رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان باژانرعاشقانه،بزرگسال،تخیلی رمان🔞🔞🔞🔥🔥🔥

رمان طلسم خون318

fati.A fati.A fati.A · 1404/3/1 11:05 ·

خاکستری سرشواروم زیر گلوم هدایت کردو پوزشو به ترقوه ام مالوند
بدون ذره ای درنگ
دستمو به یقه ی لباسم رسوندمو پایین کشیدمش
سینه هام مثل بادکنک بیرون پریدن
گرگ سرشو کمی ازم دور کرد
نگاه خیره اش اینبار روی سینه های درشتم دوخته شده بود
سرش که خم شد سمت سینه ام
بی ارادهه چشامو بستم
همینکه خیسیو زبری زبون بشدت بزرگشو رو نوک سینه هام حس کردم

صدای اهوناله ام بلندشد
انقد بازبونش سینه هام رو لیس زد که نوکشون سر سر شده بود
اب دهنمو باصدا قورت دادم که سرشودوبارهه ازم دور کرد
درست زیر پاهام نشست
بااشتیاق خم شدم دامن بلندم رو بالادادم
جوری که لختی رونام  تو دیدش قرارگرفت
دامنم رو تا شکمم جمع کردم
بهشت خیسم اماده ی کشف شدن بود
سرش اینبار لای پاهام قرارگرفت
ثانیه ای بعد زبونش، رو شورت خیس از ترشحاتم نشست
آه بلندم انگار جری ترش کردکه بادندون بزرگش شورتم رو پارهه کرد
جوری اینکارو کرد انگارمواظب بود دندوناش بهم اسیب نزنه
صدای ناله ی ارومم بلندشد
نیم خیز شدم
باچشای خمار زل زدم بهش
بادیدن اون زبون بزرگ که درحال نزدیک شدن به واژنم بود
آه بلندی کشیدم
لعنتی داشت دیوونه ام میکرد
خاکستری بی معطلی زبونش رو لای تپل صورتیم فرو کرد
صدای جیغم با اولین لیسش یکی شد
چاک کوصم رو بازکردو زبونش رو اینبار عمیق تر داخل کوصم کشید
اهوناله ام رفته رفته داشت تبدیل به جیغ میشد
گرگ بابی رحمی تموم خیسیمو از چوچولم تا سوراخم رو لیس میزد
با فرو رفتن نصف زبونش داخل سوراخم
جیغ بلندی کشیدمو بشدت لرزیدم
ابم با فشار داخل دهنش خالی شدو اون با ولع همشو لیس زد
نفس نفس زنون باشهوت نگاش میکردم که صدای ارسلان برای دومین بار منو متعجب کرد

_داگی شو

باورم نمیشد
واقعا ازم میخواست اینجوری باهام سکس کنه
اون الت غول پیکر بی شک جرم میداد
تکونی خوردکه التش بزرگترازقبل شد

اب دهنمو برای دومین بار فرو دادمو کاری که خواستو کردم
انقدی پرازشهوت بودم که دلم میخواست با همین الت بزرگ هم تو واژنم هم تو باسنم تلمبه بزنه

حضور گرگ رو پشتم حس کردم
پنجه هاش رو لختی باسنم نشستو عضو بزرگش لای پام قرارگرفت
التش که به تپل خیسم برخورد کرد اه بلندی ازبین لبام خارج شد
توهمون حالت داشت خودش رو بهم می مالوند
تواوج لذت بودم که یهو درد بدی تو سوراخم پیچید
صدای جیغم با فرو رفتن التش تو کوصم یکی شد
صبرنکرد اروم شم
محکم با نهایت سرعت شروع به تلمبه زدن داخلم کرد

_اخخخ اییی یواششش دارم پارههه میشم اخ خاکستری ایی

درد رفته رفته کم شد و نهایت کامل ازبین رفت
حالا لذت بود که تو کوص خیسم میپبچید
تپلم اون حجم کلفتو دراز وچنان میمکید که خودمم تعجب کرده بودم
خیسیم کل اون التو خیس کرده بود
نمیدونم چقد ضربه زد چقد ارضا شدم فکرکنم بالای پنج بار ارضا شدم تا بالاخرهه ارضا شدو ابش رو داخلم خالی کرد
هجوم اب داغو زیادش رو تو مهبلم به راحتی حس کردم
اروم خودش رو ازم بیرون کشید که بی جون رو زمین ولو شدم
ابش به قدری زیاد بود که کل رونام رو خیس کرده بود

رمان طلسم خون308

fati.A fati.A fati.A · 1404/2/28 12:11 ·

ابروهام ازتعجب بالاپرید
_چه شرطی

_اول بطری رومیز رو خالی کن بعدمیگم

بی حرف سری تکون دادم
دیگه خوردن خون برام عادی شده بود
وحتی اینوفهمیده بودم
اگه خون نخورم
بدنم ضعیفو ناتوان میشه
بطریو برداشتمو یه نفس سر کشیدمش
طعمش بدنبود
یه جورایی خوبم بود
اما من هنوزم  ازاینکار زیاد خوشم نمیومد
بطری که خالی شد
ارسلان کنارم روتخت نشست
تابه خودم بیام بازوم اسیردستش شدو به سمتش کشیده شدم
تابفهمم چیشدهه
لبای داغش رو لبام نشست
باولعو عطش به جون لبام افتاد
منم دست کمی ازش نداشتم
لعنتی توروزی که زایمان کرده بودم ،انقد حشری شدن نرمال نبود

