رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان باژانرعاشقانه،بزرگسال،تخیلی رمان🔞🔞🔞🔥🔥🔥

رمان طلسم خون238

Fati.A Fati.A Fati.A · 23 ساعت پیش ·

بی ارادهع از لحن بدش،بغض بدی توگلوم لونه کرد
باچشایی که دو دو میزد گفتم
_من ازاون اشغال متنفربودم،حتی حتی دلم نمیخواست ریختشوبببنم تواز کدوم عشق حرف میزنی من حتی از دیدن قیافه اش عقم میگرفت

بااخم گفت
_بابچه طرفی،د اگه ازش بدت میومد که زنش نمیشدی

لعنتی داشت بدجور قضاوتم میکرد
بدجور عشقی که نسبت بهش داشتمو داشت زیرسوال میبرد
باحرص به عقب هلش دادموازجام بلند شدم
درحالی که ملافه رو دور تنم میپیچیدم به سمت در پاتند کردم
اگه یه دیقه دیگه اینجا می موندم قطعا میمردم 
نفسم بالانمیومد
دستم به دستگیرهه نرسیده دستم ازپشت کشیده شدوبه عقب برگشتم

_کجا
_قبرستون،میایی

درحالی که بازومو محکم تودستش فشارمیداد دادزد
_هیچ جهنم دره ای نمیری تاحرف نزدی یه قدمم حق نداری برداری

باتموم شدن حرفش، بغضم بی هوا شکست
باعصبانیتی که رفته رفته اوج میگرفت،بلندجیغ زدم
_بخاطرتو،میشنوی بخاطر جون تو قبول کردم،بابامواون کثافت تهدیدم کردن،گفتن یا ازدواج یا مرگ تو،میفهمی مجبورشدم چون نمیخواستم توی لعنتی یه خار تو پات برهه،من درحدمرگ ازاون ماروین اشغال متنفربودم میفهمی حالم ازش بهم میخورد،من من خر قراربود بعداز عروسی خودمو خلاص کنم از این زندگی نکبتی خودمو راحت کنم،نمیخواستم وقتی توروندارم حتی یه ثانیه ام نفس بکشم،اگه نمیومدی ،اگه ده دیقه دیرتر رسیده بودی جنازه ی منو بچه اتوازبابام تحویل میگرفتی

باتموم شدن حرفام
نفس نفس زنون ،بااشکایی که دیدمو تار کرده بود بهش خیره شدم که منوبه سمت خودش کشید
پرت شدم توبغلش
دستاش باملایمت دورم حلقه شدوشروع به نوازش کمرم کرد
اشکام سینه اشوخیس کرده بود

_هیششش،اروم باش،تموم شد من پیشتم
_تو..تونمیدونی چی به من گذشت..وقتی پست زدم..داشتم میمردم..من..من دوست دارم لعنتی

باتموم شدن حرفم،تکون سختی خورد
انگار از اعترافم شوکه شدهه بود
اما من بارها بهش اعتراف کرده بودم
من بی نهایت عاشقش بودم حتی اگه اون ذره ای دوسم نداشت
حرفی نزد،شکستم
چقد نادون بودم که فکرمیکردم اونم الان بهم اعتراف میکنه
هرچقدم خودمو گول میزدم برام مهم نیست دوسم نداشته باشه
اما ته دلم ارزومیکردم یه بارم شده بگه دوسم دارهه
دلخور اومدم از بغلش دربیام که محکم ثابت نگهم داشت
صدای گرموبمشو زیرگوشم شنیدم
_اگه دوس داشتن به این معنیه که حاضری جونتوبراش بدی ارعه من دوست دارم،اگه دوس داشتن به این معنیه که وقتی نباشه داغون عالمیو وقتی هست انگاردنیارو بهت دادن ،ارعه باید بگم من دوست دارم،اگه معنای عشق اینکه  باوجوداینکه میدونی دوست ندارهه اما  بازم برای بدست اوردنش میجنگی،بایدبگم ارعه من عاشقتم
دختر زبون دراز دختری که عقلودلمو دزدیدی ،بایدبهت بگم من خیلی وقته مث سگ عاشقتم

