بابا باافتخار نگاه هردوی اوناکردو بامحبت دست ماریو فشورد منم لبخندمصنوعی تحویلشون دادموروبه همگی گفتم _بفرمایید غذا ها سرد شد
همگی تشکری کردنو مشغول شدن ارسلان برام غذا کشیدو جلوم گذاشت ممنونی زمزمه کردم که لبخند اریکا کشی تحویلم دادکه دلم واسه اون چاله گونش ضعف رفت بی ارادهه خودمو کشیدم جلو ودرست همون قسمت چال گونه اشو بوسیدم که باعث چشای گردشده وخنده ای ریزش شد بابا اما تک سرفه ای کردوبااخم نگامون کرد _دخترم
وای بابا دیده بود چقد ماپیشش این مدت سوتی داده بودیم بااین کارامون باخجالت جواب دادم _جانم بابا
بابا با چشاش بهم فهموند زیادی ازخودم دراومدم اما زبونش چیز دیگه ای گفت _دخترم اون پارچ ابو بی زحمت میدی _باشه
ارسلان نیشخندی زدو قبل ازاینکه من حرکت کنم ،دست به کارشد پارچ رو جلوی بابا گذاشتوباتمسخرگفت _جوشی نشو پدرزن،درکمون کن ما تازهه عروس دومادیم
بابا پوزخندی زدوباحرص جواب داد _موندم تاکی قرارهه ادامه پیداکنه،فرتو فرت میچسبین بهم
باتعارف منو شاهین ماریوبابا پشت میزنشستن به خواست ارسلان افراد گله امشب جدا ازماغذامیخوردن فقط شاهین کنارمون قراربودشام بخورهه باکمک ارسلان پشت میزنشستم بااینکه چهارساعت تموم داشتیم سکس میکردم بازم پراز انرژی بودم اما بیچارهه ارسلان حسابی خسته بود تازهه یه ساعت پیش لودادیه ماه تموم بیهوش بودمو اون تموم اون یه ماهوشاید کمتراز۷۲ساعت خوابیده بودو دائم مراقب من بودهه اون لحظه که بهم اینارو گفت کلی تودلم قربون صدقه اش رفتم حتی نتونستم جلوی اشکاموبگیرم ارسلان اما بامحبت فقط بغلم کردوسعی داشت ارومم کنه ولی کلیم حرصم داد چون هرچقدپرسیدم هیچی نگفت، اخرم نفهمیدم دلیل دروغو مخفی کاریشو
باقرارگرفتن دست ارسلان رو دستم از فکربیرون اومدم بالبخندنگاش کردم که به ارومی دستمو نوازش کرد نگاهشو به ماری دوختومخاطب قرارش داد _امشب ازتون خواستم بمونین اینجا تا ازتو یه تشکرویژه کنم،میسیزماری من واقعا ازت ممنونم بابت نجات جون همسرم،ازحالاتا اخرعمر بهت مدیونم هروقت کمک بخوای میتونی روم حساب بازکنی
ماری لبخند بزرگوخجولی روصورتش نشوند _خدای من شما چقد تشکرمیکنین،من واقعا کاری نکردم،یه کمک کوچیک بود برای خانواده ی جدیدم،البته اگه ازنظرشما اشکال نداشته باشه وشماهم قبول کنیدخانوادم باشین
سیلی به سینه ام زدوباشهوتوحرص گفت _اوفف میکنمت جنده ام،جرت میدم _اه بکن ...ایی
*لپای باسنم رومحکم چنگ زدو اینبارخودش شروع به تلمبه زدن کرد ازلذت زیاد رو ابرا بودم لعنتی این حجم داغو کلفتش داشت روانیم میکرد چطور این همه مدت ازش محروم بودم ارسلان چرخی زدواینبارمن زیرش بودم پاهاموروشونه هاش گذاشت اینبار کوصم مثل بادکنک زد بیرون بادیدنش حریص ،جونی گفتو کیرشو تاته تو کوصم فرو کرد اه بلندم تو اتاق پیچید ضرباتش رو از نوشروع کرد
دوباردیگه ارضاشدم ارسلانم بعداز دقایق طولانی ارضاشدو ابشو رو چاک کوصم خالی کرد نفس نفس زنون رو تخت ولو شدم که دراز کشیدکنارم سرمو روبازوش گذاشتم
بادستمال هردومون روتمیزکرد خیلی کیف داده بودبهم
*ارسلان خیرهه به صورتم اروم گفت _حالاکه نذاشتی بخوابم،میخوام یه چیز جدیدو امتحان کنی