باورم نمیشد الان دلم یه رابطه ی طولانی و داغ بخواد
زبونشو عمیق مکیدم که گازی از لبام گرفت
بعداز دقایق طولانی بالاخرهه لباشو از رولبام برداشت
اینبار دستمو تو دستش گرفتو به سمت خشتک شلوارش هدایت کرد
بانشستن دستم رو کیر بادکرده اش ،اه ارومی ازبین لبای هردمون خارج شد
بی قرار کمربند شلوارشو بازکردمو به کمک خودش زیپو دکمه اشم بازکردم
بادیدن برانگیختگیش ،خمارنگاش کردم
چشاش داد میزد چی میخواد
سریع شورتشم پایین کشیدم
اینبار کیر سیخ شده اش بیرون پرید
بادیدن رگای برجسته اشو سفتی التش،اب دهنمو باشهوت قورت دادم
این کلفت سفید جونم بود
بی معطلی تو دستم گرفتمشو اروم مالوندمش
صدای اه بلندو مردونه ی ارسلان با حرکت دستم ،بلندشد
اب دهنم واسه خوردنش راه افتاده بود
خم شدم اول بوس کوچیکی روش نشوندم
بعد اروم زبونمو دایرهه وار دور سوراخ ریزش کشیدم

_فاککک دهنتوگایددمم،بخورششش منتظرچی هستی

_اومم باش میخورمش این ابنبات گندتو

_اوفف بخور جنده ام که هلاک دهنته

بدون ذره ای صبرکردن
کلاهکشو داخل دهنم کشیدم
اول یکم مکش زدم
بعد از بالا تا ته کیرشو بازبونم لیس زدم
قشنگ که خیس شد
تا نصفه کردمش تو دهنم
صدای ناله ی بلندارسلان بدجور حشریم میکرد
تعلل نکردمو اینبار شروع به عقب جلو کردن کلفتش تو دهنم کردم

انقد خوردمو لیسش زدم تا بالاخرهه بایه فریاد بلند تو دهنم ارضاشد
ناچار اب شور منیشو قورت دادم
نفس نفس زنون با دهنی خیسو لبای کش اومدهه نگاش کردم
که باشهوت چونه امو گرفتو خم شد لبامو به دهن گرفت
بعدازیه لیسو لب پرتف،هردو رضایت دادیم تمومش کنیم

****
با ورود پری با یه عروسک کوچولو توی دستش
سریع رو تخت نیم خیز شدم
پری انقدمحو بچه بود که لبخندازرو لباش پاک نمیشد
با نزدیک ترشدنش
ارسلان سریع بچه رو که اندازهه یه عروسک کوچولو بود
ازدست پری گرفت

اروم بچه رو چسبوندبه سینه اشو
باعشق زل زد به صورتش، بوسه ی نرمی به پیشونیش زدکه
باشوق وبی قرارگفتم
_دلم اب شد نامرد،زودباش بیارش اینجا

ارسلان اروم خندیدو نوزاد کوچیکم رو به دستم داد
تااومدبغلم
چیزی تو دلم تکون خورد
سرتاسرقلبم پراز حسای مختلف شد
بوی خوشش زودتر ازخودش منوازخودبیخود کرده بود 
باشوق خیرهه شدم به صورت کوچیکو خوشگلش
خدای من مثل فرشته هابود
چشای درشو ابی رنگو پوست سفیدو لبای سرخش منو به وجد میاورد،این همه خوشگلی نرمال بود

اروم لب زدم

_سلام مامانی خوبی دورت بگردم، جیگر مامان،توچقد نازو خوشگلی

بچه باشنیدن صدام درکمال ناباوری خندید
انگار واقعا صدامو شناخته بود
بادقت مثل ادم بزرگا صورتمو نگاه میکرد
طاقت نیاوردمو محکم لپای نرمو پنبه ایشو بوسیدم
این دور از باورم بود
من الان مادرشده بودم واقعا
این کوچولوی خوشگل بچه ام بود
ارسم بود
ارسلان کنارم نشستو شونه امو توبغلش گرفت
_پیش بینیت درست بود خانم،بچمون پسرهه،اسمشو همون ارس میزاریم

چشام ازشوق پراز اشک شده بود

_ارس مامان به زندگیمون خوش اومدی

دقایقی طولانیی داشتم با ارس بازی میکردم
اونم انگارخوشش اومده بودازاینکار
که یهو نمیدونم چیشد زد زیر گریه
ترسیده به ارسلان نگاه کردم

_وایی ارسلان دارهه گریه میکنه چیکارکنم
_اروم مامانی اروم

شروع به تکون دادنش کردم ولی

گریه اش بندنمیومد
ارسلان به پری که تموم مدت با لذت نگامون میکرد گفت
_تودیگه میتونی بری

پری چشمی گفتو ازاتاق بیرون رفت

بارفتن پری ،ارسلان لباسم رو بالادادوگفت
_باید بش شیربدی مامان خنگ

وای من چقد گیج بودم
ارسلان سریع ترازمن هنگ کردهه، سینه امو از سوتین دراوردوکمک کرد
نوک سینه امو به بچه بدم
ارس باکمی مقاومت سینه امو پذیرفتو شروع به خوردن شیرم کرد
باذوق به دهن کوچیکش خیرهه بودم که چجوری سینه امو مک میزنه
ارسلان بوسه ای رو لپم نشوند
_همین یدونه بچه بسمونه

باتعجب نگاش کردم
_چراا خب

باچشای باریک شدهه به ارس که درحال خوردن شیربود اشارهه کرد

_این ممه ها فقط مال منه،الان یکی دیگه ازش دارهه بهرمندمیشه

به حسادت بچگانه اش خندیدم
_مردگندهه چهل سالته خودتو با بچه مقایسه میکنی

چپ چپ نگام کرد
_من حرفمو زدم،سری بعدی خبری از توله موله نیس،همین یدونه بسمونه

*باخنده و تاسف سری تکون دادمو دوبارهه به نی نی کوچولوم که بی نهایت شبیه باباش بود خیرهه شدم
بالاخرهه بعداز دقایق طولانی ،دست ازخوردن شیر برداشت
اخترخانم یادم داده بود چه کارایی انجام بدم
منم کارای مربوطه رو انجام دادمو ارسو روتخت خوابوندم