*نفس توسینه ام حبس شد
چی داشتم میشنیدم
خواب بود یارویا
توهم بودیا واقعیت
صدای ارسلان بود؟!
این لحن عاشقونه که ذره ای غرور توش نبود،مال ارسلان بود
بابوسه ای که به موهام زد
ازشوک بیرون اومدم
به ارومی ازبغلش بیرون اومدم
بادیدن صورت ارومو لبخند جذابش
قطره ی اشکی ازچشمم بیرون چکید
اشکی که بعدازمدت ها ازرو خوشحالی ازچشمم خارج میشد
دستشو جلو اوردواشکمو با انگشتش گرفت
بی ارادهه رو نوک پنچه ی پام بلندشدمو لبامو به لبای خیسش چسبوندم
دستاش برای چندمین بار دورم حلقه شدوبه ارومی باحوصله مشغول بوسیدن لبام شد
 باتموم احساس همومیبوسیدیم
بوسه ای که توش خبری ازهوس نبودو از ته قلبمون بود
بافرود اومدنم روتخت از فکربیرون اومدم
چشاموبازکردمونگاه خمارم رو به چشای نیازمندش دوختم
دستشو جلواوردو ملافه رو ازدورم بازکرد
بدن برهنشو که رو بدنم کشید
تن سردم ،داغ داغ شد
مثل کوره ی اتیش
درحالی که سعی میکرد سنگینیشو روم نندازهه
پاهامو ازهم بازکردو عضوشو به بهشتم مالوند
اینباربی مقدمه واردم کرد
چون خیس بودم راحت داخل رفت
با شروع تلمبه هاش همزمان آهو ناله ام اتاقو پرکرد


******

رمان طلسم خون236

Fati.A Fati.A Fati.A · 23 ساعت پیش ·

مطیع بلندشدم که درازکشید رو تختو منو کشید روخودش
سوالی نگاش کردم که لب زد
_69بلدی

توفیلمای پورن،دیده بودم
ارعه ای زمزمه کردم که یه دور چرخوندتم
حالتمون جوری بودکه باسنوبهشتم جلوی صورت ارسلان بودو آلت بزرگ اون جلوی صورت من
حالم بدجور خراب بود
پس بی معطلی  التشوتودستم گرفتمو کلاهکشو باولع لیس زدم
داشتم تن تن التشو تودهنم عقب جلومیکردم  که بابرخورد زبون ارسلان بابهشتم
جیغی ازلذت کشیدمو تپلم رو به دهنش چسبوندم
باولع به جون کوصم افتاده بودوچنان محکم گوشه هاشو می مکید ،که لحظه ای ازلذت زیاد چشام سیاهی رفت
ازشدت شهوت تکون نمیتونستم بخورم
ارسلان چاک کوصمو بازبونش لمس کرد
_آهههه بخورشش اومم زبونتو کن توش لعنتی

درحالی که ملچ ملوچ میکرد گفت
_ابت کل صورتمو خیس کرده کوصکش
_اوفف جونم زبونتو لاش تکون بدههه

باحرفام جری ترشدو وحشیانه تن تن واژنمو زبون میزدو میشه گفت مثل کیر زبونشو توسوراخم عقب جلو میکرد
بعداز دقایق طولانی دست از خوردن کوصم برداشتوبایه جهش سریع
به حالت داگ استابل درم اوردوخودشم پشتم قرارگرفت
عضو بزرگش که به به واژنم برخورد کرد،آه بلندی کشیدم
یکم باابم التشوخیس کرد
توحالوهوای خیلی خوبی بودم که باضرب کل التشوداخل سوراخم هل داد
از بزرگیش ،جیغم رفت هوا
یه ماه بیشتربود سکس نداشتم باهاش حالا واقعا درد داشت
انگار حس کرد که مکثی کرد
_درد داری،درش بیارم

از توجهش دلم قنچ رفت
خمارنالیدم
_نه ادامه بدهه

همین حرفم کافی بودتا تلمبه های محکمشو شروع کنه
صدای اهو ناله ام کل اتاقو پر کرده بود
مخلوط دردو لذت بهترین حس دنیابود
باپیچیدن گرمای شدیدی زیر دلموحس پرشدن مثانه ام
بشدت لرزیدمو اب زیادی ازم خارج شدوالت بزرگ ارسلان رو خیس خیس کرد
اینبار برم گردوند سمت خودش حالا به کمر دراز کشیده بود
التش رو خیره توچشام به چوچولم مالوندکه به آنی تحریک شدم
باچشای خمارشده ازنیاز نگاش کردم که باضرب کل التشو تو سوراخ واژنم هل داد
_عااححح
_جونن،جنده ی من ناله کن ،میخوام تاصب این کوپل سفیدتو جربدم
_اوفف جربده مال خودته
 

رمان طلسم خون235

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/2/11 10:41 ·

بعداز لحظات طولانی به سختی دست از خوردن لبای هم برداشتیم
بوسه های ریزی که رو گردنم میزد تا سینه هام ادامه داشت
اروم نالیدم
_ارسلاننن،شیرنداشته باشه

