده بخورین

*نگاهموازش گرفتم که بالبخند پتو پهن شاهین مواجه شدم
باتکون دادن سرم گفتم چیه که
سرشو به عقب هل دادکه یعنی هیچی
احتمالا شنیده بود
ولی خب چه عیبی دارهه اونم از خودمونه دیگه 
باتموم شدن غذا همگی به سمت هال رفتیمو
جلوی Tvنشستیم
پری برامون قهوه اورد
سکوت عجیبو مضحکی بینمون حکم فرمابود
کی فکرشو میکرد بابا وارسلان یه روز مثل دوتا ادم بالغ بدون دعوا وخونو خون ریزی یه جا بشیننو قهوه بخورن
شامم که اصلا نمیگم
زندگی خیلی عجیبو غیرقابل پیشبینیه
انگار همین دیروز بود اومدم گیلانو اون اتفاقا برام افتاد
یادمه باباو ارسلان به خون هم تشنه بودن
ولی حالا ازاون همه نفرت خبری نبود

بالاخرهه ارسلان سکوت روشکوند
_خب کی قرارهه عقدکنین

مخاطب حرفش بابابود
بابا فنجون خالیشورومیز گذاشت

_منوماری تصمیم گرفتیم،عروسی بگیریم درسته تواین سن یکم مسخره بنظرمیاد ولی ماقصدانجامشو داریم

باخنده گفتم
_باباجون ارسلان پرسید کی عقد میکنین،راجب عروسی نپرسید

بابااخمی کرد
_از وقتی باارسلان گشتی درست شبیه اون بی نزاکت شدی

لباموباناراحتی جلو دادم
-وا بابا مگه من چیکارکردم،بعدم شوهرمن کجاش بی نزاکته

بابالبخندی زد
_ای باباخیلی خب ناراحت نشو،عقدمون موند بعداز بدنیا اومدن بچه ی شما
 

ارسلان باتعجب ابرویی بالاانداخت
من اما کنجکاو پرسیدم
_ ازدواج شما چه ربطی به بچه ی مادارهه

ماری اینبارجواب داد
_والامنم نمیدونم اریکاجون، این خواسته ی باباته،میخواد نوه و برادر زاده اشوتو عروسیش ببینه

صدای خنده ی ارسلان منوازفکربیرون اورد
_ازکی تاحالا پسرمن انقد واسه جنابعالی مهم شدهه

باباتیکه ی ارسلانوروهوا گرفت
خیلی جدی گفت
_ازهمون اول،چه بخوای چه نخوای اون بچه هم برادرزاده امه هم نوه ام،منم عاشقشم

_خیلی خب بابا باورمون شد،حرص نخور

 

******

رمان طلسم خون302

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/27 13:19 ·

بابا باافتخار نگاه هردوی اوناکردو بامحبت دست ماریو فشورد
منم لبخندمصنوعی تحویلشون دادموروبه همگی گفتم
_بفرمایید غذا ها سرد شد

همگی تشکری کردنو مشغول شدن
ارسلان برام غذا کشیدو جلوم گذاشت
ممنونی زمزمه کردم
که لبخند اریکا کشی تحویلم دادکه دلم واسه اون چاله گونش ضعف رفت
بی ارادهه خودمو کشیدم جلو ودرست همون قسمت چال گونه اشو بوسیدم
که باعث چشای گردشده وخنده ای ریزش شد
بابا اما تک سرفه ای کردوبااخم نگامون کرد
_دخترم

وای بابا دیده بود
چقد ماپیشش این مدت سوتی داده بودیم
بااین کارامون
باخجالت جواب دادم
_جانم بابا

بابا با چشاش بهم فهموند زیادی ازخودم دراومدم
اما زبونش چیز دیگه ای گفت
_دخترم اون پارچ ابو بی زحمت میدی
_باشه

ارسلان نیشخندی زدو قبل ازاینکه من حرکت کنم ،دست به کارشد
پارچ رو جلوی بابا گذاشتوباتمسخرگفت
_جوشی نشو پدرزن،درکمون کن ما تازهه عروس دومادیم

بابا پوزخندی زدوباحرص جواب داد
_موندم تاکی قرارهه ادامه پیداکنه،فرتو فرت میچسبین بهم

