رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان باژانرعاشقانه،بزرگسال،تخیلی رمان🔞🔞🔞🔥🔥🔥

رمان طلسم خون238

Fati.A Fati.A Fati.A · 20 ساعت پیش ·

بی ارادهع از لحن بدش،بغض بدی توگلوم لونه کرد
باچشایی که دو دو میزد گفتم
_من ازاون اشغال متنفربودم،حتی حتی دلم نمیخواست ریختشوبببنم تواز کدوم عشق حرف میزنی من حتی از دیدن قیافه اش عقم میگرفت

بااخم گفت
_بابچه طرفی،د اگه ازش بدت میومد که زنش نمیشدی

لعنتی داشت بدجور قضاوتم میکرد
بدجور عشقی که نسبت بهش داشتمو داشت زیرسوال میبرد
باحرص به عقب هلش دادموازجام بلند شدم
درحالی که ملافه رو دور تنم میپیچیدم به سمت در پاتند کردم
اگه یه دیقه دیگه اینجا می موندم قطعا میمردم 
نفسم بالانمیومد
دستم به دستگیرهه نرسیده دستم ازپشت کشیده شدوبه عقب برگشتم

_کجا
_قبرستون،میایی

درحالی که بازومو محکم تودستش فشارمیداد دادزد
_هیچ جهنم دره ای نمیری تاحرف نزدی یه قدمم حق نداری برداری

باتموم شدن حرفش، بغضم بی هوا شکست
باعصبانیتی که رفته رفته اوج میگرفت،بلندجیغ زدم
_بخاطرتو،میشنوی بخاطر جون تو قبول کردم،بابامواون کثافت تهدیدم کردن،گفتن یا ازدواج یا مرگ تو،میفهمی مجبورشدم چون نمیخواستم توی لعنتی یه خار تو پات برهه،من درحدمرگ ازاون ماروین اشغال متنفربودم میفهمی حالم ازش بهم میخورد،من من خر قراربود بعداز عروسی خودمو خلاص کنم از این زندگی نکبتی خودمو راحت کنم،نمیخواستم وقتی توروندارم حتی یه ثانیه ام نفس بکشم،اگه نمیومدی ،اگه ده دیقه دیرتر رسیده بودی جنازه ی منو بچه اتوازبابام تحویل میگرفتی

باتموم شدن حرفام
نفس نفس زنون ،بااشکایی که دیدمو تار کرده بود بهش خیره شدم که منوبه سمت خودش کشید
پرت شدم توبغلش
دستاش باملایمت دورم حلقه شدوشروع به نوازش کمرم کرد
اشکام سینه اشوخیس کرده بود

_هیششش،اروم باش،تموم شد من پیشتم
_تو..تونمیدونی چی به من گذشت..وقتی پست زدم..داشتم میمردم..من..من دوست دارم لعنتی

باتموم شدن حرفم،تکون سختی خورد
انگار از اعترافم شوکه شدهه بود
اما من بارها بهش اعتراف کرده بودم
من بی نهایت عاشقش بودم حتی اگه اون ذره ای دوسم نداشت
حرفی نزد،شکستم
چقد نادون بودم که فکرمیکردم اونم الان بهم اعتراف میکنه
هرچقدم خودمو گول میزدم برام مهم نیست دوسم نداشته باشه
اما ته دلم ارزومیکردم یه بارم شده بگه دوسم دارهه
دلخور اومدم از بغلش دربیام که محکم ثابت نگهم داشت
صدای گرموبمشو زیرگوشم شنیدم
_اگه دوس داشتن به این معنیه که حاضری جونتوبراش بدی ارعه من دوست دارم،اگه دوس داشتن به این معنیه که وقتی نباشه داغون عالمیو وقتی هست انگاردنیارو بهت دادن ،ارعه باید بگم من دوست دارم،اگه معنای عشق اینکه  باوجوداینکه میدونی دوست ندارهه اما  بازم برای بدست اوردنش میجنگی،بایدبگم ارعه من عاشقتم
دختر زبون دراز دختری که عقلودلمو دزدیدی ،بایدبهت بگم من خیلی وقته مث سگ عاشقتم

