بچه ها لطفاً نظربدین

اسم برای رمان جدید کدومش خوبه
1. بگذار خاموش باشم
2. رقص بی صدا
3. کسوف
4 .خسوف
5. شمارش معکوس
6. شکنجهگر
7.در تلاطم تاریکی
انتخاب کنین هرکدوم بیشترانتخاب بشه اون میشه اسم رمان جدیدم
اسم برای رمان جدید کدومش خوبه
1. بگذار خاموش باشم
2. رقص بی صدا
3. کسوف
4 .خسوف
5. شمارش معکوس
6. شکنجهگر
7.در تلاطم تاریکی
انتخاب کنین هرکدوم بیشترانتخاب بشه اون میشه اسم رمان جدیدم
نفس نفس زنون چرخیدم ببینمش که با ارسلان روبه روشدم،شلوار تنش بود ولی بالاتنه اش برهنه بود
باتعجب خندیدم که نیشخندی زدو اومد کنارم دراز کشید تا به خودم بیام منو کشید توبغلش
_خوبی خانمم
محکم تن داغشو بغل کردم
_خوبم...باورم نمیشه اینکارو کردم
باشیطنت خندید
_منم باورم نمیشه کیر بزرگم تو این کوپل کوچولوت جاشده باشه
_توام حس میکردی لذتشو
خیره تو چشام بوسه ای رو لبام نشوند
_زن خنگم خودش نعمته،
_عه سوال پرسیدما ازت
_هردوی ما درواقع یه نفریم خانم موشه، فقط ظاهرم تغییر میکنه،دوس داشتم وقتی شیفت دادمم یه دل سیر بکنمت که بالاخرهه کردمت
بااعتراض اسمشو صدازدم
_ارسلانن
بلندخندیدو محکمترازقبل تو بغلش فشوردم
_جون ارسلان
_اینجارو ازکجاپیداکردی
خیره به اسمون گفت
_یه بار اتفاقی باشاهین اومدیم،وقتی هشت سالم بود،بعداون هروقت دلم میگرفت میومدم اینجا
باچشای گرد شده نگاش کردم
_واقعا؟!
باانگشت ضربه ای به نوک دماغم زد
_هوم ،اولین بارهه یکیو میارم اینجا،حتی شاهینم بعد اون دیگه نیومد اینجاباهام
_قربون شوهر رمانتیکم برم من
_رمانتیک کجابود میخواستم فقط بکنمت
با مشت زدم تو سینه اش
—خیلی بشوری
بلندخندید
_شوخی کردم ،ازاین بعد هروقت بخوام بیام تورو هم میارم باخودم ،خانمم اینجا میشه محل ارامشمون
*دستامو دور گردنش حلقه کردم
_ارسی
_کوفت ارسی چیع
_عه بیشور خب شاهینم اینجوری صدات میزنه
_شاهین غلط کردهه بدم میاد اینجوری صدام نکن
چشم غره ای بهش رفتم
وبادلخوری گفتم
_مثلا خواستم یه چیزی بگمااگه گذاشتی
لپمو اروم کشید
_خیلی خب توله لباتواویزون نکن بگو ببینم حرفتو
_چطوری تونستی اونکارو کنی
ابرویی بالا انداخت
_چه کاری
_تموم لحظه های قشنگمونو تو ذهنم به تصویرکشیدی چجوری تونستی
_خیلی ساده اس توذهنم باهات ارتباط برقرارکردم،کاری که جفتا خیلی راحت میتونن انجامش بدن
باشگفتی نگاش کردم
باور کردنی نبود
_چرا قبلا بهم نگفته بودی اینو
_نپرسیده بودی
_میدونستی خیلی بدجنسی
نوچی کردو گفت
_میدونستی خیلی میخوامت
باحرفی که زد حرف تودهنم ماسید
اومدم جوابشو بدم که لباش رو لبام کوبیده شد
خیلی نرم لبمو به بازی گرفتومنوبلندکردو کشیدم روخودش
دستمو لای موهاش هدایت کردمو عمیق از لباش کام گرفتم
.....
......
