رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان باژانرعاشقانه،بزرگسال،تخیلی رمان🔞🔞🔞🔥🔥🔥

رمان طلسم خون235

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/11 10:41 ·

بعداز لحظات طولانی به سختی دست از خوردن لبای هم برداشتیم
بوسه های ریزی که رو گردنم میزد تا سینه هام ادامه داشت
اروم نالیدم
_ارسلاننن،شیرنداشته باشه

باشهوت پچ زد
_ندارهه ولی اگه داشته باشم باید بهم شیربدی،درهرصورت من این ممه های کوچولوتومیخورم

_اومم بخوررر

اجاره نداد حرفم تموم شه بااشتیاق سینه هامو چنگ زدو نوکاشونو بهم چسبوند
زبونش که روش نشست
اهی ازته دل کشیدم
لعنتیی جونم داشت بالامیومد
اب کوصم تا رونامو خیس کردهه بودو سوراخم بدجور نبض میزد
بافرو رفتن نوک سینه ام تو دهن داغش
جیغ کوتاهی کشیدم
چندروزی میشد
نوکشون دردمیکردو حالا زبون ارسلان بدجور داشت حالشونو جا میاورد
دردش انگار بابرخورد زبونش رفته بود وجاش رو به لذت زیادی داده بود
حس میکردم مایع گرمی دارهه ازسینه ام خارج میشه
سرمو خم کردم تاببینم چیه
بادیدن مایع سفید رنگی که بیشترابکی بود تاسفید
چشام گردشد
ارسلان مکثی کردوباشهوت گفت
-اوفف شیرت دارهه میریزهه،بزار مزه اش کنم

خم شدو درمقابل نگاه خمارم،نوک سینه امو محکم مکید
بااینکارش بااشتیاق سرشو به سینه ام چسبوندموسینه امو کامل تودهنش هل دادم
چنان مک میزد انگار میخواست کل شیرمو ازوجودم بیرون بکشه
جونم داشت بالامیومدازشهوت
بی ارادهه بهشت خیسمو به رونش فشاردادم که بالاخرهه دست ازخوردن سینه ام برداشتوپایین رفت
پاهامو ازهم بازکرد
بادیدن خیسی زیادم
لباشو لیس زدوباصدای خش داری گفت
_چقد اب انداخته،انگاربدجوراین تپلت دلش کیرمیخواد
_ارعهه..عاححح..کلفتتومیخوامم ارسلان
_جونممم جنده ی من هنوزم کم طاقتی میدمش بصبر

مکثی کردوگفت
_بلندشو
 

رمان طلسم خون234

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/11 10:37 ·

اخمی کردم
_مگه ارس چشه خیلیم خوبه به اسم باباشم میاد...

بافهمیدن اینکه چه حرفی که زدم لپام از خجالت سرخ شدولبامو گازگرفتم
تاحالا انقد صریح راجب بچه حرف نزده بودم
درکمال تعجب خندید
_حالا که اینطورهه باشه اجازه اشومیدم

حرصی مشتی زدم رو سینه ی سنگیش
_کی ازت اجازهه خواست،اصلابچه ی خودمه همچیشم باید شبیه به من باشه،ازاخلاقش گرفته تاچیزای دیگه اش

ابرویی بالاانداختو باشیطنتی که خیلی کم ازش دیده بودم گفت
_شبیه مامانش بشه که کارمون زارهه 
_اونوقت چرااا
_مث تو حشری بشه بیوافته به جون ملت
_نه که تونیستی
_برمنکرش لعنت
تک خنده ای کردم
درحالی که ازاین بحث لذت میبردم دستامو دور گردنش حلقه کردم

اینباربی رودروایسی گفتم
_بچه ی دوتا حشری چی میشه،هوم حساب کن دخترمردموببرهه توجنگل سرپا بکنه

باچشای خمارشدهه کمرمو چنگ زدو چسبوندتم به خودش
،هردوهمزمان خندیدیم،باخنده لب زد
_ارعع مثل مامان  باباش حشری میشه ،حالا پسربشه همه رومیکنه دختربشه به همه میدهه