*نفس توسینه ام حبس شد
چی داشتم میشنیدم
خواب بود یارویا
توهم بودیا واقعیت
صدای ارسلان بود؟!
این لحن عاشقونه که ذره ای غرور توش نبود،مال ارسلان بود
بابوسه ای که به موهام زد
ازشوک بیرون اومدم
به ارومی ازبغلش بیرون اومدم
بادیدن صورت ارومو لبخند جذابش
قطره ی اشکی ازچشمم بیرون چکید
اشکی که بعدازمدت ها ازرو خوشحالی ازچشمم خارج میشد
دستشو جلو اوردواشکمو با انگشتش گرفت
بی ارادهه رو نوک پنچه ی پام بلندشدمو لبامو به لبای خیسش چسبوندم
دستاش برای چندمین بار دورم حلقه شدوبه ارومی باحوصله مشغول بوسیدن لبام شد
 باتموم احساس همومیبوسیدیم
بوسه ای که توش خبری ازهوس نبودو از ته قلبمون بود
بافرود اومدنم روتخت از فکربیرون اومدم
چشاموبازکردمونگاه خمارم رو به چشای نیازمندش دوختم
دستشو جلواوردو ملافه رو ازدورم بازکرد
بدن برهنشو که رو بدنم کشید
تن سردم ،داغ داغ شد
مثل کوره ی اتیش
درحالی که سعی میکرد سنگینیشو روم نندازهه
پاهامو ازهم بازکردو عضوشو به بهشتم مالوند
اینباربی مقدمه واردم کرد
چون خیس بودم راحت داخل رفت
با شروع تلمبه هاش همزمان آهو ناله ام اتاقو پرکرد


******

رمان طلسم خون237

Fati.A Fati.A Fati.A · 20 ساعت پیش ·

فوشاو حرفای سکسیش داشت دیوونه ام میکرد
بالاخرهه بعداز دقایق طولانی برای باردوم همزمان باارسلان ارضا شدم
نفس نفس زنون روتخت دراز کشیدم
کنارم درازکشید
بغلشو برام بازکرد که بی معطلی خزیدم توبغلش
خیره توچشاش بوسه ی سریعی به لباش زدم که نزاشت عقب بکشم
کمرمو محکم گرفتولب پایینیمو گاز ریزی گرفت
اخ ارومم بین لباش خفه شد

*خیرهه به پنجره بودم
چقد خوشحال بودم اون کابوسودیدم وگرنه الان تواین موقعیت نبودم
اومدم برگردم سمتش که دستاشو محکم تر دورم پیچید
_اریکا

بی اراده جواب دادم
_جانم

سکوت کرد انگار از جانمی که بی هوا ازدهنم در رفته بود جاخوردهه
حرفی نزد که چرخی زدمو برگشتم سمتش
خیره به صورت جذابش پرسیدم
_چیزی میخواستی بگی

نگاهشو مستقیم بهم دوخت
انقد جدی بودکه لحظه ای جاخوردم
انگار نه انگارهمین نیم ساعت پیش کل تنو بدنمو غرق بوسه کرده بود

_اگه نمیومدم باهاش ازدواج میکردی؟

ازسوال یهوییش جاخوردم
گیج نگاش کردم
_چی؟

به انی صورتش سرخ شد
دریای ابی رنگ چشاش حالا طوفانی  شده بود
اخماش بدجور توهم بودو از تک تک کلماتش خشم چکه میکرد

_میگم اگه نمیومدم تواون خراب شدهه ،الان زن اون بی ناموس شده بودی؟هوم مثلاالان بجای من  توبغل اون ولو بودیوبراش عشوه خرکی میودی

شوکه نگاش کردم
هنوز منونبخشیده بود
هنوز فکروذکرش توگذشته جامونده بود
بی حرف نگاش مردم که بازومو چنگ زدو با حرص غرید
_عاشقش بودی؟هوم لال شدی دجواب بدهه نصفه شبی سگم نکن 

مکثی کردو بالحن کنترل شده ای که بشدت عصبی بودگفت
-جواب بدهه اریکا اینم بدون بخوای کوصشرودروغ تحویلم بدی دهنتو سرویس میکنم
 

رمان طلسم خون236

Fati.A Fati.A Fati.A · 20 ساعت پیش ·

مطیع بلندشدم که درازکشید رو تختو منو کشید روخودش
سوالی نگاش کردم که لب زد
_69بلدی

