رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان باژانرعاشقانه،بزرگسال،تخیلی رمان🔞🔞🔞🔥🔥🔥

رمان طلسم خون184

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/30 10:39 ·

به آنی صورتم سرخ شد
هنوز به این نزدیک شدنای یهویش عادت نکرده بودم
بااون تیله های آبیش زل زدهه بود بهم
نگاهش جوری صورتمو رصد میکردکه قلبم ازهیجان داشت میومد تودهنم
لرزون لب زدم
_چیکار...داری... میکنی

موهاموازروصورتم کنارزد
_بیاجلو

مسخ شدهه صورتموجلوتربردم
فاصله ی صورتامون چندسانت بیشترنبود
انگشتشو اروم رولبای نیمه بازم کشید
دقایقی همونجور بی حرکت لبامونوازش میکردکه بی طاقت دستشو کنارزدموفاصله روپرکردم
لباموبه لباش چسبوندم
عمیقومحکم ازلباش کام میگرفتم
مثل تشنه ای که به اب رسیدهه
لباشومیخوردم
لحظات طولانی میبوسیدمش اما ارسلان همچنان بی حرکت بودوهمراهیم نمیکرد
اومدم عقب بکشم که دستشو پشت سرم گذاشتونذاشت عقب بکشم
تابه خودم بیام،باعطش شروع به مکیدن لبام کرد
بوسه امون به قدری طولانی شده بودکه نفس کم اورده بودم
تنم از شهوتوخواستن داغ داغ شده بودوپایین تنه ام بدجور نبض میزد
ازطرفی بوسه هاش ازطرف دیگه عضو سیخ شده اس زیرباسنم،داشت روانموبهم میریخت
به ارومی خودموبهش مالوندم که لباشوازلبام جداکرد
نفس نفس زنون،هوارو بلعیدم
لباش که به گردنم چسبید،اهی ازبین لبام رهاشدو سرموبه عقب خم کردم
دستشوبه کش شلوارم رسوند که همون موقع در عمارت به صدا دراومد
انقدمحکم دروکوبیدن که شهوت از سرم پرید
ارسلان بی اهمیت دستشو توشلوارم فرو کردوبهشت خیسموچنگ زد
ناله ی بلندی کردم که جونی گفتو سینه هامو از رو تیشرت گازگرفت
صدای آخم تو صدای کوبیده شدن مجدد در ،گم شد
ارسلان اخمی کردودستشوازتوشلوارم بیرون اورد
باحالی خراب ازجام بلندشدم
ارسلان درحالی که خارمادر مزاحم رو مورد عنایت قرارمیداد به سمت در پاتندکرد
باعجله لباسامومرتب کردموپشت سرش رفتم
هردو پشت در قرارگرفتیم که ارسلان باحرص آشکاری درو بازکرد
بادیدن فردی که تو آستانه ی در قرارداشت،نفس توسینه ام حبس شد
نگاه جاخورده ی ارسلان نشون ازبی خبریش میداد
نگاه منم دست کمی از اون نداشت
زیرلب اسمشو صدازدم
_بابا
 

رمان طلسم خون171

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/26 11:27 ·

 _اومم
ناخواسته داغ کردهه بودم،زبونموکوتاه مکیدواروم لباشوازرو لبام برداشت
باخیسی زبونش روگردنم ،ازهیجان شونه اشوچنگ زدم
اروموباحوصله گردنمومی مکید
دستش که رو سینه ام نشست
برخلاف خواسته ام،موچ دستشو گرفتم
سوالی نگام کردکه بااسترس درحالی که دوروبرو میپایدم گفتم
_بسه،یکی میبینه
_هیشش،گفتی هرکاربخوابم میکنی،منم الان اینومیخوام

بانشستن دستش رو بهشتم،ازشهوت نالیدم که خیلی سریعوفرز دستشو داخل شلوارم فرستاد
دستش که ازشورتم رد شد
آهی ازته دل کشیدم
باانگشتش خیسی واژنمولمس کرد
_اوفف چه زودخیس کردی
_ارسلانن...لطفا