باتموم شدن حرفش،همزمان لباشو  رولبام کوبید
وحشیانه لباموبه کام گرفت که موهاشو چنگ زدمو لباشو به دهن گرفتم
باعجله و محکم لبای همو میخوردیم ،زبونم رو مهمون دهنش کردم که بااشتیاق ازش استقبال کردو مک محکمی بهش زد
اروم تودهنش نالیدمواینبار من بودم که زبونش رو به بازی گرفتم
لب بالاییمو باولع لیس زدو سراغ پایینیش رفت
سرعتش به قدری بالابود که بهش نمیرسیدم
شهوت موزیانه تو بهشتم پیچید
خودمو کشیدم روشو تن داغموبه بدن بزرگش،چسبوندم
هنوز لبامون توهم گرهه خورده بود
بی ارادهه دستمو به سمت خشتکش بردمو از روشلوار الت بادکرده اشو چنگ زدم
صدای آه مردونه اش ،شهوتم رو چندبرابرکرد
عضوشو تودستم میمالوندم که یهو چرخی زدو روم قرار گرفت
حالا اون بودکه رو بود ومن زیرش
دستشو به دکمه های لباسم رسوندو باعجله بازش کرد
منم همرمان دستمو به کمربندش رسوندمو شروع کردم به ور رفتن باهاش
دقایقی بعد هرکدوم ازلباسامون گوشه ای افتاده بود

رمان طلسم خون233

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/10 12:09 ·

باصدای جیغ بلندم،ازخواب پریدم
نفس نفس زنون،تکیه دادم به تاج تختوباوحشت دستمو روشکمم گذاشتم
نه خدایا خواهش میکنم
بسه من دیگه طاقت این همه دردوترسو ندارم
ازشدت بیچارگیو ترس زدم زیرگریه
همون موقع دراتاقم باضرب بازشدوقامت بلند ارسلان نمایان شد
بانگرانی به سمتم پاتندکرد
که ازتخت پایین پریدمو میشه گفت به سمتش پروازکردم
تابهش رسیدم
خودمو انداختم توبغلشو دستای لرزونمو دورکمرش حلقه کردم
منومحکم به خودش چسبوند
_اریکا،چیشد چرا جیغ زدی،درد داری،چیزیت شد،د حرف بزن لعنتی

باگریه بریده بریده گفتم
_می...میخواست...بچ.. بچمو بگیرهه

باتموم شدن حرفم،منو ازخودش جدا کردو بانگرانی بهم خیره شد
_چی داری میگی،کی میخواست همچین گوهی بخورهه
لال نشو لامصب حرف بزن

درحالی که بشدت میلرزیدم سرمو به سینه اش چسبوندم
_خواب دیدم،یه هیولای بزرگ بود،خیلی زشت بود،میخواست پسرمو باخودش ببرهه

ساکت موند
انگار میخواست حرفایی که زدمو درک کنه
لحظه ای بعد اروم منوازخودش جدا کرد
بادیدن صورت خندونش جاخوردم
_توبخاطر یه خواب انقد ترسیدی،هوم

باحرص ازش فاصله گرفتمو روتخت نشستم
چرا متوجه نبود
این خواب ،خواب معمولی نبود
من از اینده میترسیدم ازاین میترسیدم که نکنه بازم بخشی ازاینده رو توخواب دیده باشم

_تو..تونمیفهمی..اون میخواست بچمو باخودش ببرهه پسرمو میخواست ببرهه،اگه اتفاق بیوافته من چه غلطی کنم هان من دیگه توان جنگیدن ندارم چرا نمیفهمی

لبخندش به ارومی جمع شدوکنارم روتخت نشست
بازوهامو گرفتو برم گردوندسمت خودش
خیلی جدی جوری که ازش انتظارنداشتم گفت
_اول اینکه من خارکسیو که بخواد به تو یا به بچم چپ نگاه کنه رومیگام،اجازه نمیدم کسی خایه کنه ازکنارتون ردشه چه برسه بخواد دستش بهتون بخورهه