باشهوت پچ زد
_ندارهه ولی اگه داشته باشم باید بهم شیربدی،درهرصورت من این ممه های کوچولوتومیخورم

_اومم بخوررر

اجاره نداد حرفم تموم شه بااشتیاق سینه هامو چنگ زدو نوکاشونو بهم چسبوند
زبونش که روش نشست
اهی ازته دل کشیدم
لعنتیی جونم داشت بالامیومد
اب کوصم تا رونامو خیس کردهه بودو سوراخم بدجور نبض میزد
بافرو رفتن نوک سینه ام تو دهن داغش
جیغ کوتاهی کشیدم
چندروزی میشد
نوکشون دردمیکردو حالا زبون ارسلان بدجور داشت حالشونو جا میاورد
دردش انگار بابرخورد زبونش رفته بود وجاش رو به لذت زیادی داده بود
حس میکردم مایع گرمی دارهه ازسینه ام خارج میشه
سرمو خم کردم تاببینم چیه
بادیدن مایع سفید رنگی که بیشترابکی بود تاسفید
چشام گردشد
ارسلان مکثی کردوباشهوت گفت
-اوفف شیرت دارهه میریزهه،بزار مزه اش کنم

خم شدو درمقابل نگاه خمارم،نوک سینه امو محکم مکید
بااینکارش بااشتیاق سرشو به سینه ام چسبوندموسینه امو کامل تودهنش هل دادم
چنان مک میزد انگار میخواست کل شیرمو ازوجودم بیرون بکشه
جونم داشت بالامیومدازشهوت
بی ارادهه بهشت خیسمو به رونش فشاردادم که بالاخرهه دست ازخوردن سینه ام برداشتوپایین رفت
پاهامو ازهم بازکرد
بادیدن خیسی زیادم
لباشو لیس زدوباصدای خش داری گفت
_چقد اب انداخته،انگاربدجوراین تپلت دلش کیرمیخواد
_ارعهه..عاححح..کلفتتومیخوامم ارسلان
_جونممم جنده ی من هنوزم کم طاقتی میدمش بصبر

مکثی کردوگفت
_بلندشو
 

رمان طلسم خون234

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/2/11 10:37 ·

اخمی کردم
_مگه ارس چشه خیلیم خوبه به اسم باباشم میاد...

بافهمیدن اینکه چه حرفی که زدم لپام از خجالت سرخ شدولبامو گازگرفتم
تاحالا انقد صریح راجب بچه حرف نزده بودم
درکمال تعجب خندید
_حالا که اینطورهه باشه اجازه اشومیدم

حرصی مشتی زدم رو سینه ی سنگیش
_کی ازت اجازهه خواست،اصلابچه ی خودمه همچیشم باید شبیه به من باشه،ازاخلاقش گرفته تاچیزای دیگه اش

ابرویی بالاانداختو باشیطنتی که خیلی کم ازش دیده بودم گفت
_شبیه مامانش بشه که کارمون زارهه 
_اونوقت چرااا
_مث تو حشری بشه بیوافته به جون ملت
_نه که تونیستی
_برمنکرش لعنت
تک خنده ای کردم
درحالی که ازاین بحث لذت میبردم دستامو دور گردنش حلقه کردم

اینباربی رودروایسی گفتم
_بچه ی دوتا حشری چی میشه،هوم حساب کن دخترمردموببرهه توجنگل سرپا بکنه

باچشای خمارشدهه کمرمو چنگ زدو چسبوندتم به خودش
،هردوهمزمان خندیدیم،باخنده لب زد
_ارعع مثل مامان  باباش حشری میشه ،حالا پسربشه همه رومیکنه دختربشه به همه میدهه

باتموم شدن حرفش،همزمان لباشو  رولبام کوبید
وحشیانه لباموبه کام گرفت که موهاشو چنگ زدمو لباشو به دهن گرفتم
باعجله و محکم لبای همو میخوردیم ،زبونم رو مهمون دهنش کردم که بااشتیاق ازش استقبال کردو مک محکمی بهش زد
اروم تودهنش نالیدمواینبار من بودم که زبونش رو به بازی گرفتم
لب بالاییمو باولع لیس زدو سراغ پایینیش رفت
سرعتش به قدری بالابود که بهش نمیرسیدم
شهوت موزیانه تو بهشتم پیچید
خودمو کشیدم روشو تن داغموبه بدن بزرگش،چسبوندم
هنوز لبامون توهم گرهه خورده بود
بی ارادهه دستمو به سمت خشتکش بردمو از روشلوار الت بادکرده اشو چنگ زدم
صدای آه مردونه اش ،شهوتم رو چندبرابرکرد
عضوشو تودستم میمالوندم که یهو چرخی زدو روم قرار گرفت
حالا اون بودکه رو بود ومن زیرش
دستشو به دکمه های لباسم رسوندو باعجله بازش کرد
منم همرمان دستمو به کمربندش رسوندمو شروع کردم به ور رفتن باهاش
دقایقی بعد هرکدوم ازلباسامون گوشه ای افتاده بود

