رمان طلسم خون213

~اریــــکــــا~
باصدای زنگ در، از صفحه ی خاموشTvچشم برداشتم
احتمالا خاتون بود چون بابا این وقت روز نمیومد خونه،ازجام بلندشدم به سمت درب رفتم
بیخیال درو بازکردموبدون نگاه کردن بهش غرزدم
_خاتون کجابودی ازصب یه خبرندادهه صبح خروس خون بلندشدی رفتی اصلا....
_ عشقم واقعاکه خوش امدنمیگی به شوهرت
باشنیدن صدای ماروین،ترسیده هینی کشیدمو برگشتم سمت در
ماروین درحالی که درو میبست باخنده ی مضخرفش زل زدهه بودبهم
ترسیده ازحضور یهوییش قدمی به عقب برداشتم
_تو...تواینجا..چه غلطی..میکنی
بی حرف سرتاپاموبانگاه هیزش براندازکردوبه سمتم قدم برداشت
ازترس زبونم بنداومده بود
تنهاکاری که ازم برمیومد عقب عقب رفتن بود
انقدجلو اومدومن عقب رفتم تاجایی که پشتم به دیواربرخوردکرد
باچشای گشادشدهه ازترس مثل شکاری که گیرشکارچیش افتادهه باشه نگاش میکردم که چسبیده بهم وایستاد
دستشوجلو اوردتا موهاموعقب بزنه که سریع سرموعقب کشیدم
نیشخند ترسناکی زد
_عاعا نداشتیما،فردا قرارهه زن رسمیوقانونیم بشی،اون موقعم میخوای فرارکنی ازم ازمن ازشوهرت
ازلفظ شوهر صورتم جمع شدوبااخم زدم تخت سینه اش