******

رمان طلسم خون300

fati.A fati.A fati.A · 1404/2/26 12:55 ·

سیلی به سینه ام زدوباشهوتوحرص گفت
_اوفف میکنمت جنده ام،جرت میدم 
_اه بکن ...ایی

*لپای باسنم رومحکم چنگ زدو اینبارخودش شروع به تلمبه زدن کرد
ازلذت زیاد رو ابرا بودم
لعنتی این حجم داغو کلفتش داشت روانیم میکرد
چطور این همه مدت ازش محروم بودم
ارسلان چرخی زدواینبارمن زیرش بودم
پاهاموروشونه هاش گذاشت
اینبار کوصم مثل بادکنک زد بیرون
بادیدنش
حریص ،جونی گفتو کیرشو تاته تو کوصم فرو کرد
اه بلندم تو اتاق پیچید
ضرباتش رو از نوشروع کرد

دوباردیگه ارضاشدم
ارسلانم بعداز دقایق طولانی ارضاشدو ابشو رو چاک کوصم خالی کرد
نفس نفس زنون رو تخت ولو شدم
که دراز کشیدکنارم
سرمو روبازوش گذاشتم

بادستمال هردومون روتمیزکرد
خیلی کیف داده بودبهم

*ارسلان خیرهه به صورتم اروم گفت
_حالاکه نذاشتی بخوابم،میخوام یه چیز جدیدو امتحان کنی

ابروهام بالاپرید
_چی مثلا
_بایدتغذیه کنی

*زیادسخت نبود درک حرفش

منظورش این بود خون بخورم
اخمام رفت توهم
سریع ازبغلش بیرون اومدم که بایه حرکت گرفتتم

تابه خودم بیام بلندم کردو روشکم خودش نشوند
بالجبازی گفتم
_میخوام برم

لبخندکجی زد
_خیلی خب نخور سرتق،بجاش گردنمولیس بزن

چشام باتموم شدن حرفش ستارهه بارون شد
چه خوب که پاپیچ نشد
من عاشق لیس زدنو مکیدن گردنش بودم
باکمی مکث دست از نگاه کردن به اون تیله های ابی،برداشتمو
خم شدم روش
جوری که تقریبا دراز کشیدم روش
سرمو بین گردنش فرو کردم
نفس عمیقی کشیدمو بوی خوش جنگل رو به ریه هام فرستادم
نفسمو توترقوه اش خالی کردم که تکونی خورد
_خارکصه اینجوری نفس بکشی توگردنم که این لامصبوبازبیدارمیکنی

ریز خندیدم
-اومم بزار بیدارشه منکه دوس دارم همش بیدارباشه

خندیدو باحرص گفت
_د اگه حامله نبودی که مراعاتتونمیکردم

خمارنالیدم
_مراعاتمونکن خب

به دنباله ی حرفم لیس عمیقی به شاه رگش زدم
تکونی نخورد
من اما بااشتیاق لیس دیگه ای به اون قسمت زدم
میل عجیبی به گاز گرفتنش داشتم
لبامو ازهم بازکردمو پوست گردنشو تودهنم کشیدم
مک محکمی بهش زدم که اه مردونه اش توگوشم پیچید
اهمیتی ندادم
بانوک زبونم قسمتی از گردنش رو لمس کردم
تابخودم بیام
دندونم تو رگ برجسته اش فرو رفتو خون سرخی ازش بیرون پرید
چیزی به گلوم چنگ زد
گلوم خشک خشک شد
وتموم تنم گر گرفت
بی اونکه بفهمم چیکارمیکنم
زبونو رو خون جاری شده کشیدم
ازطعم بی نظیروشیرینش چشام
بسته شد
اینبار همون قسمت زخمیو به دهن گرفتمو محکموعمیق مکیدم
مثل تشنه ای که بعداز سالها به اب رسیدهه 
سریعو عمیق خونش رومیمکیدم
نمیدونم چقد خوردم
چقد گردنشومک زدم
زمانی به خودم اومدم
که صدای اه مردونه ی ارسلان توگوشم پیچید
_اریکا
مثل کسی که از خواب عمیقی بیدارشدهه از حرکت وایستادم
من داشتم چیکارمیکردم
من من خون خوردم
اونم خون عشقمو
من چیکارکردممم
سرمو ازش فاصله دادم 
نگاه شرمنده و خجالت زده ام رو به چشای خمار ارسلان دوختم
_من..من..نمیدونم..چم..شد..ببخش...بخدا...
_هیش بیا اینجا

جوری باشهوت این حرفو زد که لال شدم
منو کامل کشیدتوبغلشو بایه چرخ زدن
من زیرتن داغش قرارگرفتمو اون روم
شوکه نگاش کردم که با انگشت لبامولمس کرد
_لباتو بچسبون به لبام

مطیع سرمو بلندکردمو لبامو چسبوندم به لباش که امونم ندادو
درحالی که کمرمو چنگ میزد
لبمو محکم گاز گرفت
جوری خشن لبامو میخورد که نفس نمیتونستم بکشم
به سختی جواب بوسه هاشو میدادم
لیس اخری به لبام زدوخم شد سمت گردنم
زبون داغونرمش از زیر گردنم تا سینه ام کشیده شد
بااین حرکتش شهوت موزیانه توبدنم پیچید
صدای اهم همزمان با کشیده شدن نوک سینه ام تو دهن خیس ارسلان،بلندشد
جوری باولع نوکشو لیس میزدو می مکید که دلم میخواست از لذت جیغ بزنم
خارج شدن شیر از ممه های درشتمو حس میکردم
ارسلان مثل نوزادا سینه هامو به نوبت میخورد
بعداز دقایق طولانی لیسی به شکمم زدو سراغ تپلم رفت
خیره تو چشام باانگشت چاک کوصم رو باز کردوزبونش رو محکم کشید لاش
تنم ازشدت شهوت بشدت لرزید
ارسلان اما انگار قصد بیخیال شدن نداشت
چنان با ولع قسمت صورتی کوصمو زبون میزد که من تنها کاریی که ازم برمیومد
جیغ زدنو ناله کردن بود
زبونش که به سوراخ کوصم نزدیک شد
خودمو بلندکردم
جوری که کوص تپلم به صورت زبرش چسبید
بااشتیاق دست برد زیر رونامومحکم زبونشو فرو کرد توم
_عاااحح فاککک بخور بخورششش