"تو مثل یک آرزوی قدیمی در قلبم لانه کردی
جمله ی پایانی:
از صدای گذر آب چنان میفهمم
تندتر از آب روان
عمرگران میگذرد
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
آرزویم اینست
آنقدر سیر بخندی که
ندانی غم چیست
~پایان~
خاکستری سرشواروم زیر گلوم هدایت کردو پوزشو به ترقوه ام مالوند
بدون ذره ای درنگ
دستمو به یقه ی لباسم رسوندمو پایین کشیدمش
سینه هام مثل بادکنک بیرون پریدن
گرگ سرشو کمی ازم دور کرد
نگاه خیره اش اینبار روی سینه های درشتم دوخته شده بود
سرش که خم شد سمت سینه ام
بی ارادهه چشامو بستم
همینکه خیسیو زبری زبون بشدت بزرگشو رو نوک سینه هام حس کردم
صدای اهوناله ام بلندشد
انقد بازبونش سینه هام رو لیس زد که نوکشون سر سر شده بود
اب دهنمو باصدا قورت دادم که سرشودوبارهه ازم دور کرد
درست زیر پاهام نشست
بااشتیاق خم شدم دامن بلندم رو بالادادم
جوری که لختی رونام تو دیدش قرارگرفت
دامنم رو تا شکمم جمع کردم
بهشت خیسم اماده ی کشف شدن بود
سرش اینبار لای پاهام قرارگرفت
ثانیه ای بعد زبونش، رو شورت خیس از ترشحاتم نشست
آه بلندم انگار جری ترش کردکه بادندون بزرگش شورتم رو پارهه کرد
جوری اینکارو کرد انگارمواظب بود دندوناش بهم اسیب نزنه
صدای ناله ی ارومم بلندشد
نیم خیز شدم
باچشای خمار زل زدم بهش
بادیدن اون زبون بزرگ که درحال نزدیک شدن به واژنم بود
آه بلندی کشیدم
لعنتی داشت دیوونه ام میکرد
خاکستری بی معطلی زبونش رو لای تپل صورتیم فرو کرد
صدای جیغم با اولین لیسش یکی شد
چاک کوصم رو بازکردو زبونش رو اینبار عمیق تر داخل کوصم کشید
اهوناله ام رفته رفته داشت تبدیل به جیغ میشد
گرگ بابی رحمی تموم خیسیمو از چوچولم تا سوراخم رو لیس میزد
با فرو رفتن نصف زبونش داخل سوراخم
جیغ بلندی کشیدمو بشدت لرزیدم
ابم با فشار داخل دهنش خالی شدو اون با ولع همشو لیس زد
نفس نفس زنون باشهوت نگاش میکردم که صدای ارسلان برای دومین بار منو متعجب کرد
_داگی شو
باورم نمیشد
واقعا ازم میخواست اینجوری باهام سکس کنه
اون الت غول پیکر بی شک جرم میداد
تکونی خوردکه التش بزرگترازقبل شد
اب دهنمو برای دومین بار فرو دادمو کاری که خواستو کردم
انقدی پرازشهوت بودم که دلم میخواست با همین الت بزرگ هم تو واژنم هم تو باسنم تلمبه بزنه
حضور گرگ رو پشتم حس کردم
پنجه هاش رو لختی باسنم نشستو عضو بزرگش لای پام قرارگرفت
التش که به تپل خیسم برخورد کرد اه بلندی ازبین لبام خارج شد
توهمون حالت داشت خودش رو بهم می مالوند
تواوج لذت بودم که یهو درد بدی تو سوراخم پیچید
صدای جیغم با فرو رفتن التش تو کوصم یکی شد
صبرنکرد اروم شم
محکم با نهایت سرعت شروع به تلمبه زدن داخلم کرد
_اخخخ اییی یواششش دارم پارههه میشم اخ خاکستری ایی
درد رفته رفته کم شد و نهایت کامل ازبین رفت
حالا لذت بود که تو کوص خیسم میپبچید
تپلم اون حجم کلفتو دراز وچنان میمکید که خودمم تعجب کرده بودم
خیسیم کل اون التو خیس کرده بود
نمیدونم چقد ضربه زد چقد ارضا شدم فکرکنم بالای پنج بار ارضا شدم تا بالاخرهه ارضا شدو ابش رو داخلم خالی کرد
هجوم اب داغو زیادش رو تو مهبلم به راحتی حس کردم
اروم خودش رو ازم بیرون کشید که بی جون رو زمین ولو شدم
ابش به قدری زیاد بود که کل رونام رو خیس کرده بود
_میخواستی اینجارو نشونم بدی....
