رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان باژانرعاشقانه،بزرگسال،تخیلی رمان🔞🔞🔞🔥🔥🔥

رمان طلسم خون246

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/14 11:10 ·

باحالی خراب از دسشویی بیرون اومدم
باامروز یه هفته میشدکه درحدمرگ بالامیاوردم
بابیچارگی کنار دیوارنشستم
نمیتونستم چیزی به ارسلان بگم
تازهه داشت روی خوش زندگیو میدید
اگه ازحالم باخبرمیشد ،بی شک دوبارهه داغون میشدو من اینونمیخواستم
دستی به شکم دردناکم کشیدم
لعنتی هرچی میخوردم،معدم پسش میزد
تنوبدنم ازشدت ضعف میلرزید
حتی میتونم بگم بجای چاق شدن روز به روز وزن کم میکردم
_اریکا وای اریکا خوبی،بازم حالت بدشد

نگاه بی جونمو به پری که بانگرانی کنارم نشسته بود،دوختم
لبخند کم جونی زدم
_خوبم کمک میکنی بلندشم

بانگرانی نگام کردوحرصی غرزد
_ارعه جون عمت خیلی خوبی،داری ازحال میری،رنگت مثل گچ شده 
_شلوغش نکن پری خوبم میخوام بلندشم یه کمک بدهه

پوف بلندی کشیدو دست انداخت زیربازوموبایه حرکت بلندم کرد
درحالی که به سمت اتاق خودش میکشوندتم گفت
_من نمیفهمم چراباید همچین چیزیو از الفام قایم کنی اریکا توالان توپنجمین ماه بارداریتی،باید تاالان حالت تهوع ات خوب میشد،ولی توروز به روز داری بدترمیشی،چیزی ازت نموندهه،خطرناکه هم برای توهم برای بچه

درحالی که روتخت درازمیکشیدم لب زدم
_نمیتونم پری چرانمیفهمی،پشیمونم نکن ازاینکه بهت خبردادم
_خیلی خب مرغ تو یه پادارهه ولی بایدقول بدی تاچندروز دیگه خوب نشدی به آلفام خبربدی
 

رمان طلسم خون245

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/13 11:14 ·

ناباور نگاش کردم
کجامیخواست برهه
حق نداشت برهه
مگه دوسم نداشت 
مگه این همه تلاش نکرد تامن همیشه کنارش باشم پس چرا الان انقد راحت میخواد ولم کنه
قطره ی اشکی که ازچشمم چکیدو بادست پس زدم
_چی..چی داری میگی بابا...کجامیخوای بری...ازچه خواسته ای حرف میزنی

لبخندی زدو دستاشو دور صورتم قاب کرد
_گریه نکن نفس بابا،بایدبرم این مجازات تموم گناهامه من باندیدن تو بادور بودن ازت قرارهه تقاص پس بدم،بامحروم کردن خودم ازدیدن تو  وبچه ی توراهیت من بزرگترین عذابو به خودم میدم واین حقمه

عصبی مشتی به سینه اش زدم
اصلاواسم مهم نبود کسی مارومیبینه یانه 
_بری به همین راحتی،پس من چی میشم ،من مگه دخترت نیستم اگه دردت بخشیدن یانبخشیدن منه که بایدبگم من میبخشمت پس تمومش کن لطفا

لبخند تلخی زدوبی حرف به سمت ارسلانی رفت که تاالان باسکوت نظارگر  ما بود
_من بیشترازتو درحق برادرم ظلم کردم،برادری که کل جونیو زندگیش بخاطر خودخواهیای من ازبین رفت،من حتی بیشتراز تیمور بهش اسیب زدم،بنظرت اونم میتونه منوببخشه اریکا هوم

بابا با من صحبت میکرد،درحالی که مخاطبش ارسلان بود
نگاهم رو که به ارسلان دوختم بادیدن چشای سرخو خیسش 
بادیدن اخمایی که وحشتناک روصورتش نشسته بود،کوپ کردم

هردو بی حرف بهم خیره بودن
بابا جلو رفت تا اینبار ارسلان رو دراغوش بکشه که ارسلان سریع عقب کشیدو نذاشت حتی دست بابا بهش بخورهه
صدای خش دارو بغض الودش
قلبموبه درد اورد
اولین باربود اینجوری میدیدمش