باملچ مولوچ گفت
_اوم چقد اب انداخته اوففف

بعداز دقایقی طولانی بالاخرهه طاقشتش تموم شدوروم خیمه زدو لای پام قرار گرفت
تابه خودم بیام
کیرش رو تا دسته داخلم فرو کردو شروع به تلمبه زدن کرد

 

******

رمان طلسم خون299

fati.A fati.A fati.A · 1404/2/26 12:51 ·

باصدای خش دارو خوابالود ارسلان ازحرکت وایستادم
اومدم دروغی سرهم کنم که منوبیشتربه خودش چسبوند
یکی ازدستاشو رو سینه ام گذاشتومحکم فشارش داد
_میخارهه

باشهوت نالیدم
_اومم میخوامت

باانگشت نوک سینه امو از رولباس بازی داد
جونم داشت بالامیومد
اهوناله ی ارومم تنهاصدایی بود که به گوش میرسید
اینبار دستشو ازروسینه ام به سمت پایین هدایت کرد
بی طاقت خودم تیشرتمو زدم بالاکه دست داغش رو تپل نرمو لختم نشست
_جونن چه تپل شده این بیشرف

صدای بمش از فرت خوابو شهوت ،خمارشده بود
_دوسش داری
_ارعه ولی شب میکنمش
_اما...
_هیشش

*نزاشت حرفی بزنم
ماهرانه انگشت فاکشو لای چاک کوصم هل دادو شروع به ور رفتن باچوچولم کرد
جواب حرکت تندش
ناله ی بلندم بود
انگشتشو قشنگ با ابم خیسو کردو لیزش داد سمت سوراخم
تابفهمم چیشدهه هلش داد تو وژانم
ازشدت لذت جیغی کشیدمو دستشو محکم چنگ زدم
سرشو چسبوند به صورتمو گونه امو لیس عمیقی زد
_اههه...تن تر لعنتی
_جون حشری کی بودی تو
_تو
_اوفف

تن تن انگشت فاکشو تو سوراخم عقب جلو میکرد
داشتم دیوونه میشدم
باسنم رو ازپشت به الت بادکرده اش فشارمیدادمو اونم بانامردی تموم
انگشتای بزرگشو توم عقب جلو میکرد
تویه لحظه چشام ازلذت زیادسیاهی رفتو باتموم وجود خالی شدم
نفس نفس زنون به سمتش چرخیدم که دستشو از لای پام بیرون کشیدو درمقابل نگاهم تک تک انگشتاشو لیس زد
داغ داغ بودم
هلش دادم روتخت ،ازحالت نیم خیز دراومد
بابی قراری رو شکمش نشستمو خم شدم سمت صورتش
لبامو سریع رو لباش کوبیدم که با خشونت خاصی لپای باسنم رو چنگ زدوعمیق لبامو به دهن گرفت
وحشیانه لبای همو میخوردیم
جوری که شرط میبستم لبای هردمون کبودشده باشه
باشهوت زبونشو تو دهنم هل داد که مثل کیر  براش خوردم
تن تن زبونشو تو دهنم عقب جلو میکردو من با کمال میل براش میخوردم
بهشتم بدجور نبض میزد
انگار نه انگار تازهه ارضا شده بودم
ارسلان باعجله دستشو جلو اوردو تیشرتمو ازتنم کند
من اما  حوصله ی دراوردن شورتشو نداشتم
سریع شورتشو تا زانوهاش پایین کشیدموبه کمک ارسلان رو  آلت سیخ شده اش نشستم
یکم  مالوندش لای تپلمو حسابی که خیسش کرد
کلاهکشوفرو کرد توسوراخم که کامل نشستم روش
از کلفتیو درازیش جیغ بلندی کشیدم
بعداز سه ماه واقعا درد داشت
اما دردش همون ثانیه ی اول ازبین رفتو جاش لذت توپایین تنه ام پیچید
ارسلان سینه هامو محکم چنگ زدو تومشتش گرفت
منم با بی تابی شروع به عقب جلو کردن رو کیرش کردم
تن تن روش سواری میکردمو اهو ناله ام به راه بودکه
ارسلان توهمون حالت نیم خیز شدو لیسی به لبام زد
_دخترم دلش کیر میخواست هوم

_ارعههه دلم میخواست زیرت جربخورم

رمان طلسم خون298

fati.A fati.A fati.A · 1404/2/26 12:47 ·

*خداروشکر پیگیرنشد

سری تکون دادورفت سمت کمد

بیخیال من، حوله ی دورشو بازکرد،جلوی چشای گرد شده ام شورتشو پوشیدو به سمت تخت رفت
من اما هنوز ماتم بردهه بود وباچشای گرد شدهه زل زده بودم به جای خالیش
لامصب انگار اولین بار بودمیدیدمش
چقد سکسی بود
اوفف

_مگه نمیخواستی دوش بگیری

گیج برگشتم سمتش
_چی

درازکشیدروتختوساعدشو گذاشت رو چشاش
_میگم مگه نمیخواستی بری حموم ،برو زودبیا بخوابیم
_اهان،میرم الان