ماری نگاه باباکرد
_عزیزم بزار راحت باشن ماکه غریبه نیستیم

زیرلب گفتم
_یه کلمه هم ازمادرعروس
 

رمان طلسم خون301

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/27 13:15 ·

باتعارف منو شاهین
ماریوبابا پشت میزنشستن
به خواست ارسلان افراد گله امشب جدا ازماغذامیخوردن
فقط شاهین کنارمون قراربودشام بخورهه
باکمک ارسلان پشت میزنشستم
بااینکه چهارساعت تموم داشتیم سکس میکردم
بازم پراز انرژی بودم
اما بیچارهه ارسلان حسابی خسته بود
تازهه یه ساعت پیش لودادیه ماه تموم بیهوش بودمو اون تموم اون یه ماهوشاید کمتراز۷۲ساعت خوابیده بودو دائم مراقب من بودهه
اون لحظه که بهم اینارو گفت
کلی تودلم قربون صدقه اش رفتم
حتی نتونستم جلوی اشکاموبگیرم
ارسلان اما بامحبت فقط بغلم کردوسعی داشت ارومم کنه
ولی کلیم حرصم داد چون هرچقدپرسیدم هیچی نگفت، اخرم نفهمیدم دلیل دروغو مخفی کاریشو

باقرارگرفتن دست ارسلان رو دستم از فکربیرون اومدم
بالبخندنگاش کردم که به ارومی دستمو نوازش کرد
نگاهشو به ماری دوختومخاطب قرارش داد
_امشب ازتون خواستم بمونین اینجا تا ازتو یه تشکرویژه کنم،میسیزماری من واقعا ازت ممنونم بابت نجات جون همسرم،ازحالاتا اخرعمر بهت مدیونم هروقت کمک بخوای میتونی روم حساب بازکنی

ماری لبخند بزرگوخجولی روصورتش نشوند
_خدای من شما چقد تشکرمیکنین،من واقعا کاری نکردم،یه کمک کوچیک بود برای خانواده ی جدیدم،البته اگه ازنظرشما اشکال نداشته باشه وشماهم قبول کنیدخانوادم باشین

ارسلان بااطمینان گفت
_وقتی باهامون اومدی ایران،شدی عضوی ازخانوادمون،پس پرسیدن ندارهه اینجام خونه ی توعه هروقت خواستی میتونی بیایی 

 

رمان طلسم خون300

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/26 12:55 ·

سیلی به سینه ام زدوباشهوتوحرص گفت
_اوفف میکنمت جنده ام،جرت میدم 
_اه بکن ...ایی

*لپای باسنم رومحکم چنگ زدو اینبارخودش شروع به تلمبه زدن کرد
ازلذت زیاد رو ابرا بودم
لعنتی این حجم داغو کلفتش داشت روانیم میکرد
چطور این همه مدت ازش محروم بودم
ارسلان چرخی زدواینبارمن زیرش بودم
پاهاموروشونه هاش گذاشت
اینبار کوصم مثل بادکنک زد بیرون
بادیدنش
حریص ،جونی گفتو کیرشو تاته تو کوصم فرو کرد
اه بلندم تو اتاق پیچید
ضرباتش رو از نوشروع کرد

دوباردیگه ارضاشدم
ارسلانم بعداز دقایق طولانی ارضاشدو ابشو رو چاک کوصم خالی کرد
نفس نفس زنون رو تخت ولو شدم
که دراز کشیدکنارم
سرمو روبازوش گذاشتم

بادستمال هردومون روتمیزکرد
خیلی کیف داده بودبهم

*ارسلان خیرهه به صورتم اروم گفت
_حالاکه نذاشتی بخوابم،میخوام یه چیز جدیدو امتحان کنی

ابروهام بالاپرید
_چی مثلا
_بایدتغذیه کنی

*زیادسخت نبود درک حرفش

منظورش این بود خون بخورم
اخمام رفت توهم
سریع ازبغلش بیرون اومدم که بایه حرکت گرفتتم

تابه خودم بیام بلندم کردو روشکم خودش نشوند
بالجبازی گفتم
_میخوام برم

لبخندکجی زد
_خیلی خب نخور سرتق،بجاش گردنمولیس بزن

چشام باتموم شدن حرفش ستارهه بارون شد
چه خوب که پاپیچ نشد
من عاشق لیس زدنو مکیدن گردنش بودم
باکمی مکث دست از نگاه کردن به اون تیله های ابی،برداشتمو
خم شدم روش
جوری که تقریبا دراز کشیدم روش
سرمو بین گردنش فرو کردم
نفس عمیقی کشیدمو بوی خوش جنگل رو به ریه هام فرستادم
نفسمو توترقوه اش خالی کردم که تکونی خورد
_خارکصه اینجوری نفس بکشی توگردنم که این لامصبوبازبیدارمیکنی