مکثی کردو خیره توچشای اشک الودم گفت
_خوابی که دیدی شروع کابوسای حاملگیته،به گفته ی بابات ،مادرمم وقتی منوحامله بود،هرشب این کابوسارومیدید،این کابوسا برای مادر یه گرگینه کاملا عادیه لازم نیست نگران باشی

*لحنش کاملا صادقومصمم بودوجای هیچ شکوترسی برام نمیزاشت
یکم خیالم راحت شد
بی حرف سرمو تکیه دادم به شونش که دستاشو دورم حلقه کردوبه ارومی خوابوندم روتخت
سرمو روبالشت گذاشتمو اونم مجبور کردم سرشو کنارم روبالش بزارهه
چه عجب یکم نرم شده بود
لبخندی زدمو باشیطنت گفتم
_بچمون پسرهه فک کنم،اسمشوتوخواب ارس صدا کردم

تیله های ابیش ،پرازحس بود
چقد دوس داشتم این نگاهشو
باصدای خش داری لب زد
_حالا چرا اسمش باید ارس باشه شاید من بخوام یه اسم دیگه واسه پسرم انتخاب کنم
 

رمان طلسم خون232

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/10 12:02 ·

اخمی کردمو ناله کنان دستمو روپشونیم کشیدم
_ای چته،دردم گرفت،مگه من چیکارکردم

پوزخندی زدوسرتاپامو برانداز کرد
_نمیدونم میخوای شورتتو یه چک کن،شاید چیزی دستگیرت شد

به دنباله ی حرفش از روکاناپه بلندشدو درمقابل نگاه بهت زده ام ازپله ها بالارفت
این الان چی گفت
شورتمونگا کنم؟!
منظورش چی بود
خلی چیزیه این بشر
کنجکاو به اتاقم برگشتم تا ببینم راجب چی حرف میزنه
شلواروشورتموهمزمان کشیدم پایین
بادیدن شورتم ضربه ای به پیشونیم زدم
گندت بزنن اریکا چقد بی جنبه ای تو
لعنتی حتی متوجه این همه تحریک شدگیم،نشده بودم
احمقی احمق
چی فکر کردی باخودت
بعدازاون همه کاری که کردی میاد باهات سکس میکنه

درحالی که باحرص لباسامو عوض میکردم
به سمت تخت رفتمو پریدم روش

***
دوهفته بعد

طبق معمول بعداز شام زودترازهمه به اتاقم برگشتم
تواین چندروز رفتار ارسلان باهام بهترنشده بودکه هیچ بدترم شدهه بود
دائم خودمو گول میزدم که شاید بعداز بدنیا اومدن بچمون رابطه امون درست شه اما ،میدونستم همچین چیزی امکان ندارهه
حتی حاضرم قسم بخورم اگه بچه ای وجود نداشت،یه دیقه ام اینجا نگهم نمیداشت
تکیه دادم به تاج تختوزانوهامو بغل کردم
چقد دلتنگش بودم
چقد دلم هوای عطرتنواغوش گرمشوکرده بود
امااون حتی نگامم نمیکرد
تنها توجهش به بچمون بود
بچه ای که کم کم داشتم به وجودش حسادت میکردم
بغضموقورت دادمو جنین وار درازکشیدم

****

*دست بزرگو سیاهی رو دهنم نشستو صدای بمو ترسناکی زیرگوشم پیچید
_بچه رو بهم بدهه،زودباش دخترخوبی باش

کلمات نامفهومی ازدهنم خارج میشد 
تقلامیکردم تا ازبند دستای هیولای ترسناکی که میخواست پسرمو ازم بگیرهه بیرون بیام اما
هیولا محکم نگهم داشته بود
صدای گریه ی پسرکم توگوشم پیچید
_ماما..ماما

هیولا باشنیدن صدای کودک دوساله ام،ولم کردو به سمت صدا رفت
ازته دل جیغ زدم
_ارسسسس