لباشوبه گوشم چسبوند
_لطفاچی،بکنمت؟!
_عااحح...اومم
_این یعنی ارعه؟

بالحن حرصی که بی قراریوشهوت توش امیخته شدهه بودگفتم
_ارعه لعنتی،میخوامت
_جونن،حشری من

بهشتم ازشهوت نبض گرفته بودوخیسیش کلافه ام کرده بود
باپایین کشیدهه شدن شلواروشورتم همزمان
هینی کشیدم که ارسلان کمی ازم فاصله گرفت
فکرکردم بیخیال شدهه،اما همون موقع شلواروشورت خودشم تازانوهاش پایین کشید
خمارنگاش کردم که باعجله اومد سمتم
یه لنگه پاموبلندکردو آلتشولای پام گذاشت
ازداغیوکلفتیش ناله ی بلندی کردم
اروم خودشوبهم مالوند
آلتش روبا آبم خیس خیس کرد
تواوج لذت بودم که یهوکل عضوشو تاته تو وژانم فروکرد
جیغ بلندی کشیدم که بالباش خفه شد
چنان محکموباولع لبامو میخورد که حتی نمیتونستم همراهیش کنم
باهرتلمبه اش داخل کوصم
ازدردولذت اهوناله میکردم
درسته خیلی درد داشت اما لذتش ازاون بیشتربود
صدای تلمبه هایی که باقدرت میزدوخیسی زیادم
بین درختا میپیچید
هیچوقت فکرشم نمیکردم
توهمچین جای ترسناکی بخوام سکس کنم
بعدازدقایق طولانی ارسلان لباشوازرولبام برداشت،شرط میبندم لبام کبود کبودشدهه باشه ازبس خوردو گازگرفت
اروم  تیشرتموبالازد
سینه های درشتوسفیدم حالا درمعرض دیدش بود
نگاه خماروداغشوبه بالاتنه ام دوخت
تابه خودم بیام
سینه هامو از کاپ سوتین بیرون اوردو داغیوخیسی زبونش رو بهم هدیه داد
_عااححح...
_اومم این ممه هات،هر روز بزرگتروخوشمزهه ترمیشن

تواوج لذت بودم ،نوک سینه هام همزمان تودهن ارسلان بودو آلتش تو واژنم
لحظه ای زیردلم بشدت داغ شدولرزیدم
همزمان اونم بامن ارضاشدو ابشو تو واژنم خالی کرد
نفس نفس زنون بهم دیگه خیرشدیم 
انقد بی رمقوخسته شدهه بودم که بزور سرپابودم
ارسلان زودتربه خودش اومد
تیشرتشو ازتنش دراوردواول منوبعدخودشو تمیزکرد 
لباسامومرتب کردو شلوارخودشم بالاکشید
_حالا میخوای چی بپوشی

نیشخندی زد
_تیشرت زاپاس اوردم نگران نباش

باپریدن شهوت ازسرم،خجالت دوبارهه به سراغم اومد
اومدم ازکنارش ردشم که موچ دستمو گرفتو برم گردوند سمت خودش
سوالی نگاش کردم که خم شد روصورتمو لباموخیس بوسید
_مرسی کوچولو خیلی حال دادی

بادرک حرفش،حرصی مشتی به سینه اش زدم
_حقا که بیشعوری

ازکنارش ردشدم به سمت کلبه پاتندکردم
صدای خنده اش بلندشد
_هی کجا،چی گفتم مگه،تشکرمنم این مدلیه دیگه

بدون اینکه نگاش کنم  گفتم
_عوضی

_شنیدم چی گفتیا

برگشتم نگاه چپ چپی بهش انداختم
داشت میومد سمت کلبه

_منم گفتم بشنوی

خنده اش که اوج گرفت
بی توجه بهش رفتم تو
اونم پشت سرم اومد تو

*******

رمان طلسم خون161

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/22 15:36 ·

بانشستن لبای داغوخیس ارسلان روسوراخ خونی کوصم،شوکه صداش زدم
اما اون بی توجه به من،عمیق لای پام رو زبون زد
انقدعمیق که جیغی ازلذت کشیدم
دوبارهه لیسیدنو مک زدن تپلم رو ازسرگرفت

