رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان باژانرعاشقانه،بزرگسال،تخیلی رمان🔞🔞🔞🔥🔥🔥

رمان طلسم خون77

fati.A fati.A 15 اسفند · fati.A ·

همین که سرموبلندکردم نگاش کنم
لبام اتیش گرفت
چیزنرموخیسی رولبام نشست
باچشای گردشده به چشاش خیره شدم که به ارومی بسته شد


مغذم حتی نمیخواست یه لحظه ام به این فکرکنه که لبای چه کسی رولبامه
 

بوسه ی ارومی به لبام زد
که ازشوک دراومدموبلافاصله عقب کشیدموسیلی زیرگوشش نواختم


بدون دیدن واکنش یاحتی ذره ای صبرکردن، به عقب هلش دادمو باتموم سرعت ازاب بیرون اومدم
به سمت درکه تقریبا۲۰۰متر اونورتربود، دویدم
صدای خش دارشم باعث نشدوایسم
_وایسا،باتوام
نمیتونستم وایسم این اشتباه بود
نبایدهمچین کاری میکردم
ازاولم تصمیم احمقانه بود
اشکام بی اراده شروع به باریدن کرد
لعنتی من احمق میخواستمش نمیتونستم انکارش کنم
هنوزم به طرف در میدویدم که 
دستم ازپشت کشیده شدوبه عقب برگشتم
همین که برگشتم لباش باضرب رو لبام کوبیده شدو
وحشایانه شروع به کام گرفتن ازلبام شد
بی طاقت وپرعطش لباشوبه دهن کشیدموعمیق همراهیش کردم
میدونستم گرمایی که من حس میکنم اونم حس میکنه.بوسه ش رو عمیق تر کرد،حرکت و
بازي زبونش داخل دهنم رو یه صدم ثانیه هم قطع نمیکرد.
لب هامون مثل یه هارمونی خاصی روي هم حرکت میکرد و دستام کمرش رو به نرمی نوازش
میکرد. 
نفس هاش سنگینو سنگین تر میشد.انگار براش کافی نبود.حرکت دست داغشوروی رونم حس میکردم. این کارش زیاده روي بود که منو به خودم آورد.
_بایدبرم
_باید..هوم؟ 
_بله،باید. 
البته بیشتر سعی داشتم خودمو قانع کنم تا اون. 
-باشه پس.. 
سرموپایین انداختم
هیچ کدوممون هیچ حرکتی نکردیم...
بدون گفتن کلمه اي اون از زمین جدام کرد و پشتمو به دیوار فشار داد،و مجبور شدم پاهامو دور
کمرش حلقه کنم. 

رمان طلسم خون66

fati.A fati.A 11 اسفند · fati.A ·

*اخماش بازشدوبه جاش نیشخند بزرگی زد
حتی حاضرم قسم بخورم برق شیطنتو توچشاش دیدم
_بوی خونت کل اتاقوپرکردهه،اگه اون سه تاجنده ام نفهمیدن بخاطرمستیشون بود
*لعنتی اصلا یادم نبوداین عوضی بویایی قوی دارهه
بادرک حرفش گونه هام سرخ شدن
بدبختی عد باید امروز پریودمیشدم اخه
سرموانداختم پایینوخواستم ازکنارش ردشم که بازوموگرفتوتابه خودم بیام چسبوندتم به دیوار
*شوکه باچشای گردشده نگاش کردم که چسبیده بهم پچ زد
_عاعا،کجابااین عجله،بایدفضولیتوجبران کنی عزیزم
اخمی کردمومشتی به سینه ی سنگیش کوبیدم
_گمشوعقب
نیشخندی زدوسرشو توگردنم فرو کرد
_اومم نمیخوای به جفتت یکم حال بدی
*بدن خیانتکارم باز بایه لمس کوچیک وا داد
خیس شدن بهشتموحس میکردم
حتی باوجود پریودیم
نفس نفس زنون باحرص گفتم
_و..ولم..کن
بابرخورد زبون داغش به ترقوه ام،کل تنم به یکباره داغ شد
_هیشش،لعنتی بوی حشرت دارهه دیوونه ام میکنه
*بی توجه به بدن نیازمندم بااخم هلش دادم که ذره ای عقب نرفت
_وول نخور الکی،چون محاله بتونی ازچنگم دربری
بابیچارگی نالیدم
_ولم..کن..عوضی توعمومی ..چرا نمیفهمی اینو
_دوتاگزینه بیشترنداری،انتخاب باخودته
*منتظر نگاش کردم که بالحن خماروصدای بموخشدارش گفت
_یا میزاری یکم از گردنت خون بگیرم یا
 