****

رمان طلسم خون231

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/10 11:58 ·

نگاه بهت زده اموکه دید
ریلکس شروع به غذا کشیدن برای خودش کرد
_سری بعد برا من قد بازی دربیاری اوضات خیلی بدترازالان میشه،الانم بجای زل زدن به من،غذاتو کوفت کن تا بزور توحلقه ات نریختم

هول زده قاشق رو از رومیزبرداشتمو شروع به خوردن غذام کردم
ازاین بشر هیچی بعیدنبود
والا نمیخوردم ،بزور به خوردم میداد
با دل درد ناشی از پرخوری بزور ازجام بلندشدم
نمیخواستم بااین معده ی پر حالا حالاها بخوابم
ازسالن که خارج شدم به پذیرایی رفتموروکاناپه لم دادم
کنترل رو برداشتموTvرو روشن کردم
داشتم کانالارو جابه جا میکردم که کسی کنارم نشست
باپیچیدن بوی خوش جنگلو گلای رز توبینیم،ازحضور ارسلان مطمعن شدم
بالاخرهه یه فیلم پیدا کردم
فیلم پنجاه طیف خاکستری رو میداد
تعریفشوشنیده بودم اما ندیده بودمش
انقد سرگرم فیلم بودم که اصلا متوجه ی خاموش شدن چراغا نشدم
سرموکه برگردوندم
دیدم همجاخاموشه و کسی جزارسلان توهال نیست
برام جای تعجب داشت هنوز نرفته بخوابه
بافکربه اینکه نکنه دلتنگم شده باشه نیشم بازشدو بی ارادهه خودمو بهش نزدیکترکردم تاجایی که بازوم به بازوی ورزشکاریش چسبید
ازبرخورد بازوم بهش،گرمایی دلپذیری به بدنم سرایت کرد
تکونی نخورد حتی برنگشت نگام کنه
شیش دنگ حواسش به فیلم بود
لب برچیدمو به اجبار دوبارهه بهTvچشم دوختم
همون لحظه زنومرد نقش اصلی،شروع به بوسیدن هم کردن
صحنه های فیلم هرلحظه بدترازقبل میشد
ازگرمای بدن ارسلان بودیا ازدیدن فیلم بدجور داغ کردهه بودم
سرمو کامل چرخوندم سمتش
فضا بشدت رمانتیک بود
مطمعنم اونم اینوحس کرده ،با قلبی که ضربانش رو دور تند بود
بهش نزدیک ترشدم
همون لحظه سرشو چرخوند سمتم
نگاهش کاملا خنثی بودو نمیشد چیزی ازش فهمید
سرموجلوتربردم
فاصله ی صورتامون دوسه سانت بیشترنبود
نگاهش که رولبام سرخورد
چشاموسریع بستم
منتظر برای بوسیده شدن،لبامو غنچه کردم
اما هرچقد صبرکردم اتفاقی نیوافتاد
چشاموبه ارومی بازکردم که نگاهم تونگاهش گره خورد
بادوتا انگشتاس ضربه ای به پیشونیم زدوبالحنی که تمسخر توش موج میزد گفت
_بی خوابی زدهه به سرت،بروبگیربخواب
 

رمان طلسم خون230

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/10 11:55 ·

_ارسلان مگه چش شده بود

*اومد دهن بازکنه جوابموبده که باصدای عصبی ارسلان ،حرف تودهنش ماسید
_پریامن گفتم برو صداش بزن بیاد شام بخورهه اومدی اینجا گزارش منوبدی

هردو ترسیدهه برگشتیم سمتش
مثل جن بوداده می موند،یهوظاهرمیشد
پری باترس وشرمندگی نگاش کرد
_آلفام بخدامن منظوری نداشتم میخواستم...
_نمیخواد چرتوپرت تحویلم بدی،بیروننن یالا

پری بی حرف بیرون رفت،خودموزدم به اون راه 
مثل کسایی که ازهیچی خبرندارن نشستم روتخت
که بالحن بدی گفت
_بیاپایین شامتوکوفت کن بعدهرچقد خواستی بیابتمرگ اینجا،نمیخوام بخاطر تو بچم گشنگی بکشه