ناله هام باجیغ زدن فرقی نداشت بعدازدقایق طولانی

سرشوبلندکرد، التش رو به ارومی به واژنم مالوندوتابه خودم بیام،بایه ضرب واردم کرد
 جیغ کوتاهی کشیدم
تلمبه هاش به قدری محکموسریع بود که از دردولذت بلندبلند اهوناله میکردم
ارسلان سینه هامومحکم چنگ زدوفشورد
_ناله کن..اوفف لعنتی چقد تنگوخیسی،کیرم دارهه له میشه
_آخ...اومم..لعنتی
_دارم میکنمت اریکا...داری زیرم جرمیخوری
_ارععع...اومم...محکمتر..ایی


دقایق طولانی گذشت تامن برای دومین بارارضاشدم وارسلان لحظه ی بعد ازمن ارضاشد
ابشوداخلم خالی کرد
هردو،بی حال روتخت ولو شدیم
جونی توتنم نمونده بود
ارسلان منوتوبغلش کشید
بوسه ای به موهام زد
_زنم شدی
_اوم
_این میدونی یعنی چی
_یعنی چی
_یعنی بدجور جرت دادم

باحرص زدم توشکمش که بلندخندید
_پع دست بزنم که داری،هیچی دیگه یه زن زبون دراز دستوپاچلوفتی که ازقضا دست بزنم دارهه بهم قالب کردن

باتشرصداش زدم
_ارسلاننن
_جون بازم دلت میخواد

باحرص پشتموبهش کردموازخجالت سرموتوبالشت فرو کردم
باخنده ازپشت بغلم کرد
چقد خنده هاش قشنگ بود
_یعنی نمیخوای دیگه...ولی من یه دور دیگه میخواما

به دنباله ی حرفش الت سیخ شده اشو به باسنم فشارداد
باچشای گردشدهه ترسیدهه برگشتم سمتش
_وای نه من نمیتونم دیگه

بوس سریعی به لبام زد
_این حالت عادی  سالارمه،نمیدونم چرا به احترام توفقط بلندمیشه
الانم فکرنکنم قصد خوابیدن داشته باشه

مشتی به سینه اش زدم
که اینبارخنده اشوخورد
خیره نگاش کردم که بی هوا لباشورولبام گذاشت
نفس توسینه ام حبس شد
چنان باولعوعطش ازهم لب میگرفتیم ،صدامون کل اتاقوپرکردهه بود
شهوت موزیانه توپایین تنه ی دردناکم پیچید
ارسلان به ارومی دستمو گرفتو پایین برد
بانشستن دستم رو آلت کلفتوآماده اش
اه مردونه اش بین لبام رهاشد
بالذت مشغول  مالش دادن عضوش شدم
انقدحشریوخیس بودم که اینبارخودم التشوباسوراخم تنظیم کردم
ارسلانم باضرب واردم کرد
آه بلندم بین لباش خفه شد
واین شد استارت سکس بعدیمون
****

رمان طلسم خون160

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/22 15:29 ·

بهشتم ازتحریک شدن زیاد
بادکردهه بود
بانشستن لبای داغش رو کشاله ی رونم بلندناله کردم
ازاینکه داشت اذیتم میکرد
حرصم گرفته بود
من بشدت اون زبون داغشو توخودم میخواستم
باحرص آشکاری سرشو به تپلم چسبوندم
که خنده ی توگلویی کرد
اومدم فوشش بدم که بابرخورد یهویی زبونش لای تپلم چشام ازفرت لذت بسته شد
_عاححح

باشنیدن صدام جری ترشد
وحشیانه پاهاموازهم بازکردوزبونشومحکم لای کوصم کشید
دیگه کنترلی روصدام نداشتم
جیغ میزدموحرفای ناجورمیزدم
_اوفف...ارععه..بخورشش..بازبونت ابمولیس بزن...لباتوبچسبون بهش..اخخ