توفیلمای پورن،دیده بودم
ارعه ای زمزمه کردم که یه دور چرخوندتم
حالتمون جوری بودکه باسنوبهشتم جلوی صورت ارسلان بودو آلت بزرگ اون جلوی صورت من
حالم بدجور خراب بود
پس بی معطلی  التشوتودستم گرفتمو کلاهکشو باولع لیس زدم
داشتم تن تن التشو تودهنم عقب جلومیکردم  که بابرخورد زبون ارسلان بابهشتم
جیغی ازلذت کشیدمو تپلم رو به دهنش چسبوندم
باولع به جون کوصم افتاده بودوچنان محکم گوشه هاشو می مکید ،که لحظه ای ازلذت زیاد چشام سیاهی رفت
ازشدت شهوت تکون نمیتونستم بخورم
ارسلان چاک کوصمو بازبونش لمس کرد
_آهههه بخورشش اومم زبونتو کن توش لعنتی

درحالی که ملچ ملوچ میکرد گفت
_ابت کل صورتمو خیس کرده کوصکش
_اوفف جونم زبونتو لاش تکون بدههه

باحرفام جری ترشدو وحشیانه تن تن واژنمو زبون میزدو میشه گفت مثل کیر زبونشو توسوراخم عقب جلو میکرد
بعداز دقایق طولانی دست از خوردن کوصم برداشتوبایه جهش سریع
به حالت داگ استابل درم اوردوخودشم پشتم قرارگرفت
عضو بزرگش که به به واژنم برخورد کرد،آه بلندی کشیدم
یکم باابم التشوخیس کرد
توحالوهوای خیلی خوبی بودم که باضرب کل التشوداخل سوراخم هل داد
از بزرگیش ،جیغم رفت هوا
یه ماه بیشتربود سکس نداشتم باهاش حالا واقعا درد داشت
انگار حس کرد که مکثی کرد
_درد داری،درش بیارم

از توجهش دلم قنچ رفت
خمارنالیدم
_نه ادامه بدهه

همین حرفم کافی بودتا تلمبه های محکمشو شروع کنه
صدای اهو ناله ام کل اتاقو پر کرده بود
مخلوط دردو لذت بهترین حس دنیابود
باپیچیدن گرمای شدیدی زیر دلموحس پرشدن مثانه ام
بشدت لرزیدمو اب زیادی ازم خارج شدوالت بزرگ ارسلان رو خیس خیس کرد
اینبار برم گردوند سمت خودش حالا به کمر دراز کشیده بود
التش رو خیره توچشام به چوچولم مالوندکه به آنی تحریک شدم
باچشای خمارشده ازنیاز نگاش کردم که باضرب کل التشو تو سوراخ واژنم هل داد
_عااححح
_جونن،جنده ی من ناله کن ،میخوام تاصب این کوپل سفیدتو جربدم
_اوفف جربده مال خودته
 

رمان طلسم خون235

Fati.A Fati.A Fati.A · 22 ساعت پیش ·

بعداز لحظات طولانی به سختی دست از خوردن لبای هم برداشتیم
بوسه های ریزی که رو گردنم میزد تا سینه هام ادامه داشت
اروم نالیدم
_ارسلاننن،شیرنداشته باشه

باشهوت پچ زد
_ندارهه ولی اگه داشته باشم باید بهم شیربدی،درهرصورت من این ممه های کوچولوتومیخورم

_اومم بخوررر

اجاره نداد حرفم تموم شه بااشتیاق سینه هامو چنگ زدو نوکاشونو بهم چسبوند
زبونش که روش نشست
اهی ازته دل کشیدم
لعنتیی جونم داشت بالامیومد
اب کوصم تا رونامو خیس کردهه بودو سوراخم بدجور نبض میزد
بافرو رفتن نوک سینه ام تو دهن داغش
جیغ کوتاهی کشیدم
چندروزی میشد
نوکشون دردمیکردو حالا زبون ارسلان بدجور داشت حالشونو جا میاورد
دردش انگار بابرخورد زبونش رفته بود وجاش رو به لذت زیادی داده بود
حس میکردم مایع گرمی دارهه ازسینه ام خارج میشه
سرمو خم کردم تاببینم چیه
بادیدن مایع سفید رنگی که بیشترابکی بود تاسفید
چشام گردشد
ارسلان مکثی کردوباشهوت گفت
-اوفف شیرت دارهه میریزهه،بزار مزه اش کنم