اخمام باتموم شدن حرفاش رفت توهم
چرا جوری وانمودمیکرد انگار من اصلا وجود ندارموفقط بچه براش مهمه
بالجبازی پاروپاانداختمو دست به سینه گفتم
_من شام نمیخورم

ابرویی بالاانداخت
_مطمعنی

سرموتکون دادم
_گفتم که نمیخورم
_اینجوریاس

مصمم نگاش کردمو بالحن حرص دراری گفتم
_بله دقیقا همینجوریاس
-خودت خواستی

*روموازش گرفتم که خم شد سمتمودرمقابل چشای گرد شده ام دست انداخت زیر زانوهامو کمرم،بایه حرکت بلندم کرد
هینی کشیدموپیرنشو چنگ زدم
_هیی چیکارمیکنی بزارم زمین

درحالی که به سمت خروجی میرفت ریلکس گفت
_وقتی زبون خوش حالیت نمیشه،مجبورم اینجوری خرفهمت کنم
_غلط میکنی،بزارم زمین ،باتوام نمیشنوی

انگارنه انگار بااونم بی توجه به تقلاهاو دادوبیدادم ازپله ها پایین اومدو راهی سالن غذاخوری شد
هرچقدم التماسوخواهش کردم نزاشت ازتوبغلش بیام پایین
باداخل شدنمون،کل اعضای گله،حتی شاهینوپری به سمتمون برگشتن
باتعجب براندازمون کردن
ازخجالت دلم میخواست کله امو بکوبم به دیوار
درمقابل نگاه خیره و پچ پچ بچه ها به سمت رأس میز رفت
اول منو نشوند روصندلی بعد خودش کنارم نشست
سرموپایین انداخته بودمو زیر لب خاندان ارسلان رو مورد عنایت قرارمیدادم که بشقابی جلوم گذاشت
بادیدن محتویاتش چشام چهارتاشد
چخبربوداین همه غذا کشیده بود
نکنه منو بافیلی چیزی اشتباه گرفته بود

رمان طلسم خون229

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/10 11:51 ·

نگاهم رو دورتادور اتاق گردوندم
همچیز مثل سابق بود
حتی لباسام همونجور دست نخوردهه توکمدمونده بود
یعنی دلش نیومدهه وسایلموبندازه دور
لبخند کجی زدمودستموروشکمم گذاشتم
حس عجیبی داشتم
هنوز باورم نمیشد باردارباشم
یعنی این تویه فسقلی خوابیدهه
_نیومدهه مامانتونجات دادیاکوچولو

حتی مادر خطاب کردن خودمم یه جورایی برام عجیبوشیرین بود
کی فکرشومیکردمن به این زودی مادربشم
درسته سنم کم بودامااصلا ناراحت نبودم
من الان نطفه ی مردی که بینهایت عاشقش بودم رو،توشکمم داشتم
چی ازاین بهتر
باتقه ای که به در خورد لبخند پتوپهنموجمع کردم
_بیاتو

دربازشدو پری پرید تو
بادیدنش گل از گلم شگفت
اومدم برم سمتش که دویدسمتمو تابه خودم بیام دراغوشم گرفت
بهت زدهه از حرکت یهوییش دستامودورش حلقه کردم که صدای بغض الودشو شنیدم
_خیلی نامردی ،رفتی یه بارم پشت سرتونگاه نکردی

اروم ازخودم جداش کردموبامهربونی دستامودور صورتش قاب کردم
_شرمنده ام بخدا،نشدیعنی نتونستم به دیدنت بیام ببخش عزیزم

دستاموپس زدوبادلخوری گفت
_چرا؟هوم چرانتونستی ولمون کردی به امون خدا رفتی،یعنی انقد اون مرد برات مهم بود،اصلامابه جهنم ،چطوردلت اومد آلفامو ول کنی بری،میدونی چی به روزش اومد بعدتو

تعجب کردم
پری راجب چی حرف میزد
مگه ارسلان ازخداش نبودمن برم
پس چراباید ناراحت میشد،درسته اومد دنبالم ردش کردم ،بهش برخورد،اما فکرنکنم ناراحت شده باشه ازاین موضوع
اصلا چی به روزش اومده بودکه پری اینجوری راجبش حرف میزد،باصدای لرزونی نگران پرسیدم
 