سریع حوله وتیشرتمو برداشتمو راهی حموم شدم
بابسته شدن در نفس راحتی کشیدم
هوفف خدانکشتت اریکا
انگار اولین بارهه میبینیش
چته انقد داغ کردی
یه جوری هیز بازی درمیاری انگار نه انگار شوهرته و چندباربهش دادی
ضربه ای به پیشونیم زدمو سریع دوش اب رو بازکردم
تقریبا یه ساعتی طول کشیدتا راضی شدم از زیردوش بیرون بیام
باحوله بدنمو خشک کردموتیشرتمو پوشیدم
باپیچیدن حوله ی کوچیکی دورموهای خیسم ازحموم بیرون اومدم
هیجان زدهه اومدم برم سمت تخت که بادیدن ارسلان غرق درخواب بادم خالی شد
هوف چه زود خوابش برد
به خودم تشرزدم
بسه دیگه اریکا شورشو دراوردی مثل دخترای هول شدی
بیچارهه چیکارمیکرد خوب خوابش میومد دیگه
برگشتم سمت میزارایشمو شروع به خشک کردنو شونه زدن موهام کردم
دراخر چندپیس از ادکلن گل یاسم به گردنو موچ دستام زدم
رفتم رو تختوکنار ارسلان دراز کشیدم
دلم بی تاب اون بدن عضله ایو سفیدش بود
سرمو روسینه اش گذاشتم که بین خوابوبیداری متوجهم شدو کامل دراغوشم گرفت
جوری توبغلش بودم که من پشتم بهش بود اون دستاش دور کمرم حلقه شده بودو یه پاش رو انداخته بود روم
لعنتی الان که بدتر بود
کاش نمی رفتم توبغلش اینجوری من بدبخت چجوری میخوابیدم
بدن لختش از یه طرف از طرف دیگه کیر بزرگش چسبیده بود به خط وسط باسنم
تکونی خوردم که وضعم بجای بهترشدن بدترشد
حالا تیشرتمم بالا رفته بود وقشنگ اون عضو بزرگش از روشورت چسبیده بودبه باسن لختم
نفسام کش دارشده بودو قلبم تند میزد
خیس شدن دوباره ی واژنمو به وضوح حس میکردم
دلم  فراترازاینارومیخواست
تکون دیگه ای خوردم تا التش بیشتربه باسنم مالیده بشه
این شدکه وقتی به خودم اومدم
دیدم دارم باسنم رو دایره وار به الت ارسلان میمالم
لبامو گاز گرفتم تا صدام یوقت درنیاد

_اروم بگیر دیگه چقد وول میخوری
 

رمان طلسم خون280

fati.A fati.A fati.A · 1404/2/21 10:56 ·

یادش نمی امد،اخرین سکسش چه زمانی بودهه
اما حالا تموم حس های مردانه اش بیدارشده بود
ماری نیز دست کمی ازاو نداشت
پایین تنه ی خیسش را بر روی عضو بزرگ اریا میکشید
اریا بی تاب اورا دراغوشش بلندکردو بی توجه به نگاه حیرت زده ی اهالی خانه ،اورا به داخل اتاق بردو درب راپشت سرش بست
بازی لب ها تمومی نداشت
اریا بی تاب ،تاب دوبنده ی ماری را تاسرشانه اش پایین کشید
همزمان اورا به دیوار چسباند
حال نوبت ماری بودکه دکمه های پیراهن اریا رابازکند
لباهایشان توقف کردن
اینبار زبون داغو گرم مرد بر روی گردن وقفسه ی سینه اش کشیده شد
ماری داغ تر ازان بود که به یک معاشقه ی ساده راضی شود
_بریم روتخت

اریا بوسه ی سریعی بر روی لبان درشت زن نشاند
_باشه

دقایقی بعد هردو برهنه روی تخت بودن
اریا سینه های بزرگ ماری را چنگ زدو باتموم وجود نوکشان را به دهان کشید
صدای بلند اهو ناله ی هردو تموم اتاق را پرکرده بود
حتی افراد بیرون از اتاق نیز به راحتی صدایشان رامیشنیدن
برای هیچکدوم این موضوع اهمیتی نداشت
اریا نگاهش را بالذت به بهشتو باسن بزرگ معشوقش دوخت
باشهوت نالید
_میتونی برگردی

ماری سوالی نگاهش کرد
اولین بار بود بامردی رابطه داشت وحال منظور اورا نمی فهمید
اریا ازاینکه او تجربه ی سکس را تاکنون نداشته
خوشحال اورا به حالت داگ استایل دراورد
حال باسن بیش از حد بزرگ زن مقابل نگاه گرسنه ی مرد نقش بست
اریابی معطلی پشت زن قرار گرفت
الت بزرگو بی قرارش را به بهشت خیس زن مالیدوبا یک حرکت یهویی عضوش را داخل مهبل زن فرو کرد
صدای جیغ دردناک ماری هم باعث توقفش نشد
حریص التش را داخل واژن گوشت الودو نرم زن،فرو میکرد
باهربار کمر زدنش،کل التش داخل  بهشت خیس زن عقب جلو میشد
جوری که شکم اریا،با لپ های بزرگ باسن ماری اصابت میکردو ملودی شهوتناکش هردوی انهارا غرق درلذت میکرد
_اههه درد داره ولی نمیدونم چرا دوس دارم ادامه بدی

اریا بوسه ای به قوس کمرش زد
_چون بدجور حشری شدی
_آه اریا،درسته من فارسی بلدم ولی بعضی ازچیزارومعنیشو نمیدونم،حشری که گفتی الان یعنی چی 
_هیشش بعدا بهت توضیح میدم

ماری ساکت شد
وخود راباردیگر بالذت، به او سپرد
اریا بدجور تحریک شده بودو انگار حالا حالاها قرارنبود تخلیه شود
عضو بزرگش را از واژن داغ زن بیرون کشید
بادیدن خون روی التش ،نیشخندی زد
علاقه ی شدیدی به خوردن بهشت خونیو خیس ماری داشت
اما باسن بزرگ زن بیشتراز هرچیزی هوشو حواسش رابرده بود
باشهوت انگشتش را داخل سوراخ ماری فرو کرد
_آخخخ داری چیکارمیکنی درش بیار

اریا اما بدجور امشب بدجنس شده بود
سر التش را روی سوراخ پشتش تنظیم کردو بایک ضرب کل التش را داخلش فرو کرد
جیغ های پی درپی ماری ادامه داشت 
اما اریا الان فقط دلش فتح این باسن بزرگ را میخواست
_خواهش میکنم...بس کن...اخ درد..دارهه

اسپنکی به باسن زن زد
_هیس...تحمل کن من تااین کون گنده اتو جر ندم،درش نمیارم 
_درد..دارم
_ساکتت

به دنباله ی حرفش حرکاتش را وحشیانه ادامه داد
بعداز دقایقی ارضا شد
ماری نیز باتموم دردو لذتی که چشیده بود
بشدت لرزیدو اروم گرفت

تابه شکم دراز کشیدوخواست نفس راحتی بکشد
اریا رویش دراز کشید
صدای هین بلندش باعث خنده ی مرد شد
_دیگه نمیتونم
_فقط یه دور دیگه