خم شدو درمقابل نگاه خمارم،نوک سینه امو محکم مکید
بااینکارش بااشتیاق سرشو به سینه ام چسبوندموسینه امو کامل تودهنش هل دادم
چنان مک میزد انگار میخواست کل شیرمو ازوجودم بیرون بکشه
جونم داشت بالامیومدازشهوت
بی ارادهه بهشت خیسمو به رونش فشاردادم که بالاخرهه دست ازخوردن سینه ام برداشتوپایین رفت
پاهامو ازهم بازکرد
بادیدن خیسی زیادم
لباشو لیس زدوباصدای خش داری گفت
_چقد اب انداخته،انگاربدجوراین تپلت دلش کیرمیخواد
_ارعهه..عاححح..کلفتتومیخوامم ارسلان
_جونممم جنده ی من هنوزم کم طاقتی میدمش بصبر

مکثی کردوگفت
_بلندشو
 

رمان طلسم خون234

Fati.A Fati.A Fati.A · 22 ساعت پیش ·

اخمی کردم
_مگه ارس چشه خیلیم خوبه به اسم باباشم میاد...

بافهمیدن اینکه چه حرفی که زدم لپام از خجالت سرخ شدولبامو گازگرفتم
تاحالا انقد صریح راجب بچه حرف نزده بودم
درکمال تعجب خندید
_حالا که اینطورهه باشه اجازه اشومیدم

حرصی مشتی زدم رو سینه ی سنگیش
_کی ازت اجازهه خواست،اصلابچه ی خودمه همچیشم باید شبیه به من باشه،ازاخلاقش گرفته تاچیزای دیگه اش

ابرویی بالاانداختو باشیطنتی که خیلی کم ازش دیده بودم گفت
_شبیه مامانش بشه که کارمون زارهه 
_اونوقت چرااا
_مث تو حشری بشه بیوافته به جون ملت
_نه که تونیستی
_برمنکرش لعنت
تک خنده ای کردم
درحالی که ازاین بحث لذت میبردم دستامو دور گردنش حلقه کردم

اینباربی رودروایسی گفتم
_بچه ی دوتا حشری چی میشه،هوم حساب کن دخترمردموببرهه توجنگل سرپا بکنه

باچشای خمارشدهه کمرمو چنگ زدو چسبوندتم به خودش
،هردوهمزمان خندیدیم،باخنده لب زد
_ارعع مثل مامان  باباش حشری میشه ،حالا پسربشه همه رومیکنه دختربشه به همه میدهه

باتموم شدن حرفش،همزمان لباشو  رولبام کوبید
وحشیانه لباموبه کام گرفت که موهاشو چنگ زدمو لباشو به دهن گرفتم
باعجله و محکم لبای همو میخوردیم ،زبونم رو مهمون دهنش کردم که بااشتیاق ازش استقبال کردو مک محکمی بهش زد
اروم تودهنش نالیدمواینبار من بودم که زبونش رو به بازی گرفتم
لب بالاییمو باولع لیس زدو سراغ پایینیش رفت
سرعتش به قدری بالابود که بهش نمیرسیدم
شهوت موزیانه تو بهشتم پیچید
خودمو کشیدم روشو تن داغموبه بدن بزرگش،چسبوندم
هنوز لبامون توهم گرهه خورده بود
بی ارادهه دستمو به سمت خشتکش بردمو از روشلوار الت بادکرده اشو چنگ زدم
صدای آه مردونه اش ،شهوتم رو چندبرابرکرد
عضوشو تودستم میمالوندم که یهو چرخی زدو روم قرار گرفت
حالا اون بودکه رو بود ومن زیرش
دستشو به دکمه های لباسم رسوندو باعجله بازش کرد
منم همرمان دستمو به کمربندش رسوندمو شروع کردم به ور رفتن باهاش
دقایقی بعد هرکدوم ازلباسامون گوشه ای افتاده بود

رمان طلسم خون233

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/2/10 12:09 ·

باصدای جیغ بلندم،ازخواب پریدم
نفس نفس زنون،تکیه دادم به تاج تختوباوحشت دستمو روشکمم گذاشتم
نه خدایا خواهش میکنم
بسه من دیگه طاقت این همه دردوترسو ندارم
ازشدت بیچارگیو ترس زدم زیرگریه
همون موقع دراتاقم باضرب بازشدوقامت بلند ارسلان نمایان شد
بانگرانی به سمتم پاتندکرد
که ازتخت پایین پریدمو میشه گفت به سمتش پروازکردم
تابهش رسیدم
خودمو انداختم توبغلشو دستای لرزونمو دورکمرش حلقه کردم
منومحکم به خودش چسبوند
_اریکا،چیشد چرا جیغ زدی،درد داری،چیزیت شد،د حرف بزن لعنتی