رمان طلسم خون228

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/9 11:39 ·

ارسلا باحرص هلش داد اونور
-پررو نشو

رافئل سری ازروی تاسف تکون داد

_هیچوقت ادم نمیشی تو

ارسلان نیشخندی تحویلش دادکه رافئل

باخنده سوار ماشین گرون قیمتش شدو رفت
به رفتنش خیره بودم که با صدای بلندبوق ازجاپریدم

پشت بندش صدای ارسلان توگوشم پیچید 
_مادمازل کجاسیرمیکنی یالا وقت ندارم سوارشو بریم ازاین خراب شده

پوفی کشیدمو بی حرف سوارماشین شدم انقدحواسم پرت بودنفهمیدم کی سوارماشین شدهه،تادروبستم پاشو رو گاز گذاشتو ماشین ازجاش کنده شد،ازسرعت زیاده اش جاخوردم اما صدام درنیومد
باز برگشتیم سرخونه ی اول،ارسلان خان ازهمین اول اعلام جنگ کرده بود،هه
اینبار عمرا منومیبخشید
این بشربقدری کینه ای بودتایه گوه خوردن نمینداختت ول کنت نبود
شیشه رو دادم پایین که دکمه ای روزد
شیشه دوبارهه بالارفت
شاکی نگاش کردم
_چرا دادی بالاشیشه رو گرممه

نیم نگاهی بهم انداخت
_بجهنم 
_میگم گرممه شیشه رو بدهه پایین

نوچی کردوریلکس گفت
_کولرماشینوروشن کردم پس ببند دهنتو  مغزمنم تیلیت نکن

باحرص دست به سینه تکیه دادم به صندلیموبه بیرون خیره شدم
لحظه ای بعد دست بردو ضبط ماشین رو روشن کرد
صدای تتلو توماشین پخش شد:
_حقمه حال الانمو
کسی نموند کنارمو‌
گرفت ازم همه چیمو
اونی که بود دارو‌ندارمو
حقمه هرچی سرم بیاد
دلم آزادی میخواد
نمیدونم ته قصمو
الان فقط آرامش میخوام
.......
آخر از سمتی سقوط کردم
که بهش تکیه میکردم
ضربه رو‌ من از کسی خوردم
که فکرشم‌ نمیکردم
الان میفهمم ای کاش
به هیچکس اعتماد نمیکردم
....
آخر از سمتی سقوط کردم
که بهش تکیه میکردم
ضربه رو‌ من از کسی خوردم
که فکرشم‌ نمیکردم
الان میفهمم ای کاش
به هیچکس اعتماد نمیکردم
......
من خسته ترینم
از همه بریدم
دیگه میبندم چشامو
به امید صبح سپیدم
شاید نوری بتابه
دلم راحت بخوابه
تو این جهنمه الان
یه بارونی بباره

*چقد این اهنگ حرف دل منوارسلان بود
انگار قسمت اولواخر اهنگ برای دل من بودو وسطاش حرف دل ارسلان بود
سوز اهنگ باعث شد،اشکام دوبارهه مهمون صورتم شن

 

 

رمان طلسم خون227

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/9 11:33 ·

رافئل باسرعت خیلی زیادی دورش چرخید
سرعتش به قدری زیاد بود که اصلا حرکت کردنشو ندیدم
لحظه ی بعدایستاد،که نگاه وحشت زده ام به سرخون الودی که تو دستش بود خیره شد
ناباور به تن بی سرماروین چشم دوختم
بادیدنش ازشدت ترس جیغی ازته دل کشیدمو سرمو توسینه ی ارسلان قایم کردم
صدای همهمه ها دوباره بلندشد
چیزی روزمین پرت شدوصدای فریاد بلند رافئل توسرم پخش شد
_مجازات کسی که قوانین رو نقض کنه و منواحمق فرض کنه مرگه ،ازحالابه بعد جانشین ماروین ،ارسلان ادیبه،اریا ادیب بخاطر همکاری با ماروین از محفل عذل میشه وشاهین رضایی جانشینش میشه،صندلی تیمور خالی میمونه تا جانشین بعدی رو انتخاب کنم تااون موقع هیچکس حق ندارهه بجای من برای اون صندلی جایگزین انتخاب کنه فهمیدین