رمان طلسم خون184

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/30 10:39 ·

به آنی صورتم سرخ شد
هنوز به این نزدیک شدنای یهویش عادت نکرده بودم
بااون تیله های آبیش زل زدهه بود بهم
نگاهش جوری صورتمو رصد میکردکه قلبم ازهیجان داشت میومد تودهنم
لرزون لب زدم
_چیکار...داری... میکنی

موهاموازروصورتم کنارزد
_بیاجلو

مسخ شدهه صورتموجلوتربردم
فاصله ی صورتامون چندسانت بیشترنبود
انگشتشو اروم رولبای نیمه بازم کشید
دقایقی همونجور بی حرکت لبامونوازش میکردکه بی طاقت دستشو کنارزدموفاصله روپرکردم
لباموبه لباش چسبوندم
عمیقومحکم ازلباش کام میگرفتم
مثل تشنه ای که به اب رسیدهه
لباشومیخوردم
لحظات طولانی میبوسیدمش اما ارسلان همچنان بی حرکت بودوهمراهیم نمیکرد
اومدم عقب بکشم که دستشو پشت سرم گذاشتونذاشت عقب بکشم
تابه خودم بیام،باعطش شروع به مکیدن لبام کرد
بوسه امون به قدری طولانی شده بودکه نفس کم اورده بودم
تنم از شهوتوخواستن داغ داغ شده بودوپایین تنه ام بدجور نبض میزد
ازطرفی بوسه هاش ازطرف دیگه عضو سیخ شده اس زیرباسنم،داشت روانموبهم میریخت
به ارومی خودموبهش مالوندم که لباشوازلبام جداکرد
نفس نفس زنون،هوارو بلعیدم
لباش که به گردنم چسبید،اهی ازبین لبام رهاشدو سرموبه عقب خم کردم
دستشوبه کش شلوارم رسوند که همون موقع در عمارت به صدا دراومد
انقدمحکم دروکوبیدن که شهوت از سرم پرید
ارسلان بی اهمیت دستشو توشلوارم فرو کردوبهشت خیسموچنگ زد
ناله ی بلندی کردم که جونی گفتو سینه هامو از رو تیشرت گازگرفت
صدای آخم تو صدای کوبیده شدن مجدد در ،گم شد
ارسلان اخمی کردودستشوازتوشلوارم بیرون اورد
باحالی خراب ازجام بلندشدم
ارسلان درحالی که خارمادر مزاحم رو مورد عنایت قرارمیداد به سمت در پاتندکرد
باعجله لباسامومرتب کردموپشت سرش رفتم
هردو پشت در قرارگرفتیم که ارسلان باحرص آشکاری درو بازکرد
بادیدن فردی که تو آستانه ی در قرارداشت،نفس توسینه ام حبس شد
نگاه جاخورده ی ارسلان نشون ازبی خبریش میداد
نگاه منم دست کمی از اون نداشت
زیرلب اسمشو صدازدم
_بابا
 

رمان طلسم خون171

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/26 11:27 ·

 _اومم
ناخواسته داغ کردهه بودم،زبونموکوتاه مکیدواروم لباشوازرو لبام برداشت
باخیسی زبونش روگردنم ،ازهیجان شونه اشوچنگ زدم
اروموباحوصله گردنمومی مکید
دستش که رو سینه ام نشست
برخلاف خواسته ام،موچ دستشو گرفتم
سوالی نگام کردکه بااسترس درحالی که دوروبرو میپایدم گفتم
_بسه،یکی میبینه
_هیشش،گفتی هرکاربخوابم میکنی،منم الان اینومیخوام

بانشستن دستش رو بهشتم،ازشهوت نالیدم که خیلی سریعوفرز دستشو داخل شلوارم فرستاد
دستش که ازشورتم رد شد
آهی ازته دل کشیدم
باانگشتش خیسی واژنمولمس کرد
_اوفف چه زودخیس کردی
_ارسلانن...لطفا

لباشوبه گوشم چسبوند
_لطفاچی،بکنمت؟!
_عااحح...اومم
_این یعنی ارعه؟

بالحن حرصی که بی قراریوشهوت توش امیخته شدهه بودگفتم
_ارعه لعنتی،میخوامت
_جونن،حشری من