_برو برای همیشه برو وهیچوقت برنگرد اریا فک کن نه داداشی داری نه دختری نه نوه ای نه برادر زاده ای
هیچی اریا توهیچی نداری میفهمی،تو تواین دنیاتکوتنهایی واین تنهاییو خودت انتخاب کردی،اگه امروزم دعوتت کردم بیایی فقطوفقط بخاطر اریکابود،نه چیز دیگه ای
نمیبخشمت یعنی نمیتونم ببخشمت،بعضی از  زخما خیلی عمیقودردناکن جوری که مدت ها طول میکشه تا خوب شن وقتیم که خوب میشن ردشون میمونه،تو رد همون زخمی که بدجور دردش تو تنم موند،بخشیدن همچین چیزی وجود ندارهه،هرکی میگه من میبخشم یابخشیدم زر مفت میزنه

باباشونه هاش لرزید
حتی منم دردی که تو تک تک کلمات ارسلان بودو حس کردم
باباعقب رفت
تالحظه ی اخر،نگاه خیسو سرخش روی مامیچرخید
دقایقی بعد خبری ازبابانبود
بغضی که به سختی تاالان کنترل کرده بودم
بارفتنش
بی صداشکست

 تنها مرهم دردم اغوش گرم ارسلان شد

*****

لباس عروس اریکا


 ....

گلزار اسطوخودوس

 

....

جایگاه وسفره ی عقدشون

رمان طلسم خون244

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/13 11:09 ·

گیج نگاهموبه گوشه ای که بابا وایستادهه بود دوختم
بادیدن نگاه خیره اش 
روموازش گرفتم
_چطور
_ازوقتی اومدهه نگاهش روته
_میگی چیکارکنم برم بپرم بغلش نخیرازاین خبرا نیست،بعدم چجوری اومدهه اینجا اصلا چرا دعوتش کردی،اون موقع خواستم بپرسم فرصت نشد الان جوابموبدهه چرا اومدهه بااون همه کاری که کردهه واقعاچطور روش شده بیاد اینجا

اخمی کردوجدی گفت
_منم مشتاق دیدنش نیستم،هنوز کاراشو یادم نرفته ولی خودتم میدونی واسه عقد اجازه ی بابات لازم بود،بعدم نخواستم بانیومدنش یه عمر تودلت بمونه چرا بابات توعروسیمون نبود

*ازاینکه انقد به فکرم بود انقد دلش بزرگ بود
تعجب کردم
چطورمیشد یه نفر برخلاف ظاهرسردش قلبی به این مهربونی داشته باشه
هرروز بیشترازدیروز عاشقش میشدم
بی ارادهه پاهامو بلندکردمودرمقابل نگاه خیرهوبهت زده اش
لبامو رو لباش گذاشتم
تکونی نخورد
معلوم بودجاخوردهه
بااشتیاق درمقابل نگاه کلی زنومرد که حتی نمیشناختمشون
لباشو به کام گرفتم
بامکیدن لبش، ازشوک بیرون اومدو دستاش دورم محکمترشد
لباموباعطش تودهنش کشیدو مک محکمی بهشون زد
زبونمو داخل دهنش هل دادم که بی معطلی مکیدشوبازبونش لمسش کرد
لبامون رو هم بازی عاشقانه ای ایجاد کرده بودکه تموم حاضرین محو تماشامون بودن
بعداز دقایق طولانی با لیس کوچیکی که به لبام زد،بوسه رو تموم کرد
تموم تنم گر گرفته بودوخیس شدن واژنم رو به وضوح حس میکردم
اروم عقب کشیدم 
باخجالت سرمو زیرانداختم که دستمو تودستش گرفتو به سمت جایگاه کشوندم،همین که نشستیم گفت
_توله گفتم برو باباتو ببین نه اینکه این لعنتیوبیدارکن

شوکه خندیدم
_چی 
_آرپیچی

باحرص دستمو گرفتو روخشتکش گذاشت
بانشستن دستم رو آلت بادکرده اش،هینی کشیدم
باخنده فشاری بهش دادم
_من چه بدونم بایه بوس بلندمیشه
_خودت میگی بوس،این کجاس بوس بود خارکصه داشتی لبامو قورت میدادی
_نکه تو نمیدادی
_دوس داشتم 
_منم دوس داشتم
_کم نمیاری نه