صدایی ازکسی درنیومد که باصدای بلندتری دادزد
_فهمیدین یانه

همه چشم بلندبالایی گفتن
اروم ازاغوش ارسلان بیرون اومدم
ارسلان موچ دستمواسیردستش کردو درمقابل نگاه اخمالود بابا منوهمراه خودش،به سمت خروجی کشوند
باخارج شدنمون ازعمارت ،نفس حبس شده امو بیرون فرستادم
خوشحال بودن برای حال من کلمه ی خیلی ناچیزی بود
من ازشدت خوشی روابرا بودم
لبخندبزرگی رولبام نشسته بودوقصد جمع شدن نداشت
ارسلان لحظه ی وایستاد،رافئل که جلوی ماقدم برمیداشت برگشت سمتمون بالبخند بهم نگاه کرد
_امیدوارم سری بعد توموقعیت بهتری ببینمت

متقابلالبخندی زدم
_ممنونم اگه تونبودی نمیدونم چه اتفاقی برام میوافتاد

قبل ازاینکه رافئل حرفی بزنه ارسلان عصبی گفت
_بزارمن بگم چی میشد توزن اون بی ناموس مادرقهبه میشدیو بچه ام قربانی خوادخواهی وعشق کثیف تومیشد

قبل ازاینکه دهن بازکنم جوابشوبدم رافئل روبه ارسلان گفت
_هی پسر اذیت نکن رفیق منو،هرچی که بودهه تموم شدهه رفته،بعدازاین هم دیگه رو ناراحت نکنین،همیشه که من نیستم نجاتتون بدم

پشت بندحرفش بلندخندیدکه ارسلان ضربه ی به شونه اش زد
_ببند مگس نرهه توش،فازم نگیر واسه من

رافئل بازم خندیدو حرفی نزد
اومدبرهه که ارسلان منو ول کردو مردونه بغلش کرد
_دمت گرم مرد،یه عمر مدیونت شدم
_قدرموبدون پس
 

رمان طلسم خون226

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/9 11:26 ·

چشام هرلحظه از اتفاقایی که درحال رخ دادن بود،درشت ترمیشد
اینجا چخبربود،پروانه زیردست ارسلان بود،خاتون چطور اونم ادم ارسلان بوداماچطوری اوناکه برای بابا کارمیکردن
گیجو شوکه نگاشون میکردم که اینبار زیردست ماروین سپند،شروع به حرف زدن کرد
_بنده سپندکیانی جاسوس مخفی جناب اردوان هستم که به عنوان دستیارشخصی ماروین محتشم وارد محفل شدم،هربارکه اتفاقی میوافتاد من شخصا به ایشون گزارش میدادم،دوهفته پیش جناب ماروین خان ازبارداری اریکاخانم باخبرمیشنوازمن میخوان برای سقط جنین جادوگری استخدام کنم تا بچه رو باجادو نابودکنن،من به ظاهرقبول کردم اما تاالان این موضوع رو کش دادموهربار از زیر این مسئله فرار کردم تا امروز درحضور همه از جرم ماروین خان پیش روی ارداون خان وکل قبایل این موضوع رو اعتراف کنم،ماروین خان از بارداری اریکاخانم بااستفاده ازنیروشون باخبرشده بودنو وحتی قصد کشتنونابودیه بچه رو داشتن