سرشو به ارومی تکون داد که با شوق پریدم بغلش
دستامو دور گردن بزرگش حلقه کردمو عطرشو به ریه هام هدیه کردم
صدای خرخرش نشون از خرسندیش میداد
کمی بعد همراه خاکستری شروع به راه رفتن میون بابونه ها کردیم
دستمو به نرمی رو گلبرگای ریزو لطیفشون میکشیدمو سرتاسر وجودم غرق درارامش میشد
وسطای گلا رسیده بودیم که خاکستری وایستاد
سوالی نگاش کردم
_چرا نمیایی
_اوووووو
_چی میگی واقعا نمیفهمم
صدای اشنایی همون موقع تو سرم پیچید
_دراز بکش اریکا
باناباوری به گرگ خیره شدم
این صدا
صدای ارسلان بود
اون چطورری چطوری باهام حرف زد
شرط میبندم گرگ حتی دهنش تکون نخورد
حاضرم قسم بخورم اون صدارو تو ذهنم شنیده بودم
همنجور ماتم برده بود که جلو اومدو با سرش به عقب هلم داد
ناچار دراز کشیدم رو انبوه گل برگا
درکمال تعجب کنارم دراز کشید
دقایقی کنارهم به اسمون خیره بودیم
اروم چرخیدم سمتش
اینبارخیره به چشای ابی رنگو شفاف خاکستری
که توش انگار هزار حرف ناگفته نهفته بود
همون موقع
چیزی شبیه به فیلم از جلوی چشم رد شد
زمان برام وایستاد،ثانیه ها دقیقه ها توقف کردن
صدای پرزدن پروانه ای که ازبالاسرمون رد شد
بلندترین صدایی بودکه به گوشم خورد
جلوی چشمام چیزی نقش بست
که منو به عالم رویابرد
_لحظه ی معاشقه ام با خرس سیاه داخل غار
اولین دیدارم با ارسلانودعوا کردنمون
اولین بوسه ی عمیقمون
اولین رابطه ی جنسیمون
خدایی من این چی بود....
چیزی شبیه به اسپرم که تخمکیو جذب میکنه
دراخر چیزی شبیه به عکس جلوچشم نقش بست
تصویر شبی که برای اولین بار به ارس شیر دادمو ارسلان دراغوشم گرفته بود
*تصویرا به همون سرعتی که اومدن به همون سرعتم محو شدن
من مونده بودم با گرگی که زل زده بود توصورتم
اینا اینا چی بودن من دیدم
قطره ی اشکی از شدت شوقو ناباوری ازچشمم پایین چکید
لبام به لبخندی بزرگ بازشد
_ارسلان تواینکارو کردی؟!!!
خاکستری سرشو اروم تکون داد
خدای من چطور ممکن بود
دستمو جلو بردمو برای تشکر ازش پوزه اشو نوازش کردم
گرگ همچنان خیره نگام میکرد
نگاه خیره ای که رفته رفته داشت تنم رو داغ میکرد
جوری که برای بودن باهاش منو بی قرارمیکرد
گرگ حرکتی نمیکرد
ولی من چشمام هرلحظه خمارتر میشد
نمیدونم چه حکمتی بودکه انقد بی دلیل شهوت تو تنم پیچید
بی ارادهه خودمو جلو کشیدمو تاخودمم متوجه ی کاری که میخوام کنم شم
لبامو به ارومی رو دهن بزرگ گرگ گذاشتم
ارومو خیس بوسیدمش
صدای عجیبی ازخودش دراورد
شاید هرکس دیگه ای بود همچین کار پر ریسکی نمیکرد
اما من هرکسی نبودم
من جفت این گرگ زیبابودم
دستمو نوازش وار رو صورتش کشیدم که خرناس بلندی کشیدو به عقب هلم داد
تا به خودم بیام جسم سنگینش روم قرارگرفت
بجای ترسیدن بیشتراز قبل داغ کردم
بهشتم هرلحظه خیسو خیس ترمیشد
لج باز دست به سینه نگاش کردم
_مثلا میخوای چیکارکنی
_بماند
*به دنباله ی حرفش جلو پام زانو زدو شروع به باز کردن زیپ کفشام کرد
بابهت پرسیدم
_چیکارداری میکنی