باشیطنت ابرویی بالاانداختم
_نوچ
_الان که مجبورت کردم زیرمیز بخوریش،زبون درازت کوتاه میشه


*اومدم جوابشو بدم که بابا به سمتمون اومد
ارسلان بلندشدازجاش که بلااجبار منم بلندشدم
طلبکارنگاه بابا کردم که جلواومدو درمقابل نگاه بهت زده ام بغلم کرد
نفس عمیقی کشیدم تاکارنسنجیده ای ازم سرنزنه
هرچی نباشه اون بابام بود
درست یاغلط ازنظرخودش صلاحمو میخواسته
بدیاخوب بزرگم کردهه زحمتموکشیدهه
درست نبود
سنگ رویخش کنم
به ارومی دستامو دورش حلقه کردم
یکم بعدخودش عقب کشید
مستقیم نگام نمیکردوهمین بهم ثابت میکرد پشیمونوخجالت زده اس
بالاخرهه سکوت مضخرف بینمون روشکست
_امیدورام خوشبخت شی دخترم،ارزودارم همیشه بخندیوهمراهوکنار شوهرو بچه ات باشی،من دیگه نیستم دارم میرم واسه همیشه
شاید یه روز برگردم روزی که خودمو بخشیده باشم،اما اون روز میخوام تصویری که امروز دیدمو بازم ببینم،دوس دارم همیشه کنارداداش کل شق من بمونیو ،همدیگه روخوشبخت کنین 

اینبارمستقیم بهم نگاه کردو ادامه داد

_اریکا بهم قولی میدی همیشه همینقدر خوشبخت باشی این اخرین خواستمه ازت
 

رمان طلسم خون243

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/13 11:01 ·

هنوزم ازحضور یهویی بابا توبهت بودم
باورم نمیشداومدهه
یااصلاباورنمیکردم ارسلان دعوتش کردهه باشه
بااون همه کاری که بابا باهاش کرده بود من به شخصه هنوز نبخشیده بودمش 
ازجامون بلندشدیم

شاهین وپری اولین نفرایی بودن که به سمتمون اومدن
پری لپمو بوسید
_مبارک باشه ایشالا به پای هم شیرشین

چپ چپ نگاش کردم که کوتاه خندید
_خیلی خب پیرشین به پای هم ،نخورمنو
_مرسی پرروخانم

شاهین مردونه ارسلان رو دراغوش کشیدو اول به اون بعدبه من تبریک گفت
_اریکادیگه این رفیق منواذیت نکن،بنده خداکم نکشیدهه ازت جان جدت خوشبختش کن که اگه نکنی بامن طرفی

به لحن شوخش خندیدمو چشم بلندبالایی تحویلش دادم که ارسلان پس گردنی زد بهش که صدای آخو اوخش بلندشد

_باخانم من درست صحبت کن نفله

شاهین مث دخترا چشاشوبراش نازک کرد
_ایش اصلابه من چه،هی اریکا بزن دهنشو سرویس کن به این خوبی نیومدهه

ارسلان خیزبرداشت سمتش که پابه فرارگذاشت
منوپری قش کرده بودیم ازخنده
شاهین واقعا رفیق خوبی بودهم برای ارسلان هم برای من
باصدای موزیک لایتی،ارسلان دستشو به سمتم درازکرد
دستمو تودستش گذاشتموهمراهش به پیست رقص رفتیم
اروم شروع به رقصیدن کردیم،همون رقص معروف تانگو
خم شدوزیرگوشم اروم پچ زد
_همچین افتخاری نصیب هرکسی نمیشه ازش لذت ببر،توالان داری باارسلان ادیب میرقصی

باخنده ی حرص دراری نگاش کردم
_اونی که مفتخرهه تویی نه من،بعدم ارسلان ادیبی که ازش دم میزنی الان شوهرمنه گرفتی اقاهه