بهشتم ازشهوت نبض گرفته بودوخیسیش کلافه ام کرده بود
باپایین کشیدهه شدن شلواروشورتم همزمان
هینی کشیدم که ارسلان کمی ازم فاصله گرفت
فکرکردم بیخیال شدهه،اما همون موقع شلواروشورت خودشم تازانوهاش پایین کشید
خمارنگاش کردم که باعجله اومد سمتم
یه لنگه پاموبلندکردو آلتشولای پام گذاشت
ازداغیوکلفتیش ناله ی بلندی کردم
اروم خودشوبهم مالوند
آلتش روبا آبم خیس خیس کرد
تواوج لذت بودم که یهوکل عضوشو تاته تو وژانم فروکرد
جیغ بلندی کشیدم که بالباش خفه شد
چنان محکموباولع لبامو میخورد که حتی نمیتونستم همراهیش کنم
باهرتلمبه اش داخل کوصم
ازدردولذت اهوناله میکردم
درسته خیلی درد داشت اما لذتش ازاون بیشتربود
صدای تلمبه هایی که باقدرت میزدوخیسی زیادم
بین درختا میپیچید
هیچوقت فکرشم نمیکردم
توهمچین جای ترسناکی بخوام سکس کنم
بعدازدقایق طولانی ارسلان لباشوازرولبام برداشت،شرط میبندم لبام کبود کبودشدهه باشه ازبس خوردو گازگرفت
اروم  تیشرتموبالازد
سینه های درشتوسفیدم حالا درمعرض دیدش بود
نگاه خماروداغشوبه بالاتنه ام دوخت
تابه خودم بیام
سینه هامو از کاپ سوتین بیرون اوردو داغیوخیسی زبونش رو بهم هدیه داد
_عااححح...
_اومم این ممه هات،هر روز بزرگتروخوشمزهه ترمیشن

تواوج لذت بودم ،نوک سینه هام همزمان تودهن ارسلان بودو آلتش تو واژنم
لحظه ای زیردلم بشدت داغ شدولرزیدم
همزمان اونم بامن ارضاشدو ابشو تو واژنم خالی کرد
نفس نفس زنون بهم دیگه خیرشدیم 
انقد بی رمقوخسته شدهه بودم که بزور سرپابودم
ارسلان زودتربه خودش اومد
تیشرتشو ازتنش دراوردواول منوبعدخودشو تمیزکرد 
لباسامومرتب کردو شلوارخودشم بالاکشید
_حالا میخوای چی بپوشی

نیشخندی زد
_تیشرت زاپاس اوردم نگران نباش

باپریدن شهوت ازسرم،خجالت دوبارهه به سراغم اومد
اومدم ازکنارش ردشم که موچ دستمو گرفتو برم گردوند سمت خودش
سوالی نگاش کردم که خم شد روصورتمو لباموخیس بوسید
_مرسی کوچولو خیلی حال دادی

بادرک حرفش،حرصی مشتی به سینه اش زدم
_حقا که بیشعوری

ازکنارش ردشدم به سمت کلبه پاتندکردم
صدای خنده اش بلندشد
_هی کجا،چی گفتم مگه،تشکرمنم این مدلیه دیگه

بدون اینکه نگاش کنم  گفتم
_عوضی

_شنیدم چی گفتیا

برگشتم نگاه چپ چپی بهش انداختم
داشت میومد سمت کلبه

_منم گفتم بشنوی

خنده اش که اوج گرفت
بی توجه بهش رفتم تو
اونم پشت سرم اومد تو

*******

رمان طلسم خون161

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/22 15:36 ·

بانشستن لبای داغوخیس ارسلان روسوراخ خونی کوصم،شوکه صداش زدم
اما اون بی توجه به من،عمیق لای پام رو زبون زد
انقدعمیق که جیغی ازلذت کشیدم
دوبارهه لیسیدنو مک زدن تپلم رو ازسرگرفت

ناله هام باجیغ زدن فرقی نداشت بعدازدقایق طولانی

سرشوبلندکرد، التش رو به ارومی به واژنم مالوندوتابه خودم بیام،بایه ضرب واردم کرد
 جیغ کوتاهی کشیدم
تلمبه هاش به قدری محکموسریع بود که از دردولذت بلندبلند اهوناله میکردم
ارسلان سینه هامومحکم چنگ زدوفشورد
_ناله کن..اوفف لعنتی چقد تنگوخیسی،کیرم دارهه له میشه
_آخ...اومم..لعنتی
_دارم میکنمت اریکا...داری زیرم جرمیخوری
_ارععع...اومم...محکمتر..ایی