چنان باولع کوصمومک میزد که داشتم ازحال میرفتم
بافرو رفتن نوک زبونش توسوراخم 
بشدت لرزیدمواب زیادی ازم بیرون پاچید
لیسی لای پام زدوازجاش بلندشد
خمار نگاش کردم که شلوارکشو بایه حرکت دراوردو گوشه ای پرت کرد
تابه خودم بیام روم خوابیدو آلت بیش ازاندازهه بزرگوکلفتشو لای پام هل داد
بابرخورد اون حجم داغو نرم
ازلذت لرزیدم
لرزشموکه حس کرد
التشوبه تپلم مالوند
خیسیم انقدزیاد بودکه التش لیزلیز شدهه بود
تواوج لذت بودم که التش باضرب توسوراخم فرو رفت
کل وجودم سوخت
جیغی ازته دل کشیدم
که التشوتا ته توکوصم فرو کرد
جیغ بعدیم بانشستن لباش رولبام خفه شد
حرکتی نکردتابهش عادت کنم
جونم داشت بالامیومد
فکرشم نمیکردم انقد درد داشته باشه
شایدم آلت اون زیادی برای من بزرگ بود
اشکی ازچشمم چکیدکه لباشوازلبام جداکرد
بانگرانی نگام کرد
_اگه خیلی درد داری تمومش کنم

بااینکه خیلی درد داشتم نمیخواستم عقب بکشه

دستامودورکمرش حلقه کردم
_خوبم

لبخندی زدکه دلم براش رفت
چقدنابوکم یاب بوداین لبخندش که چال گونه اشو نشون میداد،اشکام مثل ابربهارازچشام، میبارید
قطره ی اشکی رولبم سر خوردکه ارسلان بازبونش پاکش کرد
لیسی به لبام زد
که باعطش لب بالاشوخیس بوسیدم
بوسه هامون که اوج گرفت ،دوباره شهوت بهم غلبه کرد
دیگه خبری ازدرد نبود
ارسلان خودشوازم بیرون کشید
سوالی نگاش کردم که پاهامو ازهم بازکرد
مایع گرمی ازم سرازیرشد
حدس اینکه اون مایعه خونه زیاد سخت نبود

رمان طلسم خون159

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/22 15:25 ·

دقایق طولانی باشدت ازهم لب میگرفتیم که
دستش رو گرهه ی شل حوله ام نشستوبازش کرد
بارهاشدن حوله،تن داغشوبه بدنم چسبوند
اهی ازبین لبام خارج شدکه اومی تودهنم گفت
دستاش زیرباسنم نشستوازروزمین کندهه شدم
باهیجان پاهامودور کمرش حلقه کردم
بااینکارم بهشت داغوخیسم به شکم شیش تکه اش چسبید
ناله ای ازلذت سردادم که
همونجورعقب عقب به سمت تخت رفت
درازکشید روتختومنوکشید روخودش
باکم اوردن اکسیژن ،عقب کشیدم
لباش بالبم کشیده شد
نگاه شهوت الودش روبه چشای خمارم دوخت
اومدحرفی بزنه که خم شدم روصورتشو
خیسی  رولبش روعمیق لیس زدم
تکون محکمی خورد
لرزش بدنامون از شهوت زیادمون خبرمیداد
تاسرموعقب کشیدم
بایه حرکت چرخی زد
جیغ کوتاهی از هیجان کشیدم
که روم قرارگرفت
زبون داغش که گردنوقفسه ی سینه ام  رولمس کرد
اهی ازته دل کشیدم
بهشتم بدجور نبض میزد
خیسیش تارونام ادامه داشت
تن لختموزیرش تکون دادم که سرشوبه سمت سینه ام خم کرد
یکی ازسینه هامومحکم چنگ زدوفشورد
نوک سیخ شده ی سینه ام بشدت هوس خورده شدن کرده بود
طولی نکشیدکه نوک صورتی سینه ام تودهن داغوخیس ارسلان فرو رفت
اهی ازته دل کشیدم
_عاحححح...ارعه...بخورشش..محکم
_اوم داری به کی ممه میدی اریکا هوم
_به...عموم...ینی..تو
_اوففف...جون شیربدهه بهم آمم