نیشخندی زد
_بله خانم موشه گرفتم

دقایقی نگاهمون بهم خیره بود لبخند ازلبام لحظه ای کنارنمیرفت
کی فکرشومیکرد تواین سن باعموی ناتنیم که از قضا یه گرگینه ی قالبه ،ازدواج کنم درحالی که بچه اش توشکممه
سرنوشت چیز عجیبیه

_مث اینکه بابات کارت دارهه
 

رمان طلسم خون242

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/13 10:58 ·

لبخندم اوج گرفت با لذت به گلای بنفشی که دورتادورمون رو پرکرده بودن نگاه کردم،خدای من همجاپرازاسطوخودوس بود 
خیلی جلوترازما
جایی که گل ها تموم میشد
جایگاه عقد زیبایی که با گلای سفیدوچراغای ریز تزئین شده بود،به چشم میخورد،درحالی که جلومیرفتیم بادقت بیشتری نگاه کردم،هیچی کم نبود حتی صندلی مهموناهم به ترتیب وکمی بافاصله از سفره ی عقد چیده شده بود
به قشنگی یه رویا بودوحتی میشه گفت غروب افتاب این قشنگیو چندبرابرمیکرد
من حتی تصورشم نمیکردم همچین جایی بخوام ازدواج کنم
چشام ازخوشحالی پرشد
باتشکربه مردی که باجونودل دوسش داشتم خیرهه شدم

_اینجاخیلی خوشگله،مرسی عزیزمم

دستموبه سمت لباش هدایت کردو بوسه ای روش نشوند
_فدات خانم خوشگله،شب جبران میکنی

باشیطنت چشمکی بهش زدم

_صدالبته کیه که بدش بیاد

بلندخندید
انگارانتظارنداشت همچین جوابی بهش بدم
_ببینم وقتی جرخوردی مث پنگوئن راه رفتی بازم اینجوری زبون درازی میکنی یانه

_جوون بابا

بارسیدن به جایگاه عقد
هردو رو صندلیامون نشستیم

****
عاقدبرای سومین بارپرسید
_عروس خانم برای بارسوم میپرسم ایابه بنده وکالت میدهید شمارا به عقد دائم وهمیشگی اقای امیرارسلان ادیب دربیام،ایابنده وکیلم

نگاه خیسمودلخورم رو به بابا دوختم
بالبخندکوچیکی پلکی زد
_بااجازه ی بزرگترا وپدرم بله

صدای دستوجیغ مهمونا رفت هوا
ارسلان دست سردموبین دستش گرفتو جعبه ی کوچیکی گذاشت توش
باعشق به دریای چشاش خیره شدم که تورمو ازروصورتم کنارزد
بادیدن صورتم بدون تور لبخندش اوج گرفت

این لبخندجذابش بدجور دلمو زیرو رومیکرد
جعبه رو بازکردم،گردنبند ظریفی که انتهاش یه ستاره ی کوچیک بهش وصل بود،بادیدنش لبخندبزرگی اینبار مهمون صورت من شد،زیرلب گفتم
_مرسیی ولی نیازی نبود
_خیلیم بود

حرفی نزدم که عاقد از ارسلان پرسیدو همون اول بله رو داد
صدای تشویق جمع دوبارهه بلندشد
ارسلان دستمو بلندکردوحلقه ی تک نگینوظریفی رو دستم
کرد
اماخودش علاقه ای به حلقه نداشت پس منم زیاداصرارنکردم
حلقه بندازهه

برام همچیز جای تعجب داشت

حضور یهویی بابا

اینکه ارسلان با یه رشوه بزرگ تونسته بود یه تست DNAجعلی درست کنه تاثابت کنه باباپدرخونده امه وارسلان عموی واقعیم نیست، تونسته بود مجوز عقدمونوبگیرهه 

هنوزم برام جای تعجب داشت که چرا DNAماتوازمایش معلوم نمیشه

 

 

 

رمان طلسم خون241

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/13 10:49 ·

اروم منوازخودش جداکرد
خیرهه به صورتم ازروی تور پیشونیموبوسید
_یه کارکوچیک داشتم،رفتم اونو حل کنم
_چه کاری