ابروهام بالاپرید _چی مثلا _بایدتغذیه کنی
*زیادسخت نبود درک حرفش
منظورش این بود خون بخورم اخمام رفت توهم سریع ازبغلش بیرون اومدم که بایه حرکت گرفتتم
چشام باتموم شدن حرفش ستارهه بارون شد چه خوب که پاپیچ نشد من عاشق لیس زدنو مکیدن گردنش بودم باکمی مکث دست از نگاه کردن به اون تیله های ابی،برداشتمو خم شدم روش جوری که تقریبا دراز کشیدم روش سرمو بین گردنش فرو کردم نفس عمیقی کشیدمو بوی خوش جنگل رو به ریه هام فرستادم نفسمو توترقوه اش خالی کردم که تکونی خورد _خارکصه اینجوری نفس بکشی توگردنم که این لامصبوبازبیدارمیکنی
خندیدو باحرص گفت _د اگه حامله نبودی که مراعاتتونمیکردم
خمارنالیدم _مراعاتمونکن خب
به دنباله ی حرفم لیس عمیقی به شاه رگش زدم تکونی نخورد من اما بااشتیاق لیس دیگه ای به اون قسمت زدم میل عجیبی به گاز گرفتنش داشتم لبامو ازهم بازکردمو پوست گردنشو تودهنم کشیدم مک محکمی بهش زدم که اه مردونه اش توگوشم پیچید اهمیتی ندادم بانوک زبونم قسمتی از گردنش رو لمس کردم تابخودم بیام دندونم تو رگ برجسته اش فرو رفتو خون سرخی ازش بیرون پرید چیزی به گلوم چنگ زد گلوم خشک خشک شد وتموم تنم گر گرفت بی اونکه بفهمم چیکارمیکنم زبونو رو خون جاری شده کشیدم ازطعم بی نظیروشیرینش چشام بسته شد اینبار همون قسمت زخمیو به دهن گرفتمو محکموعمیق مکیدم مثل تشنه ای که بعداز سالها به اب رسیدهه سریعو عمیق خونش رومیمکیدم نمیدونم چقد خوردم چقد گردنشومک زدم زمانی به خودم اومدم که صدای اه مردونه ی ارسلان توگوشم پیچید _اریکا مثل کسی که از خواب عمیقی بیدارشدهه از حرکت وایستادم من داشتم چیکارمیکردم من من خون خوردم اونم خون عشقمو من چیکارکردممم سرمو ازش فاصله دادم نگاه شرمنده و خجالت زده ام رو به چشای خمار ارسلان دوختم _من..من..نمیدونم..چم..شد..ببخش...بخدا... _هیش بیا اینجا
جوری باشهوت این حرفو زد که لال شدم منو کامل کشیدتوبغلشو بایه چرخ زدن من زیرتن داغش قرارگرفتمو اون روم شوکه نگاش کردم که با انگشت لبامولمس کرد _لباتو بچسبون به لبام
مطیع سرمو بلندکردمو لبامو چسبوندم به لباش که امونم ندادو درحالی که کمرمو چنگ میزد لبمو محکم گاز گرفت جوری خشن لبامو میخورد که نفس نمیتونستم بکشم به سختی جواب بوسه هاشو میدادم لیس اخری به لبام زدوخم شد سمت گردنم زبون داغونرمش از زیر گردنم تا سینه ام کشیده شد بااین حرکتش شهوت موزیانه توبدنم پیچید صدای اهم همزمان با کشیده شدن نوک سینه ام تو دهن خیس ارسلان،بلندشد جوری باولع نوکشو لیس میزدو می مکید که دلم میخواست از لذت جیغ بزنم خارج شدن شیر از ممه های درشتمو حس میکردم ارسلان مثل نوزادا سینه هامو به نوبت میخورد بعداز دقایق طولانی لیسی به شکمم زدو سراغ تپلم رفت خیره تو چشام باانگشت چاک کوصم رو باز کردوزبونش رو محکم کشید لاش تنم ازشدت شهوت بشدت لرزید ارسلان اما انگار قصد بیخیال شدن نداشت چنان با ولع قسمت صورتی کوصمو زبون میزد که من تنها کاریی که ازم برمیومد جیغ زدنو ناله کردن بود زبونش که به سوراخ کوصم نزدیک شد خودمو بلندکردم جوری که کوص تپلم به صورت زبرش چسبید بااشتیاق دست برد زیر رونامومحکم زبونشو فرو کرد توم _عاااحح فاککک بخور بخورششش