*هرلحظه حالم بدترمیشد
به مرز جنون رسیدهه بودم
لعنتی باملچوملوچ محکم سینه هاموبه نوبت مک میزد
تنهاکاری که ازم برمیومد اهوناله بود.
بعدازدقایق طولانی بلاخرهه ازسینه هام سیرشد
زبونشو زیرسینه هام کشیدبه همین منوال تانافم رولیس زد
بی قرار وخمارنگاش کردم
_برو...بروسراصل مطلب
_جون چی میخوای جنده کوچولوم
_کلفتتو
_اوف حشریم کیردلش میخواد،میدم بهت ولی الان نه
 

رمان طلسم خون143

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/19 11:14 ·

فکراینکه اولین بارهه اندام جنسیمون بهم میخورهه،وهم کشیده شدن اون حجم کلفت لای بهشت خیسم
داشت ارضام میکرد
گرمای دلپذیری زیردلم پیچیدباجیغ بلندی ارضاشدم
ابم روالتش خالی شد
ارسلان مکثی کرد
التشوبا ابم مالوندواینبار لای باسنم گذاشتش
بافکربه اینکه قرارهه ازپشت باهام رابطه برقرارکنه وحشت کردم
اومدم اعتراض کنم که التشوبایه ضرب داخل سوراخ پشتم هل داد
ازشدت درد جیغی ازته دل کشیدم
دردش جوری طاقت فرسابودکه لحظه ای چشام سیاهی رفت
_تکون نخور الان عادت میکنی
_درد...درد دارم
_خیلی تنگی لعنتی... سوراخت ،کیرمودارهه میبلعه
_درش..درش بیار..توروخدا
_هیشش،گفتم که الان عادت میکنی

*اومدم بازم اعتراض کنم که باتکون دادن خودش،لال شدم
تلمبه هاش به قدری محکموسریع بودکه حس میکردم
باسنم دارهه ازوسط به دونیم تقسیم میشه 
مثل این بودکه چاقوی بزرگی توپشتم فرو کنن
ازشدت درد فقط بلندبلندجیغ میزدموگریه میکردم
اون اما انگار هیچی نمیدید
فقط صدای ناله های شهوت الودشومیشنیدم
_اوففف چه کونی داریی،مثل ژله میمونه

سرموبه تخت فشوردم هق هقم بلندشد
اسپنک محکمی که به کونم زد،باعث جیغ بی جونم شد

_جز آهو ناله صدایی ازت نشنوم

*التشودراوردوتفی روش انداخت،تااومدم نفس راحتی بکشم دوبارهه باضرب خودشو واردم کرد
اینباربلندترازقبل ،جیغ زدم
پارهه شدنموبه وضوح حس کردم
پشتم به قدری میسوخت که کل شهوتم رو خاموش کردهه بود
*با بازشدن یهویی دروکوبیده شدنش به دیوار
ازحرکت ایستاد
باچشای خیسوگرد،سرموچرخوندم به سمت در

_چخبرهه اینجا اریکاچراجیغ....

شاهین بادیدن ماتواون وضع سریع پشتشوبهمون کرد
ازشدت خجالت میخواستم بمیرم
صدای نعره ی ارسلان توسرم اکوشد
_گمشوبیروننننن

*هنوز داخلم بود
اومدم حرفی بزنم که عصبی گفت
_صدات دربیاد تاخودصبح جرت میدم لال باش تاابم بیاد

*حرفی نزدم که وحشیانه شروع به تلمبه زدن کرد
بعدازچنددیقه بالاخرهه ارضاشد
ابشوداخلم خالی کردواروم ازم بیرون کشید
باعقب کشیدنش
تقریبا ازحال رفتم
بین خوابوبیداری بودم که اب گرمی رو بدنم ریخت
کمرم افتضاح، تیرکشید
سوراخمم بشدت میسوخت
لای چشاموبازکردم
بادیدن صورت تخسواخمالوی ارسلان،شوکه شدم
منوگذاشته بودتو وانودوش آبوداشت روم میگرفت
هنوز تابم تنم بود
باصدای گرفته ناشی ازجیغای پی درپیم نالیدم
_خودم میتونم
اخمی کردوازجاش بلندشد
_خوبیم بهت نیومدهه،هرغلطی میخوای بکنی بکن من رفتم