_هیس شو یدیقه
ناخداگاه ساکت شدم
کفشامو ازپام دراورد که پام رو زمین سردو مرطوب قرار گرفت
چون جورابی نداشتم
لای انگشتام پرازخاک مرطوب شد
ارسلان ازروزمین بلندشد
تیشرتشو دراوردوپرت کرد روزمین
باچشای گرد شده نگاش میکردم
که یهو با غرش بلندی شیفت داد
از درونش گرگ خاکستری غول پیکر بیرون پرید
باشوکو شگفتی نگاهم خیره ی خاکستری بود
صدایی شبیه به خرناس ازخودش دراورد که منو به خودم اورد
سریع تیشرت ارسلان رو تو ازروزمین چنگ زدموتوبغلم گرفتمبه خاکستری نزدیک ترشدم
باچشای ابیش زل زده بود به چشام انگار بااون دوتا گوی جادوییش باهام حرف میزد
باسرش به پشت خودش اشاره کرد
_ نمیفهمم منظورتو
خرناس دیگه ای کشیدو کمرشو خم کرد سمت زمین
_تو منظورت اینکه سوارت شم؟
گرگ کله بزرگش رو اروم تکون داد
باکمی ترسو هیجان دستمو به خزاش بندکردمو بزور خودمو بالاکشیدم
رو کمر داغو پر خزش نشستم که به ارومی ازرو زمین بلندشد
پاهام از شدت بزرگی کمرش داشت کش میومد
شروع به راه رفتن کرد که خم شدمو یه جورایی بغلش کردم
هم دلتنگش بودم
هم میترسیدم بیوافتم رو زمین
من خون اشام قدرتمندی نبودم
تنها جسمم مقاوم شده بود وسرعتم زیاد
کاردیگه ای نمیتونستم بکنم
بوی عطر دلنشین ارسلان حالا غلیظ تراز هربار زیر بینیم پیچیدو مشامم رو پرکرد
اروم دستمو هدایت کردم زیر خزاشو نوازشش کردم
گرگ زوزه ی ریزی کشیدو حرکتشو سریع ترکرد
کم کم سرعتش بیشترشدو حالا میشه گفت
درحال دویدن بود
باترسو هیجان جیغی کشیدمو محکمتر گرفتمش
_خاکسترییی ارومممتررر
گرگ اما بی توجه به حرفی که زدم،باسرعت می دوید
انقد دویدکه تقریبا درختا محوشدن
تو هاله ای از تاریکی فرو رفتیم که خاکستری ازحرکت ایستاد
کمرشو که خم کرد
بهم فهموند میخواد پیاده شم
به سختی ازروی کمرش پایین پریدم
به حالت قبل برگشت
سوالی نگاش کردم
_برای چی اومدیم اینجا، اینجاکه چیزی نیست
صداهای نامفهومی ازخودش دراورد
با سر بزرگش به جلو هولم داد
خنده ام گرفته بود
اینکارا چی بود میکرد
چرا شیفت نمیداد
بلا اجبار جلو رفتم
روزنه ی نوری توجهم رو جلب کرد
به سمتش حرکت کردم
صدای قدم های خاکستری پشت سرم نشون میداد دارم راه درستو میرم
با برخورد نورشدید افتاب توصورتم،چشام خود به خود بسته شد
دستمو هایل صورتم کردم
یکم که چشم به نور عادت کرد
چشامو بازکردمو بادقت به روبه روم خیره شدم
خدای من چی میدیدم
یه دشت پراز گل
گلای بابونه
من عاشق گل بابونه بودم
غروب افتاب این زیبایی رو چندبرابر میکرد
باذوق به سمت خاکستری برگشتم
شاهین اینبار جدی شد
ازجاش بلندشدو محکمو مردونه ارسلان رو بغل کرد
ارسلان اما سریع از خودش دورش کرد
_لوس بازی درنیار شاهین،یالا شمابرین خونه ارسم ببرین باخودتون،منو اریکا میخواییم بریم جایی
هرسه باتعجب نگاش کردیم
پری زودتر از همه به خودش اومد
اومد جلو و ارسو از توبغلم گرفت
_آلفام خیالتون راحت شمابرید
شاهینم سری تکون داد
_برو داداش خیالت راحت