ماری ناچار ساکت شد
نمیخواست این لذت را از هردویشان دریغ کند
مرد الت اماده اش را به باسنش کشید
ماری ترسیده از درد دوباره ی پشتش سرش را درون بالشت فرو کرد
اما اریا التش را لای بهشتش هدایت کرد
باکمی زور عضو بزرگش را داخل واژن تنگو خیس مقابلش فرو کرد
با اشتیاقو حرص باسرعت خود را به بدن زن میکوبید
صدای جیغو ناله های ماری از دستش در رفته بود
زمانی سکسشان به پایان رسیدکه هوا روبه تاریکی میزد
بدی خون اشام بودن هم همین بود،زمانی که تحریک میشدن
به سختی ارام میگرفتند


ماری بی حال از رابطه ی چندساعته، دراغوش گرم اریا فرو رفت
دلخور بود اما حرفی نزد
اریا برایش توضیح داد
_معذرت میخوام،دست خودم نبود،فکرمیکنم از رابطه های ماها خبرداشته باشی وقتی تحریک میشیم کنترل کردن خودمون خیلی سخته

ماری بوسه ی به سینه ی برهنه ی عشقش زد
_میدونم عیب ندارهه،فقط یکم مراعات حالموکن

_چشم خانمم

*****

رمان طلسم خون238

fati.A fati.A fati.A · 1404/2/11 12:32 ·

بی ارادهع از لحن بدش،بغض بدی توگلوم لونه کرد
باچشایی که دو دو میزد گفتم
_من ازاون اشغال متنفربودم،حتی حتی دلم نمیخواست ریختشوبببنم تواز کدوم عشق حرف میزنی من حتی از دیدن قیافه اش عقم میگرفت

بااخم گفت
_بابچه طرفی،د اگه ازش بدت میومد که زنش نمیشدی

لعنتی داشت بدجور قضاوتم میکرد
بدجور عشقی که نسبت بهش داشتمو داشت زیرسوال میبرد
باحرص به عقب هلش دادموازجام بلند شدم
درحالی که ملافه رو دور تنم میپیچیدم به سمت در پاتند کردم
اگه یه دیقه دیگه اینجا می موندم قطعا میمردم 
نفسم بالانمیومد
دستم به دستگیرهه نرسیده دستم ازپشت کشیده شدوبه عقب برگشتم

_کجا
_قبرستون،میایی

درحالی که بازومو محکم تودستش فشارمیداد دادزد
_هیچ جهنم دره ای نمیری تاحرف نزدی یه قدمم حق نداری برداری

باتموم شدن حرفش، بغضم بی هوا شکست
باعصبانیتی که رفته رفته اوج میگرفت،بلندجیغ زدم
_بخاطرتو،میشنوی بخاطر جون تو قبول کردم،بابامواون کثافت تهدیدم کردن،گفتن یا ازدواج یا مرگ تو،میفهمی مجبورشدم چون نمیخواستم توی لعنتی یه خار تو پات برهه،من درحدمرگ ازاون ماروین اشغال متنفربودم میفهمی حالم ازش بهم میخورد،من من خر قراربود بعداز عروسی خودمو خلاص کنم از این زندگی نکبتی خودمو راحت کنم،نمیخواستم وقتی توروندارم حتی یه ثانیه ام نفس بکشم،اگه نمیومدی ،اگه ده دیقه دیرتر رسیده بودی جنازه ی منو بچه اتوازبابام تحویل میگرفتی

باتموم شدن حرفام
نفس نفس زنون ،بااشکایی که دیدمو تار کرده بود بهش خیره شدم که منوبه سمت خودش کشید
پرت شدم توبغلش
دستاش باملایمت دورم حلقه شدوشروع به نوازش کمرم کرد
اشکام سینه اشوخیس کرده بود

_هیششش،اروم باش،تموم شد من پیشتم
_تو..تونمیدونی چی به من گذشت..وقتی پست زدم..داشتم میمردم..من..من دوست دارم لعنتی

باتموم شدن حرفم،تکون سختی خورد
انگار از اعترافم شوکه شدهه بود
اما من بارها بهش اعتراف کرده بودم
من بی نهایت عاشقش بودم حتی اگه اون ذره ای دوسم نداشت
حرفی نزد،شکستم
چقد نادون بودم که فکرمیکردم اونم الان بهم اعتراف میکنه
هرچقدم خودمو گول میزدم برام مهم نیست دوسم نداشته باشه
اما ته دلم ارزومیکردم یه بارم شده بگه دوسم دارهه
دلخور اومدم از بغلش دربیام که محکم ثابت نگهم داشت
صدای گرموبمشو زیرگوشم شنیدم
_اگه دوس داشتن به این معنیه که حاضری جونتوبراش بدی ارعه من دوست دارم،اگه دوس داشتن به این معنیه که وقتی نباشه داغون عالمیو وقتی هست انگاردنیارو بهت دادن ،ارعه باید بگم من دوست دارم،اگه معنای عشق اینکه  باوجوداینکه میدونی دوست ندارهه اما  بازم برای بدست اوردنش میجنگی،بایدبگم ارعه من عاشقتم
دختر زبون دراز دختری که عقلودلمو دزدیدی ،بایدبهت بگم من خیلی وقته مث سگ عاشقتم

*نفس توسینه ام حبس شد
چی داشتم میشنیدم
خواب بود یارویا
توهم بودیا واقعیت
صدای ارسلان بود؟!
این لحن عاشقونه که ذره ای غرور توش نبود،مال ارسلان بود
بابوسه ای که به موهام زد
ازشوک بیرون اومدم
به ارومی ازبغلش بیرون اومدم
بادیدن صورت ارومو لبخند جذابش
قطره ی اشکی ازچشمم بیرون چکید
اشکی که بعدازمدت ها ازرو خوشحالی ازچشمم خارج میشد
دستشو جلو اوردواشکمو با انگشتش گرفت
بی ارادهه رو نوک پنچه ی پام بلندشدمو لبامو به لبای خیسش چسبوندم
دستاش برای چندمین بار دورم حلقه شدوبه ارومی باحوصله مشغول بوسیدن لبام شد
 باتموم احساس همومیبوسیدیم
بوسه ای که توش خبری ازهوس نبودو از ته قلبمون بود
بافرود اومدنم روتخت از فکربیرون اومدم
چشاموبازکردمونگاه خمارم رو به چشای نیازمندش دوختم
دستشو جلواوردو ملافه رو ازدورم بازکرد
بدن برهنشو که رو بدنم کشید
تن سردم ،داغ داغ شد
مثل کوره ی اتیش
درحالی که سعی میکرد سنگینیشو روم نندازهه
پاهامو ازهم بازکردو عضوشو به بهشتم مالوند
اینباربی مقدمه واردم کرد
چون خیس بودم راحت داخل رفت
با شروع تلمبه هاش همزمان آهو ناله ام اتاقو پرکرد