*سرشوبلندکردوخمارتوچشای ترسیده ام خیره شد
 

_یامیزاری شورتتو دربیارمو زبونمولای کوپلت فروکنم
*باتموم شدن حرفش،اب بیشتری ازم خارج شد
لعنتی داشت باهام چیکارمیکرد
خواستم بتوپم بهش که هیشی ازبین لباش خارج شدو
لباشوبه گوشم چسبوند
_دوس نداری این حجم از ابوخونتوبخورم،مطمعنم طعم خون واژنت معرکه اس
*تکون سختی خوردم
روناموبی ارادهه بهم چسبوندم تا این حس نیاز لعنتیو سرکوب کنم
تموم فکرموبه جای دیگه پرت کردم تابه حرفاش فکرنکنم
_بروعقب..میخوام برم
*برخلاف حرفی که زدم بیشتربهم چسبید
بابرخورد آلت اماده وسفتش به شکمم،هینی کشیدم
_میبینی واسه تو بیدارشدهه
خسته ازتقلا توجام بی حرکت وایستادم که یهوکنار رفت

لعنتی منتظربود راضی شم بعدولم کنه؟!!
نمیدونم چرا ازاین کارش ناراحت شدم
انگارکه منتظربودم،حرفی که زدهه رو عملی کنه
دست به سینه نگام کرد
_نمیخوای بری
بادیدن پوزخندمسخره اش
حقیقت مثل پتک به سرم زدهه شد
سریع به سمت در رفتموبدون اینکه نگاش کنم،ازاتاق خارج شدم
با دو خودموبه اتاقم رسوندم
تاواردش شدم
درو پشت سرم قفل کردم

رمان طلسم خون65

fati.A fati.A 11 اسفند · fati.A ·

زن موسرخ مشغول لیسیدن الت بزرگ ارسلان شد
برام جای تعجب داشت باتموم بزرگیش هنوز راست نشده بود
دقایقی براش ساک میزد ولی اون همچنان خونثی به اون دوتازن که همدیگرو دستمالی میکردن نگاه میکرد
_تن لشتونوجمع کنین گمشین بیرون
*باصدای داد ارسلان ازجاپریدم
چش شد یهو
زن موسرخ که انگار سردسته ی اون دوتابود ترسیده گفت
_الفام یکم بهم وقت بدهه،قول میدم ارضات کنم
_خفه شوجنده،بدرد دادنم نمیخورین،سه ساعته داری باهاش ور میری نمیبینی راست نمیشه، دلم نمیخوادسه تا گشادو بگام
یالا هری
*جاخوردم از صدای بلندوپرازخشمش
زن هابدون معطلی ازاتاق بیرون رفتن،حتی لباسم تنشون نکردن
*اروم عقب کشیدم
پوفف حالامن چجوری برم بیرون
فکرنکنم این عوضی حالا حالاها ازاتاق برهه بیرون
_نمایش تمومه،بیابیرون
*باحرفی که بی شک مخاطبش من بودم،هینی کشیدم،باچشای گردشدهو ترسیدهه به درکمدخیره شدم
شاید داشت یه دستی میزد
تکون نخوردم که یهودرکمد بازشدوچهره ی اخم الودوقامت بلند ارسلان جلوروم ظاهرشد،عجیب بودتواین زمان کم شلوارشوپوشیده بود.
لبخند دندون نمایی زدموخودمو زدم به اون راه
_عه تواینجا چیکارمیکنی
یه تای ابروشوبالاانداختوباتمسخرنگام کرد
_مثل اینکه اینجااتاقمه
سعی کردم ترسموپس بزنم
ازکمدپریدم بیرون
_عه دیدی چیشد اتاقواشتباه اومدم،نیس که خونت بزرگه ادم گم میشه
درکمدوبستو خیره نگام کرد
_گیرم اتاقواشتباه اومدی،میشه لطف کنی توضیح بدی دقیقا توکمدم چه غلطی میکردی
*اخمی کردموطلبکارگفتم
_اصلا توازکجافهمیدی من اینجام