باکشیده شدن دستم از گیجی بیرون اومدم
ارسلان بود که منو به سمت خروجی باغ میکشوند
باکمی مکث از هپروت دراومدمو
وایستادم که اونم مجبور شد وایسه
_کجاداریم میریم
چشکی زد که دلم براش ضعف رفت
_میفهمی
_با بابا وماری خدافظی نکردیم
_کون لقشون بیا بریم
_خیلی بی ادبی
درحالی که باز موچ دستمو اسیر دستش میکرد
گفت
_شک داشتی
با اخم به جلو خیرهه شدمو همراهش رفتم
تقریلا نیم ساعت بیشتربود داشتیم راه میرفتیم
درسته خسته نشده بودم
اتفاقا سرحالم بودم
اما واسم سوال یود کجا قرارهه بریم
به جاده ی باریکی رسیدیم
بغل جادهه یه جنگل بودکه بی حرف به سمتش رفت
منم دنبال خودش کشوند
انقد جدی بود که جرعت نداشتم بپرسم کجامیریم
دقایقی میشد وارد جنگل بادرخنای طویلو بلندش شده بودیم
هوا یکم سوز داشت
بااین لباس مجلسیو کفشای هفت سانتی، راه رفتن برام خیلی سخت بود
ولی کم نیاوردم
نگاهم به دورو بر بودکه صاف رفتم تو یه ستون
اخی گفتمو عقب کشیدم
باحرص اومدم درخته رو به فوش بکشم که بانگاه خندون ارسلان مواجه شدم
باحرص نگاش کردم
_مریضی یدفعه وایمسی کله ام پوکید
بلندخندیدو خم شد جلو پام
_هی هی زبونت امروز زیادی میجنبه ها کاری نکن کوتاهش کنم
بالاخرهه بعداز کلی مکافات ارسو از بابا گرفتم
همه یه جورایی مشغول بودن بغضیا درحال رقص بعضیام درحال گپ زدن
ارسلانم داشت با یه پیرمرد عبوسی که کت شلوار ابی تنش بود حرف میزد
والا قیافه ی مردهه عین اینایی بود که با ادم سرجنگ دارهه
اومدم برم ارسلانو صداش کنم که همون موقع سرو کله ی شاهینو پریم پیدا شد
هردو بانیش باز داشتن میومدن سمتم
معلوم بود پری جواب مثبت داده
پشت میزنشستن
پری سرش پایین بود اما شاهین ذوق زدهه زل زده بود بهش
تک سرفه ای کردم تا توجهشون بهم جلب شه
شاهین که سرشو به طرفم چرخوند
باشیطنت گفتم
_شاهین خان نمیخوای بگی چیشد
شاهین چشمکی زدو به دست پری اشارهه کرد
_معلوم نیس
بادقت به دست پری که انگشتر زیباو تک نگینی روش بود چشم دوختم
باخوشحالی گفتم
_ای جان مبارکه، پس مادهنمونو شیرین کنیم دیگه؟
اینبار پری مستقیم نگام کرد
_عه اریکا این به اندازه ی کافی خجالتم داده تو دیگه نکن
شاهین پرید وسط حرفش
_دختره ی چش سفید ادم به شوهر اینده اش میگه این،ایشش اصلا میرم صغرا دختر اکبر کله پذو میگیرم
_شاهین میزنمتا
باخنده به این دو کبوتر عاشق نگاه میکردم که ارسلان صحبتش تموم شدو اومدسمتمون
ارسلان اما زودترازمن انگشتر تودست پریو دیدو تبریک گفت
پری زیر لب تشکرکرد اما شاهین پررو پررو گفت
_تشکرخالی به چه دردمون میخورهه ارسی خصیص نباش مایه رو اخ کن بیاد
ارسلان پوزخندی صدا داری زدودرحالی که سرشو باتاسف براش تکون میداد
سویچ ماشینو گرفت سمتش
شاهین گیج نگاش کردو سویچو ازش گرفت
ارسلان اما بیخیال گفت
_اینم هدیه ات ،عروسیتم بامن
اداشو دراوردمو روموازش گرفتم،شیشه شیری که شاهین اورده بود رو داخل دهن کوچولوی ارس گذاشتم
انقد گرسنه اش بودکه باولع شروع به خوردن کرد