******

رمان طلسم خون236

fati.A fati.A fati.A · 1404/2/11 12:17 ·

مطیع بلندشدم که درازکشید رو تختو منو کشید روخودش
سوالی نگاش کردم که لب زد
_69بلدی

توفیلمای پورن،دیده بودم
ارعه ای زمزمه کردم که یه دور چرخوندتم
حالتمون جوری بودکه باسنوبهشتم جلوی صورت ارسلان بودو آلت بزرگ اون جلوی صورت من
حالم بدجور خراب بود
پس بی معطلی  التشوتودستم گرفتمو کلاهکشو باولع لیس زدم
داشتم تن تن التشو تودهنم عقب جلومیکردم  که بابرخورد زبون ارسلان بابهشتم
جیغی ازلذت کشیدمو تپلم رو به دهنش چسبوندم
باولع به جون کوصم افتاده بودوچنان محکم گوشه هاشو می مکید ،که لحظه ای ازلذت زیاد چشام سیاهی رفت
ازشدت شهوت تکون نمیتونستم بخورم
ارسلان چاک کوصمو بازبونش لمس کرد
_آهههه بخورشش اومم زبونتو کن توش لعنتی

درحالی که ملچ ملوچ میکرد گفت
_ابت کل صورتمو خیس کرده کوصکش
_اوفف جونم زبونتو لاش تکون بدههه

باحرفام جری ترشدو وحشیانه تن تن واژنمو زبون میزدو میشه گفت مثل کیر زبونشو توسوراخم عقب جلو میکرد
بعداز دقایق طولانی دست از خوردن کوصم برداشتوبایه جهش سریع
به حالت داگ استابل درم اوردوخودشم پشتم قرارگرفت
عضو بزرگش که به به واژنم برخورد کرد،آه بلندی کشیدم
یکم باابم التشوخیس کرد
توحالوهوای خیلی خوبی بودم که باضرب کل التشوداخل سوراخم هل داد
از بزرگیش ،جیغم رفت هوا
یه ماه بیشتربود سکس نداشتم باهاش حالا واقعا درد داشت
انگار حس کرد که مکثی کرد
_درد داری،درش بیارم

از توجهش دلم قنچ رفت
خمارنالیدم
_نه ادامه بدهه

همین حرفم کافی بودتا تلمبه های محکمشو شروع کنه
صدای اهو ناله ام کل اتاقو پر کرده بود
مخلوط دردو لذت بهترین حس دنیابود
باپیچیدن گرمای شدیدی زیر دلموحس پرشدن مثانه ام
بشدت لرزیدمو اب زیادی ازم خارج شدوالت بزرگ ارسلان رو خیس خیس کرد
اینبار برم گردوند سمت خودش حالا به کمر دراز کشیده بود
التش رو خیره توچشام به چوچولم مالوندکه به آنی تحریک شدم
باچشای خمارشده ازنیاز نگاش کردم که باضرب کل التشو تو سوراخ واژنم هل داد
_عااححح
_جونن،جنده ی من ناله کن ،میخوام تاصب این کوپل سفیدتو جربدم
_اوفف جربده مال خودته
 

رمان طلسم خون235

fati.A fati.A fati.A · 1404/2/11 10:41 ·

بعداز لحظات طولانی به سختی دست از خوردن لبای هم برداشتیم
بوسه های ریزی که رو گردنم میزد تا سینه هام ادامه داشت
اروم نالیدم
_ارسلاننن،شیرنداشته باشه

باشهوت پچ زد
_ندارهه ولی اگه داشته باشم باید بهم شیربدی،درهرصورت من این ممه های کوچولوتومیخورم

_اومم بخوررر

اجاره نداد حرفم تموم شه بااشتیاق سینه هامو چنگ زدو نوکاشونو بهم چسبوند
زبونش که روش نشست
اهی ازته دل کشیدم
لعنتیی جونم داشت بالامیومد
اب کوصم تا رونامو خیس کردهه بودو سوراخم بدجور نبض میزد
بافرو رفتن نوک سینه ام تو دهن داغش
جیغ کوتاهی کشیدم
چندروزی میشد
نوکشون دردمیکردو حالا زبون ارسلان بدجور داشت حالشونو جا میاورد
دردش انگار بابرخورد زبونش رفته بود وجاش رو به لذت زیادی داده بود
حس میکردم مایع گرمی دارهه ازسینه ام خارج میشه
سرمو خم کردم تاببینم چیه
بادیدن مایع سفید رنگی که بیشترابکی بود تاسفید
چشام گردشد
ارسلان مکثی کردوباشهوت گفت
-اوفف شیرت دارهه میریزهه،بزار مزه اش کنم

خم شدو درمقابل نگاه خمارم،نوک سینه امو محکم مکید
بااینکارش بااشتیاق سرشو به سینه ام چسبوندموسینه امو کامل تودهنش هل دادم
چنان مک میزد انگار میخواست کل شیرمو ازوجودم بیرون بکشه
جونم داشت بالامیومدازشهوت
بی ارادهه بهشت خیسمو به رونش فشاردادم که بالاخرهه دست ازخوردن سینه ام برداشتوپایین رفت
پاهامو ازهم بازکرد
بادیدن خیسی زیادم
لباشو لیس زدوباصدای خش داری گفت
_چقد اب انداخته،انگاربدجوراین تپلت دلش کیرمیخواد
_ارعهه..عاححح..کلفتتومیخوامم ارسلان
_جونممم جنده ی من هنوزم کم طاقتی میدمش بصبر

مکثی کردوگفت
_بلندشو
 

رمان طلسم خون234

fati.A fati.A fati.A · 1404/2/11 10:37 ·

اخمی کردم
_مگه ارس چشه خیلیم خوبه به اسم باباشم میاد...