دقایق طولانی گذشت تامن برای دومین بارارضاشدم وارسلان لحظه ی بعد ازمن ارضاشد
ابشوداخلم خالی کرد
هردو،بی حال روتخت ولو شدیم
جونی توتنم نمونده بود
ارسلان منوتوبغلش کشید
بوسه ای به موهام زد
_زنم شدی
_اوم
_این میدونی یعنی چی
_یعنی چی
_یعنی بدجور جرت دادم

باحرص زدم توشکمش که بلندخندید
_پع دست بزنم که داری،هیچی دیگه یه زن زبون دراز دستوپاچلوفتی که ازقضا دست بزنم دارهه بهم قالب کردن

باتشرصداش زدم
_ارسلاننن
_جون بازم دلت میخواد

باحرص پشتموبهش کردموازخجالت سرموتوبالشت فرو کردم
باخنده ازپشت بغلم کرد
چقد خنده هاش قشنگ بود
_یعنی نمیخوای دیگه...ولی من یه دور دیگه میخواما

به دنباله ی حرفش الت سیخ شده اشو به باسنم فشارداد
باچشای گردشدهه ترسیدهه برگشتم سمتش
_وای نه من نمیتونم دیگه

بوس سریعی به لبام زد
_این حالت عادی  سالارمه،نمیدونم چرا به احترام توفقط بلندمیشه
الانم فکرنکنم قصد خوابیدن داشته باشه

مشتی به سینه اش زدم
که اینبارخنده اشوخورد
خیره نگاش کردم که بی هوا لباشورولبام گذاشت
نفس توسینه ام حبس شد
چنان باولعوعطش ازهم لب میگرفتیم ،صدامون کل اتاقوپرکردهه بود
شهوت موزیانه توپایین تنه ی دردناکم پیچید
ارسلان به ارومی دستمو گرفتو پایین برد
بانشستن دستم رو آلت کلفتوآماده اش
اه مردونه اش بین لبام رهاشد
بالذت مشغول  مالش دادن عضوش شدم
انقدحشریوخیس بودم که اینبارخودم التشوباسوراخم تنظیم کردم
ارسلانم باضرب واردم کرد
آه بلندم بین لباش خفه شد
واین شد استارت سکس بعدیمون
****

رمان طلسم خون160

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/22 15:29 ·

بهشتم ازتحریک شدن زیاد
بادکردهه بود
بانشستن لبای داغش رو کشاله ی رونم بلندناله کردم
ازاینکه داشت اذیتم میکرد
حرصم گرفته بود
من بشدت اون زبون داغشو توخودم میخواستم
باحرص آشکاری سرشو به تپلم چسبوندم
که خنده ی توگلویی کرد
اومدم فوشش بدم که بابرخورد یهویی زبونش لای تپلم چشام ازفرت لذت بسته شد
_عاححح

باشنیدن صدام جری ترشد
وحشیانه پاهاموازهم بازکردوزبونشومحکم لای کوصم کشید
دیگه کنترلی روصدام نداشتم
جیغ میزدموحرفای ناجورمیزدم
_اوفف...ارععه..بخورشش..بازبونت ابمولیس بزن...لباتوبچسبون بهش..اخخ

چنان باولع کوصمومک میزد که داشتم ازحال میرفتم
بافرو رفتن نوک زبونش توسوراخم 
بشدت لرزیدمواب زیادی ازم بیرون پاچید
لیسی لای پام زدوازجاش بلندشد
خمار نگاش کردم که شلوارکشو بایه حرکت دراوردو گوشه ای پرت کرد
تابه خودم بیام روم خوابیدو آلت بیش ازاندازهه بزرگوکلفتشو لای پام هل داد
بابرخورد اون حجم داغو نرم
ازلذت لرزیدم
لرزشموکه حس کرد
التشوبه تپلم مالوند
خیسیم انقدزیاد بودکه التش لیزلیز شدهه بود
تواوج لذت بودم که التش باضرب توسوراخم فرو رفت
کل وجودم سوخت
جیغی ازته دل کشیدم
که التشوتا ته توکوصم فرو کرد
جیغ بعدیم بانشستن لباش رولبام خفه شد
حرکتی نکردتابهش عادت کنم
جونم داشت بالامیومد
فکرشم نمیکردم انقد درد داشته باشه
شایدم آلت اون زیادی برای من بزرگ بود
اشکی ازچشمم چکیدکه لباشوازلبام جداکرد
بانگرانی نگام کرد
_اگه خیلی درد داری تمومش کنم