نگاهم به پری کشیده شده
داشت واسه خودش میوه پوست میگرفت که تک سرفه ای کردم
_پری عزیزم
سرشو بلندکردوسوالی نگام کرد
_جانم
_عزیزم من رفته بودم باغ پشتی،گوشیموجاگذاشتم میتونی برام بیاریش
پری بامحبت گفت
_ارع الان میرم میارم
_مرسی
*بارفتن پری ارسلان زیرگوشم گفت
_تو وشاهین بدمشکوک میزنین، خبریه
باذوق سرمو تکون دادم
_شاهین میخواد از پری خواستگاری کنه،منم کمکش کردم
ارسلان اما اصلا تعجب نکرد درعوض خیلی خونسردگفت
_تاالان تونسته صبرکنه جای تعجب دارهه ،بعدم تابلو بود همومیخوان
باحرص گفتم
_توکه خبرداشتی پس چرا هی سوال جوابم میکردی هوم
باانگشت اشاره اش موهامو پشت گوشم هدایت کرد
_میدونستم همومیخوان ولی خبرنداشتم توواسه چی ماروپیچوندی غیب شدی یهو
بادلخوری رومو ازش گرفتم
_واقعا برات متاسفم یعنی انقد بهم بی اعتمادی
چونه اموگرفتو سرمو به سمت خوش چرخوند
_هی خانم موشه منظورمن این نبود،بعدم من اگه بهت اعتماد نداشتم که الان زنم نبودی
_دروغ نگو بعدم اگه حامله نبودم که اصلا باهام عقدنمیکردی
جدی نگام کرد
_اگه فکرمیکنی بخاطر بچه باهات ازدواج کردم سخت دراشتباهی،درسته یکی از دلیلاش همین بود اما بچه بهونه بود تا توی توله رو مال خودم کنم،منوببین اریکا من جونمم برات میدم،نگو نه که خودت شاهدی اینکارو قبلا برات کردم
*حرفاش منوبه فکر فرو برد
حق بااون بود
من خیلی احمقم که عشقشوزیرسوال بردم
ارسلان حتی ازبابا بیشتردوسم داشتوخیلی کارا برام کرده بودکه کمتر کسی برای عشقش انجام میدهه
منم که بشخصه جونمم براش میدادم
باعشق نگاهمو به دو گوی ابی رنگش دوختم
_میدونستی چقد عاشقتم
نیشخندی زدوبدجنس گفت
_ارع
_لاقل میپرسیدی چقد
_خب چقد
*اومدم جوابشو بدم که باصدای بابا ساکت شدم
_وقت واسه خلوت کردن زیادهه،یالا بلندشین برقصین ناسلامتی اومدین عروسی
ارسلان به شوخی گفت
_همینکه اومدیم عروسیت، برو خداتو شکرکن
بابا خندیدو دستاشو به حالت دعا بالا گرفت
_خدای من شکرت ممنونم ازت ارسلان اومده عروسیم
به شوخیو مسخره کردن بابا میخندیدم که ارسلان بااخم گفت
_منومسخره میکنی پیرمرد،اگه گذاشتم یه باردیگه پسرمو بغل کنی
هنوز حرف ارسلان تموم نشده بود که بابا ارسو از دستم قاپیدو باقدم های بلند به سمت ماری که باخنده نگامون میکرد رفت
بابهت به جای خالیش خیرهه بودم
چیشدالان
انقد سریع ارسو ازم گرفتو رفت
که کلا هنگ کردم
همونجور ماتم برده بودکه صدای ارسلان منو به خودم اورد
_پع خانمو باش،اینجوری میخوای از پسرم وقتی من نیستم مراقبت کنی
گیج برگشتم سمتش
_چی گفتی
باتاسف سری تکون داد
_هیچی عزیزم میگم هوا خوبه خودت خوبی
_عا ارعه ارعه خوبم
******
_دخترحسود ،نوه با بچه زمین تا اسمون فرق میکنه،معلومه نوه امو بیشترازتو دوس دارم
چشم غره ای بهش رفتم که ماری با لبخند اومد سمتم
_ناراحت نشو اریکاجون،بابات دقیقا بامنم همینجوریه این کوچولوی شمارو از منم بیشتر دوس دارهه
با ماری دست دادمو اروم بغلش کردم