باملچ مولوچ گفت _اوم چقد اب انداخته اوففف
بعداز دقایقی طولانی بالاخرهه طاقشتش تموم شدوروم خیمه زدو لای پام قرار گرفت تابه خودم بیام کیرش رو تا دسته داخلم فرو کردو شروع به تلمبه زدن کرد
باصدای خش دارو خوابالود ارسلان ازحرکت وایستادم اومدم دروغی سرهم کنم که منوبیشتربه خودش چسبوند یکی ازدستاشو رو سینه ام گذاشتومحکم فشارش داد _میخارهه
باشهوت نالیدم _اومم میخوامت
باانگشت نوک سینه امو از رولباس بازی داد جونم داشت بالامیومد اهوناله ی ارومم تنهاصدایی بود که به گوش میرسید اینبار دستشو ازروسینه ام به سمت پایین هدایت کرد بی طاقت خودم تیشرتمو زدم بالاکه دست داغش رو تپل نرمو لختم نشست _جونن چه تپل شده این بیشرف
صدای بمش از فرت خوابو شهوت ،خمارشده بود _دوسش داری _ارعه ولی شب میکنمش _اما... _هیشش
*نزاشت حرفی بزنم ماهرانه انگشت فاکشو لای چاک کوصم هل دادو شروع به ور رفتن باچوچولم کرد جواب حرکت تندش ناله ی بلندم بود انگشتشو قشنگ با ابم خیسو کردو لیزش داد سمت سوراخم تابفهمم چیشدهه هلش داد تو وژانم ازشدت لذت جیغی کشیدمو دستشو محکم چنگ زدم سرشو چسبوند به صورتمو گونه امو لیس عمیقی زد _اههه...تن تر لعنتی _جون حشری کی بودی تو _تو _اوفف
تن تن انگشت فاکشو تو سوراخم عقب جلو میکرد داشتم دیوونه میشدم باسنم رو ازپشت به الت بادکرده اش فشارمیدادمو اونم بانامردی تموم انگشتای بزرگشو توم عقب جلو میکرد تویه لحظه چشام ازلذت زیادسیاهی رفتو باتموم وجود خالی شدم نفس نفس زنون به سمتش چرخیدم که دستشو از لای پام بیرون کشیدو درمقابل نگاهم تک تک انگشتاشو لیس زد داغ داغ بودم هلش دادم روتخت ،ازحالت نیم خیز دراومد بابی قراری رو شکمش نشستمو خم شدم سمت صورتش لبامو سریع رو لباش کوبیدم که با خشونت خاصی لپای باسنم رو چنگ زدوعمیق لبامو به دهن گرفت وحشیانه لبای همو میخوردیم جوری که شرط میبستم لبای هردمون کبودشده باشه باشهوت زبونشو تو دهنم هل داد که مثل کیر براش خوردم تن تن زبونشو تو دهنم عقب جلو میکردو من با کمال میل براش میخوردم بهشتم بدجور نبض میزد انگار نه انگار تازهه ارضا شده بودم ارسلان باعجله دستشو جلو اوردو تیشرتمو ازتنم کند من اما حوصله ی دراوردن شورتشو نداشتم سریع شورتشو تا زانوهاش پایین کشیدموبه کمک ارسلان رو آلت سیخ شده اش نشستم یکم مالوندش لای تپلمو حسابی که خیسش کرد کلاهکشوفرو کرد توسوراخم که کامل نشستم روش از کلفتیو درازیش جیغ بلندی کشیدم بعداز سه ماه واقعا درد داشت اما دردش همون ثانیه ی اول ازبین رفتو جاش لذت توپایین تنه ام پیچید ارسلان سینه هامو محکم چنگ زدو تومشتش گرفت منم با بی تابی شروع به عقب جلو کردن رو کیرش کردم تن تن روش سواری میکردمو اهو ناله ام به راه بودکه ارسلان توهمون حالت نیم خیز شدو لیسی به لبام زد _دخترم دلش کیر میخواست هوم
بیخیال من، حوله ی دورشو بازکرد،جلوی چشای گرد شده ام شورتشو پوشیدو به سمت تخت رفت من اما هنوز ماتم بردهه بود وباچشای گرد شدهه زل زده بودم به جای خالیش لامصب انگار اولین بار بودمیدیدمش چقد سکسی بود اوفف