ماروین میون کلامش پریدوبلند داد زد
_خفه شو تخم سگ داری چه زری میزنی

روبه رافئل کردو باترس ادامه داد
_دروغه دروغهههه همش حرف مفته

ارسلان پریدوسط حرفش
_تخم سگ تویی مادرجندهه بتمرگ سرجات ،چون هرچقد زر زر کنی همونقد بیشتر گندمیزنی 
*ناباور هینی کشیدمو بانفرتوخشم به ماروین که حالا بشدت رنگ باخته بودوبه وضوح میلرزید چشم دوختم
بااشاره ی رافئل هرسه ساکت شدن
ماروین حرومزادهه واقعا میخواست بچمو بکشه بچه ای که من احمق من لعنتی ازوجودش بی خبربودم
توصدم ثانیه باخشم ازجام بلندشدمو به طرفش حمله ور شدم تا بخواد به خودش بیاد
دستمو بلند کردمو محکم زدم تودهن کثیفش
باخشم نگام کردوخیزبرداشت سمتم که چندنفرازافراد رافئل به سمتش دویدنو دستاشومحکم گرفتنو روزانوهاش روزمین پرتش کردن
رافئل ازجاش بلندشد اومدسمتمونو بامهربونی نگام کرد
_عقب وایسا اریکا

ناخداگاه قدمی به عقب برداشتم که تواغوش گرمواشنایی فرو رفتم
سرموکه بلندکردم
نگاه لرزونم تونگاه سردوجدی ارسلان گرهه خورد
دستاشو درمقابل چشای گرد شده ام دورم حلقه کرد
_میخواد اون لجنواعدام کنه نمیخوام بچم شاهد همچین چیزی بشه، چشاتوببند
متعجب نگاش کردم
چی گفت الان گفت بچم!
یعنی من براش مهم نبودمو فقط نمیخواست بچه اش اذیت شه!

برخلاف چیزی که گفت به ماروین چشم دوختم
که رافئل با لبخندترسناکی بهش نزدیکونزدیکترمیشد
ماروین باترس شروع به حرف زدن کرد
_غلط کردم...اردوان خان‌...گوه خوردم...ولم کنین...اصلا ازمحفل میرم...نیاجلوناکس...
 

رمان طلسم خون225

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/9 11:21 ·

من قراربود خودموبکشم یعنی اگه ارسلانو رافئل نمیومدن من هم خودمو هم جنین بیچاره اموکشته بودم 
ازتصورشم حالم بدمیشد
نگاه خیسوناباورم روبه ارسلانی که باجدیدت به ماروین نگاه میکرد،دوختم
من از کسی که عاشقشم حامله بودم
اماروحمم ازاین خبرنداشت

_من اعتراض دارم ارداون خان،من ازهیچی خبرنداشتموندارم،اصلا اصلا ازکجامعلوم حامله باشه

باصدای ماروین ازفکروخیال بیرون اومدم
ارسلان نیشخندپیروزی زدودادزد
_شاهییننن شاهدا روبیار

رافئل روبه روم روصندلی نشست،اماارسلان هنوز سرپابود
درعمارت بازشد، پروانه وخاتون و مردی که اسمش سپندبود دوسه بار همراه ماروین دیده بودمش ،داخل شدن
گیج نگاه اون سه تا کردم اونا چه ربطی به ارسلان داشتن
جلواومدن که رافئل گفت
_شماسه نفرشاهد هستین؟

هرسه بله ی بلندومحکمی گفتن که جاخوردم 
اوناچه ربطی به این قضیه داشتن
ماروین دست به سینه نگاشون میکردکه خاتون درحالی که نگاهش رو به رافئل دوخته بودگفت
_من یک ماهه اینجا کارمیکنم اقا،تواین یه ماه شاهد بالااوردنو چیزاهای دیگه ی اریکاخانم بودم که همه نشونه هاوعلامت بارداری بودن،برای همین شک کردم به این موضوعوخودم شخصامعاینه اشون کردمومطمعن شدم باردارن،اینم بایدبگم من قبلا ماما بودم 

رافئل سری تکون دادو به پروانه چشم دوخت
پروانه بالحن محکموجدی که اصلا شباهتی به قبل نداشت گفت
_اردوان خان من پذشک گله ی ارسلان خان هستم سمانه سحری،من نیرویی دارم که میتونم بالمس شکم زن ،جنین رو داخل رحم ببینم،دیروز من اریکاخانم رواول معاینه بعد شکمش رو لمس کردم،ایشون باردارن