_نبابا ناراحت چرا،ادم مگه به بچه ی خودشم حسودی میکنه
ارسلان همون موقع کنارم قرارگرفت
_خودت داری میگی ادم، توکه ادم نیستی خانمم
تیز نگاش کردم که درادامه ی حرفش باخنده گفت
_شما فرشته ای عزیزم
*خلاصه بعداز کلی خوشو بشو تبریک گفتن
همراه شاهینو پری،دور یه میز چهارنفرهه نشستیم ارسو گذاشتم تو کالسکشو مشغول تماشای باباو ماری شدم
بالاخرهه عاقد خطبه ی عقدوجاری کردو صدای دستو تبریک جمع بلندشد
تواین بین حواسم به شاهینم بودکه همش برام چش ابرو میومدو دیوونه ام کرده بود
بالاخرهه تصمیم گرفتم دست به کارشم روبه ارسلان که خیرهه به روبه روش باجام شرابش بازی میکرد گفتم
_عزیزم من یدیقه میرم دسشویی زود برمیگردم،حواست به ارس باشه
ارسلان سری تکون داد
_برو من هستم
*بااشاره ی سرم به شاهین اشاره کردم بعدرفتنم دنبالم بیاد
وقتی مطمعن شدم دورشدم ازشون
به سمت پشتی باغ رامو کج کردم
اینجاخیلی قشنگتراز قسمت جلویی بود
هیچکسیم نبود تا مزاحمشون شه
سریع از توی کیف بزرگم
ریسه ی چراغارو دراوردمو به شکل قلب بزرگی رو زمین درش اوردم
چندتا شاخه از گلای رزی که همون بدو ورود از باغچه کنده بودمو بالای ریسه ها پر پر کردم
خیلی قشنگ شده بود
دکمه ی ریز ریسه رو زدم
چراغای سفید کوچیک روشن شدنوتصویر قلب ،نمای جالبی پیدا کرد
با گلبرگا یه LOVEخوشگلم نوشته بودم
دقایقی بعد شاهینم سرو کله اش پیدا شد
_اریکا دختر چه کردی،مرسی به خدا فدایی داری
_کاری نکردم که،من برم، پریارو سریع میفرستم اینجااماده باش
سری تکون داد که باقدم های بلند ازاونجا فاصله گرفتم
تارسیدم به میزمون ارسلان پرسید
_کجابودی چهارساعته ارس بیدارشده گشنه اشه
_خیلی خب کارم طول کشید،بدهه بچه امو
ارسو داد بغلم
ولی همچنان داشت نگام میکرد
باچشای ریز شده
سرمو به معنی چیه تکون دادم که گفت
_توداری بازیه کارایی میکنی که بعدا گندش درنیاد خوبه
*شک کرده بودم به این دوتا ولی خب حدس نمیزدم انقد احساسشون جدی باشه
بالبخند تایپ کردم
_خیالت راحت داداشی،بسپارش به من
به ثانیه نکشید جواب داد
_دمت گرم خدایی
*بعداز دقایق طولانی بالاخرهه جلوی یه باغ خیلی بزرگو زیبا وایستادیم
جنگل بگم بهترهه
خیلی سرسبزبود
همجا پراز درختای چنارو گلای رز بود
اروم از ماشین پیاده شدم بدون ذره ای صدا
تا مبادا ارس بیدارشه
باپیاده شدن من ارسلان اومد سمتمو ارسو ازم گرفت
باتشکرنگاش کردم
_مرسی دستم خشک شده بود
نیشخندی زد
_شب جبران میکنی
با حرص زدم تو بازوش
_حالا انگار چیکارکرده،هرچی میگم میگه شب جبران میکنی،فکرو ذکرت فقط شده شومبولت
بی صدا خندیدو خم شد سمت گوشم
_منکه حرفی از سکس نزدم،من منظورم شام بود،خانم منحرف نکنه یادت رفت قول داده بودی برام جوجه درست کنی
با خجالتی که نمیدونم از کجا سراغم اومدیهو، لبامو گاز گرفتم
_خب حالاچه فرقی میکنه شام خواستن یاچیزخواستن
باشیطنت ابرویی بالا انداخت ،انگار واقعا از این بحث لذت می برد
_چیز؟!