سریع حوله وتیشرتمو برداشتمو راهی حموم شدم بابسته شدن در نفس راحتی کشیدم هوفف خدانکشتت اریکا انگار اولین بارهه میبینیش چته انقد داغ کردی یه جوری هیز بازی درمیاری انگار نه انگار شوهرته و چندباربهش دادی ضربه ای به پیشونیم زدمو سریع دوش اب رو بازکردم تقریبا یه ساعتی طول کشیدتا راضی شدم از زیردوش بیرون بیام باحوله بدنمو خشک کردموتیشرتمو پوشیدم باپیچیدن حوله ی کوچیکی دورموهای خیسم ازحموم بیرون اومدم هیجان زدهه اومدم برم سمت تخت که بادیدن ارسلان غرق درخواب بادم خالی شد هوف چه زود خوابش برد به خودم تشرزدم بسه دیگه اریکا شورشو دراوردی مثل دخترای هول شدی بیچارهه چیکارمیکرد خوب خوابش میومد دیگه برگشتم سمت میزارایشمو شروع به خشک کردنو شونه زدن موهام کردم دراخر چندپیس از ادکلن گل یاسم به گردنو موچ دستام زدم رفتم رو تختوکنار ارسلان دراز کشیدم دلم بی تاب اون بدن عضله ایو سفیدش بود سرمو روسینه اش گذاشتم که بین خوابوبیداری متوجهم شدو کامل دراغوشم گرفت جوری توبغلش بودم که من پشتم بهش بود اون دستاش دور کمرم حلقه شده بودو یه پاش رو انداخته بود روم لعنتی الان که بدتر بود کاش نمی رفتم توبغلش اینجوری من بدبخت چجوری میخوابیدم بدن لختش از یه طرف از طرف دیگه کیر بزرگش چسبیده بود به خط وسط باسنم تکونی خوردم که وضعم بجای بهترشدن بدترشد حالا تیشرتمم بالا رفته بود وقشنگ اون عضو بزرگش از روشورت چسبیده بودبه باسن لختم نفسام کش دارشده بودو قلبم تند میزد خیس شدن دوباره ی واژنمو به وضوح حس میکردم دلم فراترازاینارومیخواست تکون دیگه ای خوردم تا التش بیشتربه باسنم مالیده بشه این شدکه وقتی به خودم اومدم دیدم دارم باسنم رو دایره وار به الت ارسلان میمالم لبامو گاز گرفتم تا صدام یوقت درنیاد
به دقیقه نکشید،هردو جلومون ظاهرشدن بادیدن من دوتایی باخوشحالی به سمتم اومدن
تابه خودم بیام محکم بغلم کردنوخوش اومد گفتن اخترخانم زودتر رفت تا دستورات ارسلان رو انجام بدهه پری ولی موندکنارم باذوق سرتاپاموبراندازکرد _دخترتو چقد خوشگل شدی،بزنم به تخته رنگو روت بازشدهه
لبخندی به روش زدم _میدونم خبر داری تبدیل شدم
دستمو تودستش گرفت _برای منو اهالی این خونه تو همون اریکای خودمونی چه خون اشام باشی چه ادم فرقی ندارهه،ماهمه جورهه دوست داریم،خوشحالم خوب شدی،نمیدونی چقدنگرانت بودیم،چقد دعاکردیم،انگاربالاخرهه خداصدامونو شنید
*ارسلان که حرفاش بااخترخانم تموم شد روبه پری گفت _پریا مهمونامونو ببر باخودت اتاقشونو نشون بدهه
باباو ماری که از بدو ورود رومبل لم داده بودن با رفتن پری سمتشون ازجاشون بلندشدن پری به سمت پله هارفت تا اتاق مهمان رو بهشون نشون بدهه حامدم چمدوناشونو حمل کرد
حالا منو ارسلان تنهابودیم ارسلان دست انداخت دورشونه اموگفت _بریم بخوابیم که مردم از خستگی _باشه