پوزخندتلخی کنج لبم نشست
_انتظارداری مدال افتخارم بهت بدم،لعنت بهت ببین چه به روزم اوردی
_حقت بود،عاقبت جنده بازی همینه 
_ازت متنفرم

خم شدسمتم که ترسیده گوشه ی وان جمع شدم
موهاموپشت گوشم هدایت کرد
_احساساتمون متقابله جفت عزیزم

رمان طلسم خون142

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/19 11:10 ·

نفس راحتی کشیدم
خداروشکرتموم شد
ازروزمین بلندشدم برم که
کمرم ازپشت چسبیدوتابه خودم بیام روتخت به حالت داگی دراومدم
بانشستن دستش رو کش شورتکم،بابهتوترس لب زدم
_تورو....خدا..ولم کن..غلط کردم
_هیششش،دیگه گوهم بخوری فایدهه ندارهه،صدات درنیاد،بایدجفتتوارضاکنی،مگه نگفتی جفتتم

_خواهش میکنم...من..من دخترم...

صدای حرصیش تنموبرای سومین بارلرزوند
_د اگه غیراین بودکه جنازتوتقدیم بابای دیوثت میکردم

به دنباله ی حرفش شورتکموبایه حرکت پایین کشید
دست داغوبزرگش رولپ باسنم نشست
بافشاری که بهش داد بی ارادهه ناله ای کردم
دست خودم نبودکه تواین موقعیتم بالمسش تحریک میشدم 
یکم بادستش باسنمومالش داد
توابرا بودم
لذتی ناخواسته ازحرکت دستش میبردم که یهو اسپنک محکمی روهمون قسمت زد
جیغ دلخراشم بین صداش گم شد
_جون هنوز کاری نکردم که،جنده کوچولو کمرتوبدهه پایین

بخاطرتحریک شدن بدنم سستومطیع بود
کاری که گفتوکردم
که انگشتشولای باسنم کشید
اهی ازبین لبام خارج شد
حرکت انگشتشو، تا بهشتم ادامه داد
انگشتشولای چاک بهشتم کشید
_جنده کوچولوخیس کردهه
_اومم
_الان میخارونمش نگران نباش
*الت داغونرمشو لای پام گذاشت
ناله ای ازداغیش کردم
باصدای ناله ام 
التشومحکم پشت سرهم، لای بهشتم کشید
داشتم میمیردم
بلندبلند اهوناله میکردم
تواوج بودم

رمان طلسم خون141

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/18 10:19 ·

باشنیدن صداش بی ارادهه نگاهم سمتش کشیده شد
بادیدن آلت بزرگوسیخ شده اش ،چشام تااخرین درجه گردشد
لپام ازخجالت سرخ شدن
نگاهموازش گرفتم
قدمی جلوبرداشت که بایه تصمیم یهویی،ازروتخت پایین پریدم
نمیتونستم اجازهه بدم اولین رابطه امون اینجوری شکل بگیره

به سمت دردویدم
وسطای  راه ،موهام ازپشت کشیده شد
جیغی کشیدمو دستمو روموهام گذاشتم
بی توجه به دردی که میکشیدم پرتم کرد روزمین
قلبم ازشدت ترس تن تن میزد
باچشای لبالب اشک گوشه ی اتاق جمع شدم
جلواومد،تاجایی که گرمای تنش رو حس میکردم
نگاه ترسیده اموازش گرفتم که چونه امومحکم گرفتو سرموبلندکرد
چشای خیسم به چشای سردوبی رحمش دوخته شد
_یالاتاصب قرارنیس نازتوبکشم،بخورش
_چی...چی..داری میگی...من

*نزدیکترشد
حالتمون جوری بودکه من روزانوهام نشسته بودمواون سرپابود
بانزدیکترشدنش
آلتش به لبام چسبید
باچشای گردشدهه نگاش کردم
_چیکار...می....
بافرو رفتن حجم زیادی داخل دهنم،خفه شدم
-اوففف دهنت چه داغه،جون میده واسه ساک زدن

قطره ی اشکی ازچشمم چکید
باورم نمیشد،داشت اینکارومیکردباهام
دست بردموهاموچنگ زد
_زودباش دهنتوبیشتربازکن،دندون نزن ففط،دراون صورت دندوناتو تودهنت خوردمیکنم