بااینکه خیلی درد داشتم نمیخواستم عقب بکشه

دستامودورکمرش حلقه کردم
_خوبم

لبخندی زدکه دلم براش رفت
چقدنابوکم یاب بوداین لبخندش که چال گونه اشو نشون میداد،اشکام مثل ابربهارازچشام، میبارید
قطره ی اشکی رولبم سر خوردکه ارسلان بازبونش پاکش کرد
لیسی به لبام زد
که باعطش لب بالاشوخیس بوسیدم
بوسه هامون که اوج گرفت ،دوباره شهوت بهم غلبه کرد
دیگه خبری ازدرد نبود
ارسلان خودشوازم بیرون کشید
سوالی نگاش کردم که پاهامو ازهم بازکرد
مایع گرمی ازم سرازیرشد
حدس اینکه اون مایعه خونه زیاد سخت نبود

رمان طلسم خون159

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/22 15:25 ·

دقایق طولانی باشدت ازهم لب میگرفتیم که
دستش رو گرهه ی شل حوله ام نشستوبازش کرد
بارهاشدن حوله،تن داغشوبه بدنم چسبوند
اهی ازبین لبام خارج شدکه اومی تودهنم گفت
دستاش زیرباسنم نشستوازروزمین کندهه شدم
باهیجان پاهامودور کمرش حلقه کردم
بااینکارم بهشت داغوخیسم به شکم شیش تکه اش چسبید
ناله ای ازلذت سردادم که
همونجورعقب عقب به سمت تخت رفت
درازکشید روتختومنوکشید روخودش
باکم اوردن اکسیژن ،عقب کشیدم
لباش بالبم کشیده شد
نگاه شهوت الودش روبه چشای خمارم دوخت
اومدحرفی بزنه که خم شدم روصورتشو
خیسی  رولبش روعمیق لیس زدم
تکون محکمی خورد
لرزش بدنامون از شهوت زیادمون خبرمیداد
تاسرموعقب کشیدم
بایه حرکت چرخی زد
جیغ کوتاهی از هیجان کشیدم
که روم قرارگرفت
زبون داغش که گردنوقفسه ی سینه ام  رولمس کرد
اهی ازته دل کشیدم
بهشتم بدجور نبض میزد
خیسیش تارونام ادامه داشت
تن لختموزیرش تکون دادم که سرشوبه سمت سینه ام خم کرد
یکی ازسینه هامومحکم چنگ زدوفشورد
نوک سیخ شده ی سینه ام بشدت هوس خورده شدن کرده بود
طولی نکشیدکه نوک صورتی سینه ام تودهن داغوخیس ارسلان فرو رفت
اهی ازته دل کشیدم
_عاحححح...ارعه...بخورشش..محکم
_اوم داری به کی ممه میدی اریکا هوم
_به...عموم...ینی..تو
_اوففف...جون شیربدهه بهم آمم

*هرلحظه حالم بدترمیشد
به مرز جنون رسیدهه بودم
لعنتی باملچوملوچ محکم سینه هاموبه نوبت مک میزد
تنهاکاری که ازم برمیومد اهوناله بود.
بعدازدقایق طولانی بلاخرهه ازسینه هام سیرشد
زبونشو زیرسینه هام کشیدبه همین منوال تانافم رولیس زد
بی قرار وخمارنگاش کردم
_برو...بروسراصل مطلب
_جون چی میخوای جنده کوچولوم
_کلفتتو
_اوف حشریم کیردلش میخواد،میدم بهت ولی الان نه
 

رمان طلسم خون143

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/19 11:14 ·

فکراینکه اولین بارهه اندام جنسیمون بهم میخورهه،وهم کشیده شدن اون حجم کلفت لای بهشت خیسم
داشت ارضام میکرد
گرمای دلپذیری زیردلم پیچیدباجیغ بلندی ارضاشدم
ابم روالتش خالی شد
ارسلان مکثی کرد
التشوبا ابم مالوندواینبار لای باسنم گذاشتش
بافکربه اینکه قرارهه ازپشت باهام رابطه برقرارکنه وحشت کردم
اومدم اعتراض کنم که التشوبایه ضرب داخل سوراخ پشتم هل داد
ازشدت درد جیغی ازته دل کشیدم
دردش جوری طاقت فرسابودکه لحظه ای چشام سیاهی رفت
_تکون نخور الان عادت میکنی
_درد...درد دارم
_خیلی تنگی لعنتی... سوراخت ،کیرمودارهه میبلعه
_درش..درش بیار..توروخدا
_هیشش،گفتم که الان عادت میکنی

*اومدم بازم اعتراض کنم که باتکون دادن خودش،لال شدم
تلمبه هاش به قدری محکموسریع بودکه حس میکردم
باسنم دارهه ازوسط به دونیم تقسیم میشه 
مثل این بودکه چاقوی بزرگی توپشتم فرو کنن
ازشدت درد فقط بلندبلندجیغ میزدموگریه میکردم
اون اما انگار هیچی نمیدید
فقط صدای ناله های شهوت الودشومیشنیدم
_اوففف چه کونی داریی،مثل ژله میمونه