باگریه بریده بریده گفتم
_می...میخواست...بچ.. بچمو بگیرهه

باتموم شدن حرفم،منو ازخودش جدا کردو بانگرانی بهم خیره شد
_چی داری میگی،کی میخواست همچین گوهی بخورهه
لال نشو لامصب حرف بزن

درحالی که بشدت میلرزیدم سرمو به سینه اش چسبوندم
_خواب دیدم،یه هیولای بزرگ بود،خیلی زشت بود،میخواست پسرمو باخودش ببرهه

ساکت موند
انگار میخواست حرفایی که زدمو درک کنه
لحظه ای بعد اروم منوازخودش جدا کرد
بادیدن صورت خندونش جاخوردم
_توبخاطر یه خواب انقد ترسیدی،هوم

باحرص ازش فاصله گرفتمو روتخت نشستم
چرا متوجه نبود
این خواب ،خواب معمولی نبود
من از اینده میترسیدم ازاین میترسیدم که نکنه بازم بخشی ازاینده رو توخواب دیده باشم

_تو..تونمیفهمی..اون میخواست بچمو باخودش ببرهه پسرمو میخواست ببرهه،اگه اتفاق بیوافته من چه غلطی کنم هان من دیگه توان جنگیدن ندارم چرا نمیفهمی

لبخندش به ارومی جمع شدوکنارم روتخت نشست
بازوهامو گرفتو برم گردوندسمت خودش
خیلی جدی جوری که ازش انتظارنداشتم گفت
_اول اینکه من خارکسیو که بخواد به تو یا به بچم چپ نگاه کنه رومیگام،اجازه نمیدم کسی خایه کنه ازکنارتون ردشه چه برسه بخواد دستش بهتون بخورهه

مکثی کردو خیره توچشای اشک الودم گفت
_خوابی که دیدی شروع کابوسای حاملگیته،به گفته ی بابات ،مادرمم وقتی منوحامله بود،هرشب این کابوسارومیدید،این کابوسا برای مادر یه گرگینه کاملا عادیه لازم نیست نگران باشی

*لحنش کاملا صادقومصمم بودوجای هیچ شکوترسی برام نمیزاشت
یکم خیالم راحت شد
بی حرف سرمو تکیه دادم به شونش که دستاشو دورم حلقه کردوبه ارومی خوابوندم روتخت
سرمو روبالشت گذاشتمو اونم مجبور کردم سرشو کنارم روبالش بزارهه
چه عجب یکم نرم شده بود
لبخندی زدمو باشیطنت گفتم
_بچمون پسرهه فک کنم،اسمشوتوخواب ارس صدا کردم

تیله های ابیش ،پرازحس بود
چقد دوس داشتم این نگاهشو
باصدای خش داری لب زد
_حالا چرا اسمش باید ارس باشه شاید من بخوام یه اسم دیگه واسه پسرم انتخاب کنم
 

رمان طلسم خون232

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/2/10 12:02 ·

اخمی کردمو ناله کنان دستمو روپشونیم کشیدم
_ای چته،دردم گرفت،مگه من چیکارکردم

پوزخندی زدوسرتاپامو برانداز کرد
_نمیدونم میخوای شورتتو یه چک کن،شاید چیزی دستگیرت شد

به دنباله ی حرفش از روکاناپه بلندشدو درمقابل نگاه بهت زده ام ازپله ها بالارفت
این الان چی گفت
شورتمونگا کنم؟!
منظورش چی بود
خلی چیزیه این بشر
کنجکاو به اتاقم برگشتم تا ببینم راجب چی حرف میزنه
شلواروشورتموهمزمان کشیدم پایین
بادیدن شورتم ضربه ای به پیشونیم زدم
گندت بزنن اریکا چقد بی جنبه ای تو
لعنتی حتی متوجه این همه تحریک شدگیم،نشده بودم
احمقی احمق
چی فکر کردی باخودت
بعدازاون همه کاری که کردی میاد باهات سکس میکنه