دستمو تودستش قفل کرد
_میفهمی،بیابریم که همه منتظرمونن

برخلاف انتظارم هیچ سفره ی عقدی درکارنبود
متعجب به ارسلانی که منو باخودش به سمت خروجی عمارت میکشوند
نگاه میکردم
کجاقراربودبریم
به حیاط که رسیدیم
بچه های گله وبهرام رو دیدم
باتعجب خندیدم،عه ایناکه اینجان منوباش میگفتم اینا نیومدن 
خوشحال بودم همشون اینجان،حتی ازحضور بهرامم خوشحال بودم
ارسلان به سمت بهرام رفت
بهرام سرشو به نشونه ی احترام برامون خم کرد
_تبریک میگم الفام،تبریک میگم اریکا

هردوبراش سری تکون دادیم که ارسلان پرسید
_چاله اماده اس؟
_اماده اس آلفام،میتونین عبور کنین


ارسلان روبه مهموناهاکه تقریبا همگی توحیاط بودنو افراد گله اش کردوگفت
_توجایگاه منتظرتونیم،فعلا

گیج داشتم به حرفاشون گوش میکردم که بهرام چیزی مثل گرده ی خاک به سمتمون پرت کرد
همزمان دستای ارسلان دورم سفت ترشدوروهوا معلق شدیم
باترسوبهت جیغ زدموچشاموبستم
_بازکن چشاتو
_نم..نمیخوام ...میترسم
_بهم اعتمادکن بازکن چشاتو

باترس چشامو بازکردم
نور افتاب مستقیم توصورتم میزد،با چشای ریزشدهه به دورو برم خیره شدم،حیرت زدهه چشام رو تااخربازکردم
خدای من اینجا دیگه کجابود
چقد خوشگل بود
اصلا چجوری اومده بودیم اینجا
شگفت زدهه به ارسلانی که خیره به نیم رخم بود چشم دوختم
_ارسلانن..اینجا..اینجاکجاست..چجوری اومدیم اینجا

لبخند جذابی رولباش نقش بست که دلم برای چال گونش ضعف رفت
_باجادو اومدیم،اینجا درست پشت جنگل خودمونه
_اخه چطورممکنه
_ازسیاه چاله اومدیم،خیلی کم پیش میاد اینکارو کنم،امروز میخواستم زودترازهمه تواینجاروببینی،نظرت چیه
 

رمان طلسم خون240

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/13 10:46 ·

گوشه ی لباس بلندعروسمو گرفتموهمراه پری ازاتاق بیرون اومدیم
لبخندیه ثانیه ام ازلبام پاک نمیشد
تواین یه هفته همچیز تغییرکرده بود
اخلاق ارسلان خیلی خوب شدهه بود دائم بهم توجه میکردوهواموداشت
تواین چندروز اخیرم همش مشغول ترتیب دادن کارای عقدمون بود
باورم نمیشدامروز بالاخرهه باهم ازدواج میکنیم
مثل یه خواب شیرین بود
خوابی که قصد نداشتم به هیج وجه ازش بیدارشم 
همش میترسیدم
یکی تکونم بدهه یا صدام کنه بیدارشم ببینم همش یه خواب بودهه
اما واقعیت داشت
من بالاخرهه به مردرویاهام رسیده بودم، مردی که یه زمانی ازش متنفربودم اما حالا ازعشقش میمردم.
بارسیدن به پله ها باکمک پری با طمانینه ازپله ها پایین اومدم
برخلاف انتظارم ارسلان پایین پله هامنتظرم نبود
لبخند ازرولبام ماسید
کجابودپس نکنه رفته بود
به پایین پله هارسیدم
باورودم صدای دستوجیغ حاضرین جمع بلندشد
امامن بانگرانی چشمم دورتادور سالن در گردش بودتا ارسلان روپیداکنم
باندیدنش بغض ناخواسته به گلوم چنگ زد
نکنه رفته بودیانه بدترازاون بلایی سرش اومده بود
بااین فکروحشت زدهه برگشتم سمت پری 
_پری ارسلان کجاس...
بادیدن فرد مقابلم،جمله ام نصفه موند
خودش بود
لبخندبه آنی روصورت رنگ پریده ام،برگشت
_دنبال من میگشتی وروجک