رمان طلسم خون25

fati.A fati.A 24 بهمن · fati.A ·

 

*همزمان بوی خوبی مثل رایحه ی جنگلوگل رز زیربینیم پیچید
نفس عمیقی کشیدم
بوی خوشی که توفضاپیچیده بود،مثل قرص ارامبخش منگوارومم کرد
لبای ارسلان روگردنم حرکت میکردوخارج شدن خون روازبدنم حس میکردم
ولی نای مخالفت نداشتم
مغذم خاموش بود
بامک محکمی که به گردنم زد بی اراده ناله ای کردم
همزمان دستش بالااومدوصورتم رولمس کرد
نوازش واردستشوپایین وپایین ترمیاوورد
نمیدونم چه مرگم بودولی مشتاق بودم برای اینکه دستش رونقطه ی حساس بدنم بشینه 
طولی نکشیدکه دست بزرگش روسینه ام نشست
باچنگ زدنش ناله ای کردموچشای خمارموبه موهاش دوختم
بامالیدن سینه ام تقریبا نفسم بنداومد
حالم اصلاخوب نبودواینوازتن نبض گرفتم کاملاحس میکردم
لحظه ای بعدحرکت لباش روگردنم متوقف شدوعقب کشید
گرمی خون روتاقفسه ی سینه ام حس کردم
نگاه سرخش رو به گردنم دوختودوبارهه خم شدسمتم
لیسی ازبالای قفسه ی سینه ام تازیرگوشم زد
_اوومممم..تمومش..کن
زبونش رو چندلحظه روقسمتی ازگردنم نگه داشتوبازبونش ضربه ای بهش زد،باکمی مکث بلاخره عقب کشید
نگاه خماروشاکیموبه خون کنارلبش دوختم
شایددیدن این صحنه وحشتناکوچندش بودولی تواون لحظه بادیدن خون خودم کنارلبش
بین پام خیس شد
قلبم گرومپ گرومپ میزد،صداش به قدری بلندبودکه شک نداشتم اونم میتونه صداشوبشنوهه.
دوگوی ابی رنگش برگشته بودنوخبری ازاون مردمک سرخ نبود
لحظه ای صورتموبانگاهش جستجوکردو بالاخرهه ازروم کنار رفت
نفس حبس شدموبیرون فرستادموپشتموبهش کردم
هنوز قلبم تودهنم میزد،نمیخواستم ببینمش
بدنم منقلب بودونمیفهمیدم چه مرگمه
باحلقه شدن دستاش دورکمرم،چشامومحکم روهم فشاردادم
باحرص برخلاف خواسته ی بدنم توپیدم
_دست..کثیفتوازروم بردار
*برعکس چیزی که گفتم عمل کرد، اینبارکل بدنشوازپشت بهم چسبوند
دستشوازرولباس روشکمم حرکت دادوزیرگوشم پچ زد
_میخوای بگی ازاینکه دستم روسینه ات بود،حال نکردی
صداش بمو آروم بود
بی اراده لباموگازگرفتم،بالحنی عجیب ادامه داد
_منکه فک نمیکنم بدت اومدهه باشه،هوم،دوس داری بمالمش یانه لباستوپاره کنم نوکشوبکنم تودهنمومحکم بمکمش،دوس داری بهم شیربدی
بهشتم از شنیدن حرفاش نبض گرفته بودوهرلحظه شهوتم بیشترمیشد
آهی که توآستانه ی رهاشدن ازدهنم بودوکنترل کردم
_ولم..کن..
لباسموکنارزدودستشوباتموم بی شرمی توشلوارم فروکرد
خودشوازپشت بیشتربهم چسبوند،بااینکارش برجستگی آلتش باضرب به باسنم خوردونامحسوس خودشوبهم مالوند
حالم هرلحظه بدترمیشد،اینوازخیس شدن بیش ازحد،لای پام میفهمیدم
باقرارگرفتن دستش روبهشتم
موچ دستشو گرفتم تابیشترازاین پیشروی نکنه
زیرگوشم نالید
_اومم چقدتپلوداغه
نفس نفس زنون گفتم
_بس..کن..لعنتی..دستتوبردار
دستمومحکم پس زدو دستشواینبارلای چاک بهشتم هدایت کرد
بابرخوردانگشتش به نقطه ی ممنوعه ام دیگه نتونستم مقاومت کنم
_آههه...
_فاک،چقدخیس کردی
مثل ماربه خودم میپیچیدمواونم باتموبدجنسی دستشویه جانگه داشته بودچیزی که میخواستموبهم نمیداد
_اوم اریکا دوس دارم الان این شلوارمزاحموجربدموبازبونم به جون کوپلت بیوافتم،اوفف هنوز مزه اش زیرزبونمه
باتموم شدن حرفش بهشتم ازشهوت نبض گرفت
نفس نفس میزدم
خندیدوانگشت فاکشوبه خیسیم کشید
_شرط میبندم یکم دیگه حرف بزنم رودستم ارضاشی
*تمسخرصداش کل شهوت درونم روبه یکبارهه خاموش کردوباعث شدبه خودم بیام،،گندش بزنن ،من چه مرگم بود
لعنتی