سرموبه تخت فشوردم هق هقم بلندشد
اسپنک محکمی که به کونم زد،باعث جیغ بی جونم شد

_جز آهو ناله صدایی ازت نشنوم

*التشودراوردوتفی روش انداخت،تااومدم نفس راحتی بکشم دوبارهه باضرب خودشو واردم کرد
اینباربلندترازقبل ،جیغ زدم
پارهه شدنموبه وضوح حس کردم
پشتم به قدری میسوخت که کل شهوتم رو خاموش کردهه بود
*با بازشدن یهویی دروکوبیده شدنش به دیوار
ازحرکت ایستاد
باچشای خیسوگرد،سرموچرخوندم به سمت در

_چخبرهه اینجا اریکاچراجیغ....

شاهین بادیدن ماتواون وضع سریع پشتشوبهمون کرد
ازشدت خجالت میخواستم بمیرم
صدای نعره ی ارسلان توسرم اکوشد
_گمشوبیروننننن

*هنوز داخلم بود
اومدم حرفی بزنم که عصبی گفت
_صدات دربیاد تاخودصبح جرت میدم لال باش تاابم بیاد

*حرفی نزدم که وحشیانه شروع به تلمبه زدن کرد
بعدازچنددیقه بالاخرهه ارضاشد
ابشوداخلم خالی کردواروم ازم بیرون کشید
باعقب کشیدنش
تقریبا ازحال رفتم
بین خوابوبیداری بودم که اب گرمی رو بدنم ریخت
کمرم افتضاح، تیرکشید
سوراخمم بشدت میسوخت
لای چشاموبازکردم
بادیدن صورت تخسواخمالوی ارسلان،شوکه شدم
منوگذاشته بودتو وانودوش آبوداشت روم میگرفت
هنوز تابم تنم بود
باصدای گرفته ناشی ازجیغای پی درپیم نالیدم
_خودم میتونم
اخمی کردوازجاش بلندشد
_خوبیم بهت نیومدهه،هرغلطی میخوای بکنی بکن من رفتم

پوزخندتلخی کنج لبم نشست
_انتظارداری مدال افتخارم بهت بدم،لعنت بهت ببین چه به روزم اوردی
_حقت بود،عاقبت جنده بازی همینه 
_ازت متنفرم

خم شدسمتم که ترسیده گوشه ی وان جمع شدم
موهاموپشت گوشم هدایت کرد
_احساساتمون متقابله جفت عزیزم

رمان طلسم خون142

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/19 11:10 ·

نفس راحتی کشیدم
خداروشکرتموم شد
ازروزمین بلندشدم برم که
کمرم ازپشت چسبیدوتابه خودم بیام روتخت به حالت داگی دراومدم
بانشستن دستش رو کش شورتکم،بابهتوترس لب زدم
_تورو....خدا..ولم کن..غلط کردم
_هیششش،دیگه گوهم بخوری فایدهه ندارهه،صدات درنیاد،بایدجفتتوارضاکنی،مگه نگفتی جفتتم

_خواهش میکنم...من..من دخترم...

صدای حرصیش تنموبرای سومین بارلرزوند
_د اگه غیراین بودکه جنازتوتقدیم بابای دیوثت میکردم

به دنباله ی حرفش شورتکموبایه حرکت پایین کشید
دست داغوبزرگش رولپ باسنم نشست
بافشاری که بهش داد بی ارادهه ناله ای کردم
دست خودم نبودکه تواین موقعیتم بالمسش تحریک میشدم 
یکم بادستش باسنمومالش داد
توابرا بودم
لذتی ناخواسته ازحرکت دستش میبردم که یهو اسپنک محکمی روهمون قسمت زد
جیغ دلخراشم بین صداش گم شد
_جون هنوز کاری نکردم که،جنده کوچولو کمرتوبدهه پایین

بخاطرتحریک شدن بدنم سستومطیع بود
کاری که گفتوکردم
که انگشتشولای باسنم کشید
اهی ازبین لبام خارج شد
حرکت انگشتشو، تا بهشتم ادامه داد
انگشتشولای چاک بهشتم کشید
_جنده کوچولوخیس کردهه
_اومم
_الان میخارونمش نگران نباش
*الت داغونرمشو لای پام گذاشت
ناله ای ازداغیش کردم
باصدای ناله ام 
التشومحکم پشت سرهم، لای بهشتم کشید
داشتم میمیردم
بلندبلند اهوناله میکردم
تواوج بودم