بی توجه به نگاه خیره ی جمع پریدم توبغلشو دستامودور گردنش حلقه کردم
دستای گرمش دورکمرم حلقه شد
صدای سوتو دست بقیه ام باعث نشدازش جداشم
لرزون پرسیدم
_کجا..رفته بودی

رمان طلسم خون239

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/13 10:43 ·

باصدای پری ازاینه چشم برداشتم

_جانم پری چیزی گفتی

بانیش بازگفت
_گفتم خیلی جیگرشدی خدابهت رحم کنه امشب

باچشای گرد شدهه از پرروییش،خندیدم
_خیلی بیشوری

ابروهاشو برام بالاانداخت
_نوچ بیشور نیستم فقط حقایق رومیگم

چشم غره ی بهش رفتم
_لازم نکردهه شماحقایق رو بازگو کنی

بلندخندیدو کمکم کرد تور بلندمو رو صورت ارایش شده ام بندازم
_خیلی خب حالابیابزن،عجب عروس بداخلاقی ،اصلا نخواستیم میریم یکی دیگه رو واسه آلفامون میگیریم اونوقت تومیمونی میترشی باید بندازمت تو دبه

باارنج زدم توپهلوش
_غلط کردی ضعیفه،میکشم هرکی شوور منو چپ نگا کنه

از لحن لاتیم ،خنده اش شدت گرفت

_نکشیمون جومونگ،شوهرت ارزونی خودت بابا

جوابم بهش یه نگاه چپی شدو بس
 

رمان طلسم خون238

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/11 12:32 ·

بی ارادهع از لحن بدش،بغض بدی توگلوم لونه کرد
باچشایی که دو دو میزد گفتم
_من ازاون اشغال متنفربودم،حتی حتی دلم نمیخواست ریختشوبببنم تواز کدوم عشق حرف میزنی من حتی از دیدن قیافه اش عقم میگرفت

بااخم گفت
_بابچه طرفی،د اگه ازش بدت میومد که زنش نمیشدی

لعنتی داشت بدجور قضاوتم میکرد
بدجور عشقی که نسبت بهش داشتمو داشت زیرسوال میبرد
باحرص به عقب هلش دادموازجام بلند شدم
درحالی که ملافه رو دور تنم میپیچیدم به سمت در پاتند کردم
اگه یه دیقه دیگه اینجا می موندم قطعا میمردم 
نفسم بالانمیومد
دستم به دستگیرهه نرسیده دستم ازپشت کشیده شدوبه عقب برگشتم

_کجا
_قبرستون،میایی

درحالی که بازومو محکم تودستش فشارمیداد دادزد
_هیچ جهنم دره ای نمیری تاحرف نزدی یه قدمم حق نداری برداری

باتموم شدن حرفش، بغضم بی هوا شکست
باعصبانیتی که رفته رفته اوج میگرفت،بلندجیغ زدم
_بخاطرتو،میشنوی بخاطر جون تو قبول کردم،بابامواون کثافت تهدیدم کردن،گفتن یا ازدواج یا مرگ تو،میفهمی مجبورشدم چون نمیخواستم توی لعنتی یه خار تو پات برهه،من درحدمرگ ازاون ماروین اشغال متنفربودم میفهمی حالم ازش بهم میخورد،من من خر قراربود بعداز عروسی خودمو خلاص کنم از این زندگی نکبتی خودمو راحت کنم،نمیخواستم وقتی توروندارم حتی یه ثانیه ام نفس بکشم،اگه نمیومدی ،اگه ده دیقه دیرتر رسیده بودی جنازه ی منو بچه اتوازبابام تحویل میگرفتی

باتموم شدن حرفام
نفس نفس زنون ،بااشکایی که دیدمو تار کرده بود بهش خیره شدم که منوبه سمت خودش کشید
پرت شدم توبغلش
دستاش باملایمت دورم حلقه شدوشروع به نوازش کمرم کرد
اشکام سینه اشوخیس کرده بود

_هیششش،اروم باش،تموم شد من پیشتم
_تو..تونمیدونی چی به من گذشت..وقتی پست زدم..داشتم میمردم..من..من دوست دارم لعنتی