رمان طلسم خون13

fati.A fati.A 22 بهمن · fati.A ·

جیغی کشیدموضربه ای به شونه اش زدم
_ولم کن زنیکه منوکجامیبری
انگارکربود،بی توجه فقط راهیودرپیش گرفتوشروع به راه رفتن کرد
تقلاهام اصلاجواب نمیداد
اصلااین زن مگه کی بود کشتی کج کاربودیاوزنه بردارکه انقدراحت منورودوشش نگه داشته بود
درسته۴۵کیلوبیشترنبودم ولی بازم عجیب بودکه یه زن میتونست این همه وزنوتحمل کنه
خسته ازتقلاکردن اروم گرفتم،بیخیال اریکا اخرش مرگه دیگه 
دلم برای باباوبی بی میسوخت حتمابعدازمرگم کلی غصه میخوردن
توهمین فکرابودم که جلوی یه غاربزرگ وایستادواروم منوروزمین گذشت
—رسیدیم برو داخل
مثل خنگانگاش کردم
_جانن؟!!
پوفی کشیدوهلم دادبه طرف غار
_بروتودیگه دخترچقدرومخی
نگاهی به غارتاریک انداختموترسیده گفتم
_خانم ،جون مادرت بزاربرم اونجاتاریکه من میترسم اصلااگه یه جوونه وری چیزی اون توباشه چیکارکنم
_چیزی اون تونیست نگران نباش برو داخل تاخودم دست بکارنشدم اونوقت اینجوری ملایم باهات رفتارنمیکنموممکنه خیلی اذیت شی
ناچار اب دماغموبالاکشیدموترسیده قدمی به جلوبرداشتم
دقایقی شروع به راه رفتن کردم 
خبری از اون زن یاموجودترسناکی نبود
خسته یه گوشه نشستم اینجایی که بودم نورکمی ازمهتاب ازحفره ی کوچیکی که،روسقف غاربود،میتابید.
دستی روپای دردناکم کشیدم که صدای خرناس آرومیوشنیدم
باچشای گردشده دستم ازحرکت ایستادوبه روبه رو خیره شدم
بادیدن جسم بزرگ وخزداری که درحال نزدیک شدن بهم بود
جیغی ازته دل کشیدم
همون نورکم مهتاب کافی بودتامطمعن بشم این موجود قول پیکرچیزی نیست بجز یه خرس گنده ی وحشی
جیغای پی درپیم باعث شدسرجاش وایسه 
لحظه ای ساکت شدموبه چشماش نگاه کردم مثل طعمه ای که گیرشکارچیش افتاده
بادیدن چشمای به رنگ خونش،بی اراده دوباره شروع به جیغ زدن کردم که یهوغرش بلندی کرد، ازصدای بلندش تقریبا لال شدم
وحشت زده نگاش کردم که صداش قطع شدو به سمتم حرکت کرد
گوشه ی دیوارهه ی غار جمع شدمواشکام شروع به باریدن کرد
خدایاخودت نجاتم بدههه
انقدنزدیک شده بودکه هرم نفسای داغشوروصورتم حس میکردم
_تورو..خدا...ولم..کن
جوری نگام کرد،انگارکه فهمیدچی گفتم،پلکی زدو خرناس
 ارومی کشید،درکمال تعجب پوزه ی بزرگشوجلواوردوبه قفسه ی سینه ام مالید
باناباوری دست لرزونموبلندکردموروخزاش کشیدم
گرمای شدیدبدنشوکاملاحس میکردم،خدای من اون باحرکت دستم روسرش کاملااروم بودوصداهایی ازخودش درمیاوورد
برام غیرقابل باوربودولی چاره ای جزاینکارنداشتم وگرنه یه لقمه ی چپم میکرد
کمی بهم نزدیک ترشدکه پنجه اش روزخمم نشست
وبی اراده جیغ کشیدم