مطیع کاری که گفتوکردم که حجم بیشتری رو داخل دهنم هل داد
عقی زدم خواستم درش بیارم که نزاشت
دهنم به قدری کش اومدبودکه فکم دردمیکرد
آه عمیق ومردونه اش توسرم پیچید
شروع به حرکت کرد
اروم تودهنم تلمبه میزد
مزه ی بدی نداشت،امادهنم ازبزرگیش داشت پارهه میشد

_جونمم،ارعه بخورش،قشنگ بازبونت لیسش بزن،انقدلیس بزن تا دیگه هوس کیرنکنی

اشکام، ازتوهیناشو حرکت التش تودهنم ،کل صورتموخیس کردهه بود
بعدازدقایق طولانی ازدهنم بیرون کشید
لبام بزوربسته شد
فکم داشت میشکست

رمان طلسم خون133

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/15 09:21 ·

دستش دوبارهه رو بهشتم نشست
_اومم
_بهم بگو چی میخوای

*درسته پشتم بهش بودولی نمیتوستم چیزی که میخوادبشنوهه روبگم
حرفی نزدم که بهشتمومحکم چنگ زدوفشورد.
_اخ
_این کوپلت بدجور میخارهه،اوم نگا دستمو،هنوزلاش نزاشتم ولی خیس خیس شده
_اومم..اه..لطفا

انگشتشو بین چاکش کشید
_اوف چه نرموخیسه
_ارععع
_دوس داری بخورمش؟
*درسته داشتم ازشدت شهوت میمردم امازمان پریودم بود،صبح یه لک کوچیک روشورتم دیده بودم
باخجالت زمزمه کردم
_پریودم...یعنی..صبح یه نشونه هایی ازش دیدم
_اخ حتی تصورشم نمیکنی چقددهنم ازتصوراب حشرو خون کوست اب افتادهه
_بس ...کن
*تابخوام حرکتشوحلاجی کنم،منو به پشت خوابوند روتختوتابه خودم بیام بین پاهام قرارگرفت
شوکه نگاش کردم
جدی جدی میخواست اینکارو کنه؟!
_ننههه
_هیشش

*باقرارگرفتن لباش رو چاک تپلم ،لرزیدم
بادوتاانگشت لاشوبازکردوزبونشوازبالاتاسوراخم کشید
اهی ازته دل کشیدم
لعنتی زبونش خیسوداغ بود
بازبونش مایع لزج کوسمولمس کرد
زبون زدناش به قدری عمیق شدکه تقریبا داشتم ازلذت وشهوت بیهوش میشدم
به سختی جلوی جیغ زدنموگرفته بودم
تن تن لای پامولیس میزد
_عاااحح..بخورش..ارعه..اییی
باشنیدن حرفم جری ترشد
چنان کوسمومک میزد که جونم داشت بالامیومد
ملچ مولوچش کل اتاقوپرکردهه بود
مایع گرمی از واژنم سرازیرشد
انگاراونم متوجه شدکه ازحرکت ایستاد
سرشوعقب برد
خماروگیج‌ خم شدم نگاهیی به لای پام انداختم 
لبه های صورتی واژنم ازشدت شهوت متورم شدهه بود
چیزی نتونستم ببینم
باتردیدبه اون که نگاه خیره اش به پایین تنم بودچشم دوختم 
سرشو دوبارهه به کوسم نزدیک کرد
_اگه کنجکاوی بدونی چی بودهه،بایدبگم خونه
*باچشای گردشدهه نگاش کردم
واقع میخواست اینکاروکنه ،ازتصور خوردن خونم توسطش کوصم نبض گرفت
باقرارگرفتن زبونش لای پام اه بلندی ازبین لبام خارج شد
داشتم میمردم
حرکت زبونش وتلمبه هایی که باهاش توسوراخم میزد
باعث شد،گرمای شدیدی زیردلم بپیچه وبشدت بلرزم
بالیس اخرش،ابم باشدت بیرون پاچیدو دقیقا تودهنش خالی شد
بی حال چشاموبستم
حالاکه اروم شدهه بودم،دردکمی رو زیردلم حس میکردم
نشونه های ماهیانه ام بود،کاریش نمیشدکرد
ارسلان شلواروشورتموهمزمان،بالاکشید