باتموم شدن حرفم،تکون سختی خورد
انگار از اعترافم شوکه شدهه بود
اما من بارها بهش اعتراف کرده بودم
من بی نهایت عاشقش بودم حتی اگه اون ذره ای دوسم نداشت
حرفی نزد،شکستم
چقد نادون بودم که فکرمیکردم اونم الان بهم اعتراف میکنه
هرچقدم خودمو گول میزدم برام مهم نیست دوسم نداشته باشه
اما ته دلم ارزومیکردم یه بارم شده بگه دوسم دارهه
دلخور اومدم از بغلش دربیام که محکم ثابت نگهم داشت
صدای گرموبمشو زیرگوشم شنیدم
_اگه دوس داشتن به این معنیه که حاضری جونتوبراش بدی ارعه من دوست دارم،اگه دوس داشتن به این معنیه که وقتی نباشه داغون عالمیو وقتی هست انگاردنیارو بهت دادن ،ارعه باید بگم من دوست دارم،اگه معنای عشق اینکه  باوجوداینکه میدونی دوست ندارهه اما  بازم برای بدست اوردنش میجنگی،بایدبگم ارعه من عاشقتم
دختر زبون دراز دختری که عقلودلمو دزدیدی ،بایدبهت بگم من خیلی وقته مث سگ عاشقتم

*نفس توسینه ام حبس شد
چی داشتم میشنیدم
خواب بود یارویا
توهم بودیا واقعیت
صدای ارسلان بود؟!
این لحن عاشقونه که ذره ای غرور توش نبود،مال ارسلان بود
بابوسه ای که به موهام زد
ازشوک بیرون اومدم
به ارومی ازبغلش بیرون اومدم
بادیدن صورت ارومو لبخند جذابش
قطره ی اشکی ازچشمم بیرون چکید
اشکی که بعدازمدت ها ازرو خوشحالی ازچشمم خارج میشد
دستشو جلو اوردواشکمو با انگشتش گرفت
بی ارادهه رو نوک پنچه ی پام بلندشدمو لبامو به لبای خیسش چسبوندم
دستاش برای چندمین بار دورم حلقه شدوبه ارومی باحوصله مشغول بوسیدن لبام شد
 باتموم احساس همومیبوسیدیم
بوسه ای که توش خبری ازهوس نبودو از ته قلبمون بود
بافرود اومدنم روتخت از فکربیرون اومدم
چشاموبازکردمونگاه خمارم رو به چشای نیازمندش دوختم
دستشو جلواوردو ملافه رو ازدورم بازکرد
بدن برهنشو که رو بدنم کشید
تن سردم ،داغ داغ شد
مثل کوره ی اتیش
درحالی که سعی میکرد سنگینیشو روم نندازهه
پاهامو ازهم بازکردو عضوشو به بهشتم مالوند
اینباربی مقدمه واردم کرد
چون خیس بودم راحت داخل رفت
با شروع تلمبه هاش همزمان آهو ناله ام اتاقو پرکرد


******

رمان طلسم خون237

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/11 12:20 ·

فوشاو حرفای سکسیش داشت دیوونه ام میکرد
بالاخرهه بعداز دقایق طولانی برای باردوم همزمان باارسلان ارضا شدم
نفس نفس زنون روتخت دراز کشیدم
کنارم درازکشید
بغلشو برام بازکرد که بی معطلی خزیدم توبغلش
خیره توچشاش بوسه ی سریعی به لباش زدم که نزاشت عقب بکشم
کمرمو محکم گرفتولب پایینیمو گاز ریزی گرفت
اخ ارومم بین لباش خفه شد

*خیرهه به پنجره بودم
چقد خوشحال بودم اون کابوسودیدم وگرنه الان تواین موقعیت نبودم
اومدم برگردم سمتش که دستاشو محکم تر دورم پیچید
_اریکا

بی اراده جواب دادم
_جانم

سکوت کرد انگار از جانمی که بی هوا ازدهنم در رفته بود جاخوردهه
حرفی نزد که چرخی زدمو برگشتم سمتش
خیره به صورت جذابش پرسیدم
_چیزی میخواستی بگی

نگاهشو مستقیم بهم دوخت
انقد جدی بودکه لحظه ای جاخوردم
انگار نه انگارهمین نیم ساعت پیش کل تنو بدنمو غرق بوسه کرده بود