خرس ترسیده پنجشوبرداشت به پام نگاه کرد 
خدای من انگارواقعاشعوریه ادموداشت
خیلی اروم و بی حرکت نگاهم می کرد
انگار منتظر بود اروم شم
دقایقی بعدسربزرگشوبه سمت رونم خم کرد.
با احساس خیسی زبون داغش روی رون زخمی و خونیم لرزیدم
داشت زخمامو لیس میزدغیرقابل باوربود
اما وسط این ترسو وحشت نمیدونم چرا ازحرکت زبونش که باملایمت روزخمم کشیده میشدتحریک شده بودم
بهش* تم هرلحظه خیس تر میشد 
لبمو محکم گاز گرفتم
می ترسیدم تکون بخورم واون بهم حمله کنه 
کاش یکی کمکم می کرد
خرس نگاهی با چشمای قرمزش به بی حالیم کرد
چشمام خمار شده بودن 
انگاربوی تحریک شدگیموحس کرده بودچون نگاهش برق زدو
سرشو بین پاهام فشار داد 
داشت پاهامو از هم باز می کرد!!!!؟؟
سرموبه دیوارفشاردادم
باید جلوشو می گرفتم
درکی از کاراش نداشتم
سرش انقد بزرگ بود که باعث شده بود پاهام کامل از هم باز شن 
تا حدی که داشتن کش میومدن
_چیک...ار می کنی؟! ؟ 
_ب..س کن 
همه وجودم تو آتیش شهوت می سوخت 
خیسو داغ به سر سیاه خرس خیره بودم
انقدر سیاه بود که انگار با شب یکی شده بود
با کاری که کردجیغی از شهوت کشیدم 
اون خرس لعنتی زبون بزرگشو رو شورتم کشید
نفس عمیقی کشید و فشاری به بهشتم وارد کرد
_ آه وای اومم
اصلاحالم دست خودم نبودومتوجه نبودم اون کی شلوارموپارهه کردهه وبه شورتم رسیده
خرس باشنیدن صدام خرناس خشنی کشید 
مثل اینکه اونم بدتر ازمن تحریک شده بود 
شورتمو به دندون گرفت
و تو یه حرکت پارش کر د
شوکه خودمو سفت کردم
سردی دندوناشو حس میکردم
از ترس اینکه گازم بگیره خواستم پاهامو ببندم اما نتونستم حتی یه سانتم تکون بخورم
خرس لیسی به بهش*تم زد 
تکون محکمی خوردم
برام عجیب بودانگارمواظب بود دندوناش زخمیم نکنه 
خیلی آروم گوشه های بهش*تمو لیس میزد
بی ارادهه بلندبلندناله میکردمومثل ماربه خودم می پیچیدم 
نمی فهمیدم چه اتفاقی داره میوفته
بی اراده چنگی به موهای سیاه خرس زدمو سرمو به زمین فشوردم 
صدای خرناس ارومش شهوتم رو دوبرابرکرد
دلم می خواست التش رو هرچه زودترحس کنم
زبونشو تند بین پام کشید 
محکم تر موهای نرم و سیاهشو چنگ زدم
چیزی نمونده بود ار* ضا شم 
پاهام ناخداگاه دور گردن بزرگش حلقه شدن 
می تونستم سفتی عضالتشو حس کنم
لیس آخرو که  زد طولانی لرزیدم و بالاخره آروم شدم
پلکام روهم افتاد
چیزی مثل نرمی لب یه ادم رولبام نشستو
زمزمه ی مردی توگوشم پیچید
_تنکس لیدی....
چشای بی جونموبازکردموگیج به هیکل مردونه ای که روم خیمه زده بودنگاه کردم که تیزی چیزی مثل نیش مارتوگردنم فرو رفتو
دیگه چیزی نفهمیدم.....