درحالی که باحرص لباسامو عوض میکردم
به سمت تخت رفتمو پریدم روش

***
دوهفته بعد

طبق معمول بعداز شام زودترازهمه به اتاقم برگشتم
تواین چندروز رفتار ارسلان باهام بهترنشده بودکه هیچ بدترم شدهه بود
دائم خودمو گول میزدم که شاید بعداز بدنیا اومدن بچمون رابطه امون درست شه اما ،میدونستم همچین چیزی امکان ندارهه
حتی حاضرم قسم بخورم اگه بچه ای وجود نداشت،یه دیقه ام اینجا نگهم نمیداشت
تکیه دادم به تاج تختوزانوهامو بغل کردم
چقد دلتنگش بودم
چقد دلم هوای عطرتنواغوش گرمشوکرده بود
امااون حتی نگامم نمیکرد
تنها توجهش به بچمون بود
بچه ای که کم کم داشتم به وجودش حسادت میکردم
بغضموقورت دادمو جنین وار درازکشیدم

****

*دست بزرگو سیاهی رو دهنم نشستو صدای بمو ترسناکی زیرگوشم پیچید
_بچه رو بهم بدهه،زودباش دخترخوبی باش

کلمات نامفهومی ازدهنم خارج میشد 
تقلامیکردم تا ازبند دستای هیولای ترسناکی که میخواست پسرمو ازم بگیرهه بیرون بیام اما
هیولا محکم نگهم داشته بود
صدای گریه ی پسرکم توگوشم پیچید
_ماما..ماما

هیولا باشنیدن صدای کودک دوساله ام،ولم کردو به سمت صدا رفت
ازته دل جیغ زدم
_ارسسسس

****

رمان طلسم خون231

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/2/10 11:58 ·

نگاه بهت زده اموکه دید
ریلکس شروع به غذا کشیدن برای خودش کرد
_سری بعد برا من قد بازی دربیاری اوضات خیلی بدترازالان میشه،الانم بجای زل زدن به من،غذاتو کوفت کن تا بزور توحلقه ات نریختم

هول زده قاشق رو از رومیزبرداشتمو شروع به خوردن غذام کردم
ازاین بشر هیچی بعیدنبود
والا نمیخوردم ،بزور به خوردم میداد
با دل درد ناشی از پرخوری بزور ازجام بلندشدم
نمیخواستم بااین معده ی پر حالا حالاها بخوابم
ازسالن که خارج شدم به پذیرایی رفتموروکاناپه لم دادم
کنترل رو برداشتموTvرو روشن کردم
داشتم کانالارو جابه جا میکردم که کسی کنارم نشست
باپیچیدن بوی خوش جنگلو گلای رز توبینیم،ازحضور ارسلان مطمعن شدم
بالاخرهه یه فیلم پیدا کردم
فیلم پنجاه طیف خاکستری رو میداد
تعریفشوشنیده بودم اما ندیده بودمش
انقد سرگرم فیلم بودم که اصلا متوجه ی خاموش شدن چراغا نشدم
سرموکه برگردوندم
دیدم همجاخاموشه و کسی جزارسلان توهال نیست
برام جای تعجب داشت هنوز نرفته بخوابه
بافکربه اینکه نکنه دلتنگم شده باشه نیشم بازشدو بی ارادهه خودمو بهش نزدیکترکردم تاجایی که بازوم به بازوی ورزشکاریش چسبید
ازبرخورد بازوم بهش،گرمایی دلپذیری به بدنم سرایت کرد
تکونی نخورد حتی برنگشت نگام کنه
شیش دنگ حواسش به فیلم بود
لب برچیدمو به اجبار دوبارهه بهTvچشم دوختم
همون لحظه زنومرد نقش اصلی،شروع به بوسیدن هم کردن
صحنه های فیلم هرلحظه بدترازقبل میشد
ازگرمای بدن ارسلان بودیا ازدیدن فیلم بدجور داغ کردهه بودم
سرمو کامل چرخوندم سمتش
فضا بشدت رمانتیک بود
مطمعنم اونم اینوحس کرده ،با قلبی که ضربانش رو دور تند بود
بهش نزدیک ترشدم
همون لحظه سرشو چرخوند سمتم
نگاهش کاملا خنثی بودو نمیشد چیزی ازش فهمید
سرموجلوتربردم
فاصله ی صورتامون دوسه سانت بیشترنبود
نگاهش که رولبام سرخورد
چشاموسریع بستم
منتظر برای بوسیده شدن،لبامو غنچه کردم
اما هرچقد صبرکردم اتفاقی نیوافتاد
چشاموبه ارومی بازکردم که نگاهم تونگاهش گره خورد
بادوتا انگشتاس ضربه ای به پیشونیم زدوبالحنی که تمسخر توش موج میزد گفت
_بی خوابی زدهه به سرت،بروبگیربخواب
 