بافهمیدن اینکه چه حرفی که زدم لپام از خجالت سرخ شدولبامو گازگرفتم
تاحالا انقد صریح راجب بچه حرف نزده بودم
درکمال تعجب خندید
_حالا که اینطورهه باشه اجازه اشومیدم

حرصی مشتی زدم رو سینه ی سنگیش
_کی ازت اجازهه خواست،اصلابچه ی خودمه همچیشم باید شبیه به من باشه،ازاخلاقش گرفته تاچیزای دیگه اش

ابرویی بالاانداختو باشیطنتی که خیلی کم ازش دیده بودم گفت
_شبیه مامانش بشه که کارمون زارهه 
_اونوقت چرااا
_مث تو حشری بشه بیوافته به جون ملت
_نه که تونیستی
_برمنکرش لعنت
تک خنده ای کردم
درحالی که ازاین بحث لذت میبردم دستامو دور گردنش حلقه کردم

اینباربی رودروایسی گفتم
_بچه ی دوتا حشری چی میشه،هوم حساب کن دخترمردموببرهه توجنگل سرپا بکنه

باچشای خمارشدهه کمرمو چنگ زدو چسبوندتم به خودش
،هردوهمزمان خندیدیم،باخنده لب زد
_ارعع مثل مامان  باباش حشری میشه ،حالا پسربشه همه رومیکنه دختربشه به همه میدهه

باتموم شدن حرفش،همزمان لباشو  رولبام کوبید
وحشیانه لباموبه کام گرفت که موهاشو چنگ زدمو لباشو به دهن گرفتم
باعجله و محکم لبای همو میخوردیم ،زبونم رو مهمون دهنش کردم که بااشتیاق ازش استقبال کردو مک محکمی بهش زد
اروم تودهنش نالیدمواینبار من بودم که زبونش رو به بازی گرفتم
لب بالاییمو باولع لیس زدو سراغ پایینیش رفت
سرعتش به قدری بالابود که بهش نمیرسیدم
شهوت موزیانه تو بهشتم پیچید
خودمو کشیدم روشو تن داغموبه بدن بزرگش،چسبوندم
هنوز لبامون توهم گرهه خورده بود
بی ارادهه دستمو به سمت خشتکش بردمو از روشلوار الت بادکرده اشو چنگ زدم
صدای آه مردونه اش ،شهوتم رو چندبرابرکرد
عضوشو تودستم میمالوندم که یهو چرخی زدو روم قرار گرفت
حالا اون بودکه رو بود ومن زیرش
دستشو به دکمه های لباسم رسوندو باعجله بازش کرد
منم همرمان دستمو به کمربندش رسوندمو شروع کردم به ور رفتن باهاش
دقایقی بعد هرکدوم ازلباسامون گوشه ای افتاده بود

رمان طلسم خون184

fati.A fati.A fati.A · 1404/1/30 10:39 ·

به آنی صورتم سرخ شد
هنوز به این نزدیک شدنای یهویش عادت نکرده بودم
بااون تیله های آبیش زل زدهه بود بهم
نگاهش جوری صورتمو رصد میکردکه قلبم ازهیجان داشت میومد تودهنم
لرزون لب زدم
_چیکار...داری... میکنی

موهاموازروصورتم کنارزد
_بیاجلو

مسخ شدهه صورتموجلوتربردم
فاصله ی صورتامون چندسانت بیشترنبود
انگشتشو اروم رولبای نیمه بازم کشید
دقایقی همونجور بی حرکت لبامونوازش میکردکه بی طاقت دستشو کنارزدموفاصله روپرکردم
لباموبه لباش چسبوندم
عمیقومحکم ازلباش کام میگرفتم
مثل تشنه ای که به اب رسیدهه
لباشومیخوردم
لحظات طولانی میبوسیدمش اما ارسلان همچنان بی حرکت بودوهمراهیم نمیکرد
اومدم عقب بکشم که دستشو پشت سرم گذاشتونذاشت عقب بکشم
تابه خودم بیام،باعطش شروع به مکیدن لبام کرد
بوسه امون به قدری طولانی شده بودکه نفس کم اورده بودم
تنم از شهوتوخواستن داغ داغ شده بودوپایین تنه ام بدجور نبض میزد
ازطرفی بوسه هاش ازطرف دیگه عضو سیخ شده اس زیرباسنم،داشت روانموبهم میریخت
به ارومی خودموبهش مالوندم که لباشوازلبام جداکرد
نفس نفس زنون،هوارو بلعیدم
لباش که به گردنم چسبید،اهی ازبین لبام رهاشدو سرموبه عقب خم کردم
دستشوبه کش شلوارم رسوند که همون موقع در عمارت به صدا دراومد
انقدمحکم دروکوبیدن که شهوت از سرم پرید
ارسلان بی اهمیت دستشو توشلوارم فرو کردوبهشت خیسموچنگ زد
ناله ی بلندی کردم که جونی گفتو سینه هامو از رو تیشرت گازگرفت
صدای آخم تو صدای کوبیده شدن مجدد در ،گم شد
ارسلان اخمی کردودستشوازتوشلوارم بیرون اورد
باحالی خراب ازجام بلندشدم
ارسلان درحالی که خارمادر مزاحم رو مورد عنایت قرارمیداد به سمت در پاتندکرد
باعجله لباسامومرتب کردموپشت سرش رفتم
هردو پشت در قرارگرفتیم که ارسلان باحرص آشکاری درو بازکرد
بادیدن فردی که تو آستانه ی در قرارداشت،نفس توسینه ام حبس شد
نگاه جاخورده ی ارسلان نشون ازبی خبریش میداد
نگاه منم دست کمی از اون نداشت
زیرلب اسمشو صدازدم
_بابا