ریز خندیدم
-اومم بزار بیدارشه منکه دوس دارم همش بیدارباشه

خندیدو باحرص گفت
_د اگه حامله نبودی که مراعاتتونمیکردم

خمارنالیدم
_مراعاتمونکن خب

به دنباله ی حرفم لیس عمیقی به شاه رگش زدم
تکونی نخورد
من اما بااشتیاق لیس دیگه ای به اون قسمت زدم
میل عجیبی به گاز گرفتنش داشتم
لبامو ازهم بازکردمو پوست گردنشو تودهنم کشیدم
مک محکمی بهش زدم که اه مردونه اش توگوشم پیچید
اهمیتی ندادم
بانوک زبونم قسمتی از گردنش رو لمس کردم
تابخودم بیام
دندونم تو رگ برجسته اش فرو رفتو خون سرخی ازش بیرون پرید
چیزی به گلوم چنگ زد
گلوم خشک خشک شد
وتموم تنم گر گرفت
بی اونکه بفهمم چیکارمیکنم
زبونو رو خون جاری شده کشیدم
ازطعم بی نظیروشیرینش چشام
بسته شد
اینبار همون قسمت زخمیو به دهن گرفتمو محکموعمیق مکیدم
مثل تشنه ای که بعداز سالها به اب رسیدهه 
سریعو عمیق خونش رومیمکیدم
نمیدونم چقد خوردم
چقد گردنشومک زدم
زمانی به خودم اومدم
که صدای اه مردونه ی ارسلان توگوشم پیچید
_اریکا
مثل کسی که از خواب عمیقی بیدارشدهه از حرکت وایستادم
من داشتم چیکارمیکردم
من من خون خوردم
اونم خون عشقمو
من چیکارکردممم
سرمو ازش فاصله دادم 
نگاه شرمنده و خجالت زده ام رو به چشای خمار ارسلان دوختم
_من..من..نمیدونم..چم..شد..ببخش...بخدا...
_هیش بیا اینجا

جوری باشهوت این حرفو زد که لال شدم
منو کامل کشیدتوبغلشو بایه چرخ زدن
من زیرتن داغش قرارگرفتمو اون روم
شوکه نگاش کردم که با انگشت لبامولمس کرد
_لباتو بچسبون به لبام

مطیع سرمو بلندکردمو لبامو چسبوندم به لباش که امونم ندادو
درحالی که کمرمو چنگ میزد
لبمو محکم گاز گرفت
جوری خشن لبامو میخورد که نفس نمیتونستم بکشم
به سختی جواب بوسه هاشو میدادم
لیس اخری به لبام زدوخم شد سمت گردنم
زبون داغونرمش از زیر گردنم تا سینه ام کشیده شد
بااین حرکتش شهوت موزیانه توبدنم پیچید
صدای اهم همزمان با کشیده شدن نوک سینه ام تو دهن خیس ارسلان،بلندشد
جوری باولع نوکشو لیس میزدو می مکید که دلم میخواست از لذت جیغ بزنم
خارج شدن شیر از ممه های درشتمو حس میکردم
ارسلان مثل نوزادا سینه هامو به نوبت میخورد
بعداز دقایق طولانی لیسی به شکمم زدو سراغ تپلم رفت
خیره تو چشام باانگشت چاک کوصم رو باز کردوزبونش رو محکم کشید لاش
تنم ازشدت شهوت بشدت لرزید
ارسلان اما انگار قصد بیخیال شدن نداشت
چنان با ولع قسمت صورتی کوصمو زبون میزد که من تنها کاریی که ازم برمیومد
جیغ زدنو ناله کردن بود
زبونش که به سوراخ کوصم نزدیک شد
خودمو بلندکردم
جوری که کوص تپلم به صورت زبرش چسبید
بااشتیاق دست برد زیر رونامومحکم زبونشو فرو کرد توم
_عاااحح فاککک بخور بخورششش

باملچ مولوچ گفت
_اوم چقد اب انداخته اوففف

بعداز دقایقی طولانی بالاخرهه طاقشتش تموم شدوروم خیمه زدو لای پام قرار گرفت
تابه خودم بیام
کیرش رو تا دسته داخلم فرو کردو شروع به تلمبه زدن کرد

 

******