_اگه نمیومدم باهاش ازدواج میکردی؟

ازسوال یهوییش جاخوردم
گیج نگاش کردم
_چی؟

به انی صورتش سرخ شد
دریای ابی رنگ چشاش حالا طوفانی  شده بود
اخماش بدجور توهم بودو از تک تک کلماتش خشم چکه میکرد

_میگم اگه نمیومدم تواون خراب شدهه ،الان زن اون بی ناموس شده بودی؟هوم مثلاالان بجای من  توبغل اون ولو بودیوبراش عشوه خرکی میودی

شوکه نگاش کردم
هنوز منونبخشیده بود
هنوز فکروذکرش توگذشته جامونده بود
بی حرف نگاش مردم که بازومو چنگ زدو با حرص غرید
_عاشقش بودی؟هوم لال شدی دجواب بدهه نصفه شبی سگم نکن 

مکثی کردو بالحن کنترل شده ای که بشدت عصبی بودگفت
-جواب بدهه اریکا اینم بدون بخوای کوصشرودروغ تحویلم بدی دهنتو سرویس میکنم
 

رمان طلسم خون236

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/11 12:17 ·

مطیع بلندشدم که درازکشید رو تختو منو کشید روخودش
سوالی نگاش کردم که لب زد
_69بلدی

توفیلمای پورن،دیده بودم
ارعه ای زمزمه کردم که یه دور چرخوندتم
حالتمون جوری بودکه باسنوبهشتم جلوی صورت ارسلان بودو آلت بزرگ اون جلوی صورت من
حالم بدجور خراب بود
پس بی معطلی  التشوتودستم گرفتمو کلاهکشو باولع لیس زدم
داشتم تن تن التشو تودهنم عقب جلومیکردم  که بابرخورد زبون ارسلان بابهشتم
جیغی ازلذت کشیدمو تپلم رو به دهنش چسبوندم
باولع به جون کوصم افتاده بودوچنان محکم گوشه هاشو می مکید ،که لحظه ای ازلذت زیاد چشام سیاهی رفت
ازشدت شهوت تکون نمیتونستم بخورم
ارسلان چاک کوصمو بازبونش لمس کرد
_آهههه بخورشش اومم زبونتو کن توش لعنتی

درحالی که ملچ ملوچ میکرد گفت
_ابت کل صورتمو خیس کرده کوصکش
_اوفف جونم زبونتو لاش تکون بدههه

باحرفام جری ترشدو وحشیانه تن تن واژنمو زبون میزدو میشه گفت مثل کیر زبونشو توسوراخم عقب جلو میکرد
بعداز دقایق طولانی دست از خوردن کوصم برداشتوبایه جهش سریع
به حالت داگ استابل درم اوردوخودشم پشتم قرارگرفت
عضو بزرگش که به به واژنم برخورد کرد،آه بلندی کشیدم
یکم باابم التشوخیس کرد
توحالوهوای خیلی خوبی بودم که باضرب کل التشوداخل سوراخم هل داد
از بزرگیش ،جیغم رفت هوا
یه ماه بیشتربود سکس نداشتم باهاش حالا واقعا درد داشت
انگار حس کرد که مکثی کرد
_درد داری،درش بیارم

از توجهش دلم قنچ رفت
خمارنالیدم
_نه ادامه بدهه

همین حرفم کافی بودتا تلمبه های محکمشو شروع کنه
صدای اهو ناله ام کل اتاقو پر کرده بود
مخلوط دردو لذت بهترین حس دنیابود
باپیچیدن گرمای شدیدی زیر دلموحس پرشدن مثانه ام
بشدت لرزیدمو اب زیادی ازم خارج شدوالت بزرگ ارسلان رو خیس خیس کرد
اینبار برم گردوند سمت خودش حالا به کمر دراز کشیده بود
التش رو خیره توچشام به چوچولم مالوندکه به آنی تحریک شدم
باچشای خمارشده ازنیاز نگاش کردم که باضرب کل التشو تو سوراخ واژنم هل داد
_عااححح
_جونن،جنده ی من ناله کن ،میخوام تاصب این کوپل سفیدتو جربدم
_اوفف جربده مال خودته