رمان طلسم خون257

ازجاش بلندشد،فکرکردم میخوادبه سمت دربرهه
اما اومدسمتموجلوی پاهام زانو زد
بامحبت موهامو پشت گوشم هدایت کرد
_زود میام،به پری بسپاروسایل دوتامونوجمع کنه
لبخندی به روش زدم
_باشه
خم شدروصورتم
_مواظب خودت باش تابیام باشه؟
چشمی زیرلب گفتم که دستاشو دور صورتم قاب کردولباشو رولبای نیمه بازم ،چسبوند
چشام ازحرکت یهویش گردشد
واقعا خجالت نمیکشید جلوی بابا
باکشیده شدن لبام تودهنش،ازشوک بیرون اومدم
گاهی خشن گاهی اروم لبامومی مکید
دست خودم نبود که هنوزم بالمسو بوسه هاش سریع وامیدادم
بی اراده دستامودور گردنش حلقه کردمولبای نرم خوش طعمشو به دهن گرفتم
زبونشو که داخل دهنم هل داد
اومی گفتموزبونشومحکم مکیدم
اه لعنتی بدجور حشری شده بودم
دو ماه بود رابطه نداشتیم
نیم خیزشدوخیمه زدروم
معلوم بود ازخودبی خود شده
منم دست کمی ازش نداشتم،چون اصلا حواسم به دورو برنبود
لباش باسرعت رولبام حرکت میکردو تن تن زبونولبامومی خورد
من بدترازاون باعطش همراهیش میکردم
دقایقی بعدلباشو ازرولبام برداشت
لباش که به گردنم برخورد کرد
اه بلندی ازدهنم خارج شد
_حیاهم خوب چیزیه
صدای بابابود،شوکه سرموچرخوندم سمت بابا،اما باجای خالیش روبه رو شدم
ارسلان باچشای خمارشده لب زد
_چیشدعمرم
درحالی که ازشدت خجالت سرخ شده بودم،اروم نالیدم
_ندیدی چی گفت ،رسماداشتیم جلوش عشق بازی میکردیم
نیشخندی زد
_کون لقش،زنمی شوهرتم به اون چه
بی حال خندیدم که بوسه ای به قفسه ی سینه ام زدوازروم بلندشد
_دیرشد،من دیگه برم
بالبای اویزون ازاینکه منو توخماری گذاشته بود، نگاش کردم
_کجامیخوای بری