رمان طلسم خون132

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/15 08:59 ·

اومدم دهن بازکنم حرفی بزنم که لباش باضرب رو لبام نشست
نفس توسینه ام حبس شد
باچشای گردشدهه نگاش کردم که به ارومی چشاشوبستو
تابه خودم بیام
تن داغش رو بدنم قرارگرفتوباعطش ازلبام کام گرفت.
باکشیده شدن لب پایینم تودهنش ازشوک دراومدم
بااشتیاق دستامودور گردنش حلقه کردمولب بالاییشو به دهن گرفتم
اه مردونه اش بین لبام رهاشد
وحشیانه لباموتن تن میبوسید،یکی درمیون بوسه هاشو جواب میدادم
زبونشوتودهنم هل دادکه باعطش مکیدمش
طعم شیرینوداغی زبونش اجازهه نمیداد ازخوردنش دست بردارم
اینبار اون بودکه زبون منوتودهنش کشیدومک زد
اهی ازبین لبام خارج شد
که جری ترشد
اینبارچنان لباموخورد که حس کردم لبم کبودشد،امااهمیتی نداشت
تنم از شهوت میسوخت،خیس شدن شورتمو قشنگ حس میکردم
باگازی که ازلبم گرفت،ازدردولذت به خودم پیچیدم
اخی ازدهنم خارج شد
اروم عقب کشید،نگاه خمارو نیازمندم به نگاه سرخ وشهوت الودش دوخته شد
به ارومی شصتشو رولبم کشید
_دارهه خون میاد

خمارلب زدم
_خون بیادنمیخوریش
*همین حرفم کافی بودکه دوباره لباش رولبم کوبیدهه بشه
لب زخمیمو به دهن گرفتو محکم مکید
جوری که حس کردم پارگیش بیشترشد
بی اختیار چنگی به موهاش زدمولباشوخیس بوسیدم
نامحسوس پایین تنه امو به رونش فشاردادم
مکثی کردوبه ارومی لباشوازرولبام برداشت
ازشنیدن صداش کنار گوشم،موبه تنم سیخ شد
_هوم میخارهه؟

خجالت،شهوت،خواستن،ترس
همه وهمه به یکبارهه بهم هجوم اوردن
سنگینیشوازروم برداشت
نفس حبس شدمورهاکردم
بدون نگاه کردن بهش،بالپای گل انداخته پشتموبهش کردم
چشاموبستم ،اگه میخوابیدم اروم میشدم
لعنتی هنوزم تنم داغ بود،قلبم تن تن میزد
گرماوخیسی بهشتم اذیتم میکرد
باحلقه شدن دستاش دورکمرم چشاموبازکردم
جانخوردم چون انگارمنتظربودم،حتی دعا دعامیکردم تابغلم کنه
ازپشت منوتوبغلش کشید
نفسای گرمش تو گوشم پخش میشد
دستشوزیرتیشرتم فرستاد
باحرکت انگشتش دورنافم ،گرمای بیشتری به پایین تنم هجوم اورد
انگشتش به ارومی روشکمم حرکت میکرد
فاک،دروغه اگه بگم نمیخواستم دستشوپایین ترببرهه
انگارصداموشنیدکه دستشوبه ارومی داخل شلوارم فرستاد
دیگه کنترلی رو لرزش بدنمو نفس هایی که باصدای بلند ازدهنم خارج میشد نداشتم
جوری نفس نفس میزدم انگار مسافت طولانی رو دویده بودم
دستش موزیانه رو بهشتم نشست
اهی کشیدموخودموتکون دادم
هنوز مانعی بین اون گرمای لذت بخش دستش باتپلم بود،مانعی به اسم شورت
خجالتوپس زدمودستموبه کش شلوارم رسوندم
مکثی کردودستشوبرداشت تابتونم کارموکنم
اروم شلواروشورتموباهام پایین کشیدم
تابالای زانوهام