*رفتیم تواتاق مشترکمون ،ارسلان اول رفت حموم تاهم صورتشو انکارد کنه هم دوش بگیرهه منم تواین فاصله شروع کردم به انتخاب لباس یه دست لباس پوشیده برای شب گذاشتم کنار یه تیشرت گشادم گذاشتم بعدحموم تنم کنم والاحوصله ی لباس زیرپوشیدن نداشتم بعداز چهل دیقه بیکاری بالاخرهه ارسلان تمیزو مرتب حوله پیچ بیرون اومد انقد خسته بودکه اصلا متوجه من نشد فقط رفت جلو اینه و مشغول حالت دادن موهاش شد نگاه هیزم دائم رو بالاتنه ی برهنه اشوتتوهای بدنش درگردش بود حوله ی دورش کوچیک بودو مردونگیش از حوله اش بیرون زده بود بادیدنش اب دهنمو باصدا قورت دادم لامصب کی میتونه این همه مدت دوری از اون حجم کلفت رو تحمل کنم
باتکونی که عضوش خورد
چیزی تو دلم تکون خوردوموج گرمایی تو پایین تنم پیچید بی ارادهه دستمو داخل شلوارم بردمو بهشتمو محکم چنگ زدم چقد دلم میخواست الان بااون کلفتش جرم بدهه بااین فکر بهشت خیسم خیس ترشد ارسلان اما اصلا متوجه ی حال خرابو نگاه هیزم نبود کارش تموم شد همینکه ازاینه فاصله گرفت سریع دستمو ازشلوارم بیرون کشیدم نگاهش که بهم افتاد هول زدهه دستمو پشتم قایم کردم باچشای باریک شده رصدم کرد _چیکار داشتی میکردی
ماشین جلوی عمارت توقف کرد بی حرف ازماشین پیاده شدم شاهین چمدونارو ازصندوق عقب تاکسی بیرون کشید ارسلان اما دستشو دورم حلقه کردوبه سمت جلو هدایتم کرد بی ارادهه نگاهم سمت بابا که از اون یکی تاکسی پیاده شده بود کشیده شد ارسلان رد نگاهموگرفت نفس عمیقی کشیدوبی حرف دستموگرفت راهشوبه به سمت باباکج کرد تعجب کردم قراربودرسیدیم هرکی برهه پی زندگی خودش تااینجام که بابا همراهمون اومده بود برام جای تعجب داشت بارسیدن بهشون وایستاد روبه باباگفت _درسته دل خوشی ازت ندارم ولی خوبی که درحق زنوبچم کردیو فراموش نمیکنم
بابا باخنده ضربه ای به شونه اش زد _کاری نکردم بعدم اریکا قبل ازاینکه زن توباشه دخترمنه،بچه ایم که ازش حرف میزنی نوه ی منه،پس من فقط وظیفه اموانجام دادم
_به هرحال گفتم درجریان باشی
مکثی کردو ادامه داد
_شبوبمونین اینجا
بابا لبخندی به روی هردومون زد _دمت گرم ،ولی بریم خونه بهترهه
*درسته هنوز دلم با ماری صاف نشده بود ولی زشت بود تعارف نکنم تک سرفه ای کردم،درادامه ی حرف ارسلان گفتم _لطفا بیایین ،فرصت نشد هموبشناسیم لاقل یه شب کنارهم شام بخوریم
ماری لبخند مهربونی به روم زدوازماشین پیاده شد بازوی بابارو گرفت _منکه باکمال میل این دعوتوقبول میکنم،نظر توچیه عزیزم
بابا به روش لبخندزد _منم حرفی ندارم
ارسلان سری تکون داد _بفرمایین تو
همگی داخل شدیم حامدوپیمان سریع به استقبالمون اومدن هردو بادیدن بابا وماری کنارمون جاخوردن ولی باخوش رویی خوش امد گفتن چمدون هارو به دستشون سپردیمو وارد عمارت شدیم شاهین رفت اشپزخونه تا تدارک شامو ببینه همون موقع ارسلان باصدای بلندی صدازد _اخترخانم،پریا
تا ارسلان ولش کرد دخترهه دوپا داشت دوپای دیگه قرض گرفت به سمت شاهین که باحیرت مارو نگاه میکرد دویدوکنارش روصندلی نشست بابا وماریم تموم مدت بیخیال تماشامون میکردن دقایقی بعد مهماندار درتلاش برای برقراری سکوتو همهمه ی مردم بود کنارارسلان رو صندلی جا گرفتم مهماندار تاکید کرد کمربندامونوبببندیم بعدازبستن کمربندم،سرمو روشونه ی ارسلان گذاشتم اونم بی معطلی دستشو دور شونه ام انداخت _واسه اذیت کردنت روش خوبیو انتخاب نکردم