رمان طلسم خون230

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/2/10 11:55 ·

_ارسلان مگه چش شده بود

*اومد دهن بازکنه جوابموبده که باصدای عصبی ارسلان ،حرف تودهنش ماسید
_پریامن گفتم برو صداش بزن بیاد شام بخورهه اومدی اینجا گزارش منوبدی

هردو ترسیدهه برگشتیم سمتش
مثل جن بوداده می موند،یهوظاهرمیشد
پری باترس وشرمندگی نگاش کرد
_آلفام بخدامن منظوری نداشتم میخواستم...
_نمیخواد چرتوپرت تحویلم بدی،بیروننن یالا

پری بی حرف بیرون رفت،خودموزدم به اون راه 
مثل کسایی که ازهیچی خبرندارن نشستم روتخت
که بالحن بدی گفت
_بیاپایین شامتوکوفت کن بعدهرچقد خواستی بیابتمرگ اینجا،نمیخوام بخاطر تو بچم گشنگی بکشه

اخمام باتموم شدن حرفاش رفت توهم
چرا جوری وانمودمیکرد انگار من اصلا وجود ندارموفقط بچه براش مهمه
بالجبازی پاروپاانداختمو دست به سینه گفتم
_من شام نمیخورم

ابرویی بالاانداخت
_مطمعنی

سرموتکون دادم
_گفتم که نمیخورم
_اینجوریاس

مصمم نگاش کردمو بالحن حرص دراری گفتم
_بله دقیقا همینجوریاس
-خودت خواستی

*روموازش گرفتم که خم شد سمتمودرمقابل چشای گرد شده ام دست انداخت زیر زانوهامو کمرم،بایه حرکت بلندم کرد
هینی کشیدموپیرنشو چنگ زدم
_هیی چیکارمیکنی بزارم زمین

درحالی که به سمت خروجی میرفت ریلکس گفت
_وقتی زبون خوش حالیت نمیشه،مجبورم اینجوری خرفهمت کنم
_غلط میکنی،بزارم زمین ،باتوام نمیشنوی

انگارنه انگار بااونم بی توجه به تقلاهاو دادوبیدادم ازپله ها پایین اومدو راهی سالن غذاخوری شد
هرچقدم التماسوخواهش کردم نزاشت ازتوبغلش بیام پایین
باداخل شدنمون،کل اعضای گله،حتی شاهینوپری به سمتمون برگشتن
باتعجب براندازمون کردن
ازخجالت دلم میخواست کله امو بکوبم به دیوار
درمقابل نگاه خیره و پچ پچ بچه ها به سمت رأس میز رفت
اول منو نشوند روصندلی بعد خودش کنارم نشست
سرموپایین انداخته بودمو زیر لب خاندان ارسلان رو مورد عنایت قرارمیدادم که بشقابی جلوم گذاشت
بادیدن محتویاتش چشام چهارتاشد
چخبربوداین همه غذا کشیده بود
نکنه منو بافیلی چیزی اشتباه گرفته بود

رمان طلسم خون229

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/2/10 11:51 ·

نگاهم رو دورتادور اتاق گردوندم
همچیز مثل سابق بود
حتی لباسام همونجور دست نخوردهه توکمدمونده بود
یعنی دلش نیومدهه وسایلموبندازه دور
لبخند کجی زدمودستموروشکمم گذاشتم
حس عجیبی داشتم
هنوز باورم نمیشد باردارباشم
یعنی این تویه فسقلی خوابیدهه
_نیومدهه مامانتونجات دادیاکوچولو

حتی مادر خطاب کردن خودمم یه جورایی برام عجیبوشیرین بود
کی فکرشومیکردمن به این زودی مادربشم
درسته سنم کم بودامااصلا ناراحت نبودم
من الان نطفه ی مردی که بینهایت عاشقش بودم رو،توشکمم داشتم
چی ازاین بهتر
باتقه ای که به در خورد لبخند پتوپهنموجمع کردم
_بیاتو