بی توجه بهش سریع پاتندکردم سمت ورودی باغ
ارسلان باهمون نیش باز خودشو بهم رسوندو همراهم شد
پری وشاهینم مثل جوجه اردکاکه دنبال مامانشون راه میوافتن
به دنبال ما اومدن
باداخل شدنمون
صدای موسیقی لایتی به گوش رسید
بوی گلای رزو بنفشه مشاممو پرکرد
به جایگاه عروس دوماد که رسیدیم
متوجه شدیم افراد زیادی نیومدن
سرجمع ده خانواده بودن که طبق معمول نمیشناختمشون
جلو تر که رفتیم بابا وماریو دیدم
بابا مثل مردای ۳۰ساله بااون کتوشلوار خوش دوخت مشکی
عالی شده بود
اگه از حق نگذریم ماریم تو لباس عروس ساده اش،خیلی خوشگل شده بود
بهشون رسیدیم
اول ازهمه من جلورفتم
_سلام سلام به عروس دوماد خوشتیپمون
بابا با لبخند دست دراز شده امو تو دستش فشرد
_سلام نفس بابا خوبی خوش اومدی
_بابا امیدوارم خوشبخت شین تااخرش کنار هم بمونین
بابا خم شدو پیشونیمو بامحبت بوسید
_مرسی دخترقشنگم ،نوه امو اوردی
مثلا ناراحت گفتم
_عه فکرو ذکرشمام فقط ارسه پس من چی
خم شد وبوس سریعی به لبام زد
_بنظر من بمونیم خونه اجباری نیس ماحتما بریم، ارسو هم با پریو شاهین میفرستیم عروسی نظرت چیه؟
مشتی به بازوش زدموبااخمو خنده گفتم
_نخیرم،همگی باهم میریم وگرنه ماریو بابا میان اینجا
اخمی کردو باکلافگی گفت
_خارجفتشونو.....
پوفی کشیدوباکلافگی ادامه داد
_اوکی راه بیوافت تا نظرم عوض نشده.
بوسه ای به گونه ی تپلی ارس نشوندمو از عمارت بیرون اومدم
پشت سرم ارسلانوبقیه ام اومدن
شاهین جلوترازهمه به سمتم پاتندکردو تابفهمم چیشده
ارسو از بغلم قاپید
باچشای گردشده شاکی گفتم
_شاهین تازهه گرفتمش بغلم هنوز شیرنخوردهه
لبخند حرص دراری تحویلم داد
_شیر خشک اوردم براش،بعدشم نمیدمش اگه میتونی بیابگیرش
پوفف مرد گنده رو نگاه
_خیلی خب بیا فقط عقب بشین من حواسم بهش باشه
_من که ازخدامه،هی ارسلان ماشینم دستت امانت
ارسلان چپ چپ نگاش کرد
_منظورت ماشین خودمه دیگه
شاهین بیخیال به سمت ماشین رفتو درحالی که سوارمیشد بلندگفت
_چه فرقی میکنه مگه منو توداریم دیگه نشنوما ارسی بد
ارسلان به یه سگ توروحت گفتن بسنده کرد
به خواست من پری جلو نشست،منوشاهینم عقب
راننده مونم شوهری خودم بود
یه ربی میشد راه افتاده بودیم
ارس دیگه خوابش برده بود
ازدست شاهین گرفتمشو تو کریرش خوابوندمش
شاهین اروم خم شد سمت گوشم که باتعجب نگاش کردم
علامت سکوت داد که گیج ساکت شدم
_گوشیتو یه نگاه کن
گیج گوشیمو از کیفم بیرون اوردمو رفتم قسمت پیاما
بادیدن پیام شاهین لبم به لبخند بزرگی بازشد
_ببین ابجی یه کمک ازت میخوام، پیام دادم چون هرجاباهات حرف میزدم این دوتا نفله صدامونو میشنیدن،خلاصه جونم برات بگه من یه حلقه خریدم میخوام از پری خواستگاری کنم چند وقته دلم براش رفته،ولی خب تنهایی نمیتونم اگه میشه تو یه موقعیتی اونجا جور کن من بتونم تنهایی بهش پیشنهاد ازدواج بدم،یه ریسه ام اوردم زیر پاته برش دار لازم میشه