گیج نگاش کردم که به اون دختره ی عوضی اشارهه کرد اخمی کردم _دفعه ی بعد بخوای اینجوری اذیتم کنی میکشمت
بی صداخندیدوسرموبه سینه اش فشورد _حسودکی بودی تو _اخرین بار که حسودی کردم،گیر اون ماروین لعنتی افتادم،پس سعی نکن بااین روش اذیتم کنی
روپنجه ی پام بلندشدم تابه خودش بیاد لبامو گذاشتم رولبای نیمه بازش،حرفش با کوبیده شدن لبام رولباش قطع شد صدای اووووو وسوت کشیدن افراد حاضرتوهواپیماهم باعث نشد ذره ای عقب بکشم حرکتی نکردکه دستامو دور گردنش حلقه کردمولباشو کشیدم تودهنم تکون سختی خورد تابخوام بفهمم چیشدهه کمرمومحکم چنگ زدولبامو باعطش به کام گرفت جوری وحشیانه لبای همومیخوردیم که انگار صدساله اینکارو نکردیم بی قرار دست لای موهاش فروکردمولب پایینیشو باولع مک زدم ارسلان اما لب بالاییمو محکم مکید باهل دادن زبونش تودهنم بهم امون نداد حرکتی کنم بعداز مکث کوتاهی زبونشو باعطش لیس زدم
صدای جیغ وفوش سمیرا مارو بالاخرهه ازعالم بی خبری بیرون کشید _لاشی تا دودیقه پیش داشتی بامن لاس میزدی حالا زبونتودومترکردی تودهن اون زنیکه ی جنده ،اشغال چندتا چندتا
اروم ازارسلان فاصله گرفتم نگاه خماروسرخشو بهم دوخت خم شدوپیشونیموبوسید لبخندی ازته دل زدم اروم منوکشید عقبوباقدم های بلند به سمت اون دخترهه رفت انقدی سریع که حتی نتونستم مانعش شم همهمه ها یهو خاموش شد ازحالت صورتش ترسیدم بدجور ترسناک شده بود این نگاهشو خیلی کم دیده بودم دخترهه با ترس قدمی به عقب برداشت که ارسلان بی هوا بازوشوچنگ زدو نزاشت قدم ازقدم بردارهه از صدای بموخش دارس، تهدید چکه میکرد _ببین جنده خانم دفعه بعد دهن گشادتو بازکنی زر مفت راجب من یا زنم تحویل بدی،اونوقت بااون روی من که فک کنم هیچ علاقه ای به دیدنش نداشته باشی،مواجه میشی،فکرنکنم دلت بخواد بدونی اون موقع چه بلایی سرت میارم
دستشو پس زدموبا نگاه برزخی به سمت ارسلانواون عفریته خانم پاتندکردم کنارصندلیشون که رسیدم هردو خونسرد به چشم یه مزاحم نگام کردن قبل ازارسلان دخترهه طلبکارپرسید _امرتون
پوزخندی به قیافه ی زشتش زدم _ازکنارشوهرمن بلندشو مثل یه دخترخوب برو بشین رواون صندلی،یالاعزیزم
دخترهه رد نگاهمودنبال کردوبه صندلیم کنارشاهین رسید انگار که صدساله ارسلان رو میشناسه بی توجه به من بالحن ناراحتی گفت _عزیزم این دخترهه چی میگه تو زن داری مگه
ارسلان نیم نگاهی بهم انداخت _سمیرا جون من اصلا این خانمونمیشناسم
دختره ی عنتر که فهمیدم اسمش سمیراس،درمقابل نگاه بهت زده ی من ازبازوی ارسلان چسبیدو تا بفهمم چی شده گونه اشو بوسید
_اخ اگه یکم دیرترمیگفتی همینجا پس میوافتادم
چشام از بی حیاییش گرد شد
اون جنده الان شوهرمنوبوسید
یامن اشتباه دیدم
نفهمیدم یهوچی شد فقط زمانی به خودم اومدم که حمله کرده بودم سمت دختره رو درحال کشیدن موهاش بودم بایه حرکت از صندلی بلندش کردموکشیدمش عقب ارسلان شوکه نگام میکرد انگار انتظار نداشت اینکارو کرده باشم تموم نگاها به سمتمون چرخید دخترهه شروع به جیغوداد کرد _کمک اخخخ روانی کندی موهامو،کمک ولم کن عوضی