دربازشدو پری پرید تو
بادیدنش گل از گلم شگفت
اومدم برم سمتش که دویدسمتمو تابه خودم بیام دراغوشم گرفت
بهت زدهه از حرکت یهوییش دستامودورش حلقه کردم که صدای بغض الودشو شنیدم
_خیلی نامردی ،رفتی یه بارم پشت سرتونگاه نکردی

اروم ازخودم جداش کردموبامهربونی دستامودور صورتش قاب کردم
_شرمنده ام بخدا،نشدیعنی نتونستم به دیدنت بیام ببخش عزیزم

دستاموپس زدوبادلخوری گفت
_چرا؟هوم چرانتونستی ولمون کردی به امون خدا رفتی،یعنی انقد اون مرد برات مهم بود،اصلامابه جهنم ،چطوردلت اومد آلفامو ول کنی بری،میدونی چی به روزش اومد بعدتو

تعجب کردم
پری راجب چی حرف میزد
مگه ارسلان ازخداش نبودمن برم
پس چراباید ناراحت میشد،درسته اومد دنبالم ردش کردم ،بهش برخورد،اما فکرنکنم ناراحت شده باشه ازاین موضوع
اصلا چی به روزش اومده بودکه پری اینجوری راجبش حرف میزد،باصدای لرزونی نگران پرسیدم
 

رمان طلسم خون228

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/2/9 11:39 ·

ارسلا باحرص هلش داد اونور
-پررو نشو

رافئل سری ازروی تاسف تکون داد

_هیچوقت ادم نمیشی تو

ارسلان نیشخندی تحویلش دادکه رافئل

باخنده سوار ماشین گرون قیمتش شدو رفت
به رفتنش خیره بودم که با صدای بلندبوق ازجاپریدم

پشت بندش صدای ارسلان توگوشم پیچید 
_مادمازل کجاسیرمیکنی یالا وقت ندارم سوارشو بریم ازاین خراب شده

پوفی کشیدمو بی حرف سوارماشین شدم انقدحواسم پرت بودنفهمیدم کی سوارماشین شدهه،تادروبستم پاشو رو گاز گذاشتو ماشین ازجاش کنده شد،ازسرعت زیاده اش جاخوردم اما صدام درنیومد
باز برگشتیم سرخونه ی اول،ارسلان خان ازهمین اول اعلام جنگ کرده بود،هه
اینبار عمرا منومیبخشید
این بشربقدری کینه ای بودتایه گوه خوردن نمینداختت ول کنت نبود
شیشه رو دادم پایین که دکمه ای روزد
شیشه دوبارهه بالارفت
شاکی نگاش کردم
_چرا دادی بالاشیشه رو گرممه

نیم نگاهی بهم انداخت
_بجهنم 
_میگم گرممه شیشه رو بدهه پایین

نوچی کردوریلکس گفت
_کولرماشینوروشن کردم پس ببند دهنتو  مغزمنم تیلیت نکن

باحرص دست به سینه تکیه دادم به صندلیموبه بیرون خیره شدم
لحظه ای بعد دست بردو ضبط ماشین رو روشن کرد
صدای تتلو توماشین پخش شد:
_حقمه حال الانمو
کسی نموند کنارمو‌
گرفت ازم همه چیمو
اونی که بود دارو‌ندارمو
حقمه هرچی سرم بیاد
دلم آزادی میخواد
نمیدونم ته قصمو
الان فقط آرامش میخوام
.......
آخر از سمتی سقوط کردم
که بهش تکیه میکردم
ضربه رو‌ من از کسی خوردم
که فکرشم‌ نمیکردم
الان میفهمم ای کاش
به هیچکس اعتماد نمیکردم
....
آخر از سمتی سقوط کردم
که بهش تکیه میکردم
ضربه رو‌ من از کسی خوردم
که فکرشم‌ نمیکردم
الان میفهمم ای کاش
به هیچکس اعتماد نمیکردم
......
من خسته ترینم
از همه بریدم
دیگه میبندم چشامو
به امید صبح سپیدم
شاید نوری بتابه
دلم راحت بخوابه
تو این جهنمه الان
یه بارونی بباره

*چقد این اهنگ حرف دل منوارسلان بود
انگار قسمت اولواخر اهنگ برای دل من بودو وسطاش حرف دل ارسلان بود
سوز اهنگ باعث شد،اشکام دوبارهه مهمون صورتم شن