رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان باژانرعاشقانه،بزرگسال،تخیلی رمان🔞🔞🔞🔥🔥🔥

رمان طلسم خون148

fati.A fati.A fati.A · 1404/1/20 12:03 ·

بهت زده دستمورودهنم گذاشتم تاصدایی ازم درنیاد
نهههه 
چی داشتم میشنیدم
اگه اگه گرگش بمیرهه ارسلان چی میشه چه بلایی سرش میاد
خوابی که دیده بودم توذهنم تداعی شد
نه خدایاخواهش میکنم نزارهمچین اتفاقی بیوافته
باصدای گرفته ی ارسلان قلبم به درداومد
 

_اگه گرگموازدست بدم،نه میتونم عضومحفل شم نه دیگه میتونم آلفای گله باشم

شاهین برخلاف ارسلان امیدوارنه گفت
 

_هنوزم یه راه هست،طلسم،طلسمت باید ازبین برهه

بهرام حرف شاهینوتاییدکرد
 

_طلسمت بایدبشکنه آلفام

صدای عصبیوبلندارسلان نشون ازاعتراض شدیدش میداد
 

_حتی فکرشم نکنین،اون دخترچه بخوام چه نخوام دخترخونده ی آریاس،بعدم نصف سن منو دارهه،توان رابطه روندارهه،بایدیه راه دیگه پیداکنین

بهرام کوتاه نیومد
_راهی وجودندارهه،بایدطلسموبشکنی زندگی همه ی مابه تو بستگی دارهه اگه راحت کنارگیری کنی گله نابود میشه

*دیگه نموندم تابه حرفاشون گوش کنم
باقدم های سست به سمت اتاقم رفتم
خودموروتخت پرت کردم
چرا نمیخواست باهام سکس کنه
انقدازم بیزارهه
هه میگه طاقت رابطه روندارم اونوقت کونم میزارهه
ازبیچارگیوعصبانیت،سرموتوبالشت فروکردم
کاری ازم برنمیومد
وقتی اون نمیخواست
منم نمیتونستم مجبورش کنم هرچندکه زندگیومقامش درخطربود
حتی شایدبه این بدیم که تصورشومیکردم نبود
بنظرم اون خواب یه خواب چرت بود
وگرنه تاالان اون مرد مجهول روملاقات میکردم
****
_اری جون،اریکا پاشودختر

باصدای پری ازخواب بیدارشدم
لای چشموبازکردم
باصدای گرفته ازفرت خواب نالیدم
_جون جدت بزاربخوابم خسته ام
_نمیشه بلندشوافرین

گیجواخمالوازجام بلندشدم
_هوم،چیشدهه

درحالی که تختومرتب میکردگفت
_ساعت پنجه،دوساعت دیگه مهمونی شروع میشه بایدحاضرشی الفام دستوردادهه اماده ات کنیم

_چه مهمونی


 شونه ای بالاانداخت

_افرادمهم زیادی قرارهه بیان ولی اقاشاهین گفت یکی به اسم مروین مگوین ،اه اسمش چی بود،اها ماروین قرارهه بیاد،انگارشخص مهمیه،غلط نکنم رئیس محفله،قدرت زیادی دارهه
دلیل اومدنشم هنوز کسی نمیدونه

رمان طلسم خون147

fati.A fati.A fati.A · 1404/1/20 11:58 ·

تقریباکارم تموم شدهه بود
داشتم تابلوهای سالن روتمیزمیکردم
هرازگاهیم به ارسلان که انگارخیال بیرون رفتن نداشتوتلوزیون نگاه میکرد،نگاه میکردم.
خسته دستی به پیشونیم کشیدم
که درسالن  بازشد
نیم نگاهیی انداختم
بادیدن بهرام که کنارشاهین واردسالن میشد
چشام گردشد
سابقه نداشت،بهرام بیاد اینجا
اصلایادم نمیاداخرین بارکی اومدهه بود
ازصورتاشون معلوم بودکه یه خبراییه
باورودشون ارسلان هم مثل من جاخورد
 

_بهرامم،تواینجاچیکارمیکنی

بهرام که پیرمرداعصاقورت داده ای بودومن ازش یه جورایی وحشت داشتم
نیم نگاهی به طرفم انداخت
سریع روموبرگردوندم ازش

_حرفای مهمی دارم که بایدخصوصی بهتون بگم

_چیشده بهرام صافوپوست کنده بگوچراحرفومیپیچونی

وقتی جوابی دریافت نکردروبه شاهین عصبی گفت
 

_لال شدین،شاهین توبنال ببینم چیشدهه

صدای اروم شاهین،منوهم نگران کرد
 

_بریم اتاق کارت اونجاحرف میزنیم

*دقایقی بعد هرسه به طبقه ی بالارفتن
یعنی چیشدهه بود
دل شورهه تودلم افتاد
نکنه اتفاقی برای باباافتادهه
دستمالوکنارگذاشتمو بی سروصدا به طبقه بالارفتم
پشت دراتاق کار ارسلان ،وایستادم
گوشموبه درچسبوندم

صدای شاهین روتشخیص دادم
_اریک دارهه نیرو جمع میکنه،حالایاقصد دارهه جانشین باباش بشه یانه میخواد بهمون حمله کنه

صدای عصبی ارسلان بلندترازحدمعمول بود
 

_گوه اضافه خوردهه،اونکه تیموربودبگای سگ رفت،اینکه دیگه پسرشه خایه اشودارهه بیاد جلو،کونش نزارم ارسلان نیستم

_میگی چیکارکنیم،بهرام میگه گرگت ،روز به روز دارهه ضعیف ترمیشه،د خودت حرف بزن بهرام ،مگه واسه همین نیاوردمت

بهرام باصدای زمختش گفت
 

_حق باشاهینه،گرگتوباجادو نگهش داشتم،چون جادوم خیلی قویه گرگت دارهه ازپامیوافته،اگه تاچندروز دیگه به بدنت برنگردهه ممکنه کلا ازدستش بدیم

رمان طلسم خون146

fati.A fati.A fati.A · 1404/1/20 11:51 ·

ازپشت میزبلندشدم
اخیش چه چسبید
درحالی که باخنده ضربه ای به شکمم میزدم به سمت پله هاراه افتادم که باصدای رومخ ارسلان سرجام وایستادم
_کجا

گیج نگاش کردم
_اتاقم

پوزخندی زدوسرتاپاموبراندازکرد
_بخور بخواب تعطیله،ازاین به بعدتوام توکارای خونه کمک میکنی

اخمی کردموبرخلاف خواسته ام گفتم
_باشه ازفردا شروع میکنم

نوچی کرد،که سرموبه معنای پس چی تکون دادم که بلند اخترخانم روصدازد
 

_اختر خانم

اخترخانم زن پیمان بود
زن خوش اندامی که مثل تموم افرادگله ،ظاهری خیلی پایین ترازسنش داشت
جالبیش اینجابود،همه ی زن ومردای گله فقط هیکل قشنگی داشتن
صورتاشون معمولی بودوته چهره اشون شبیه به گرگ بود،ولی  ارسلان باوجودته چهره اش که شبیه به گرگ بود،چون یه جورایی دورگه حساب میشد،چهره ی زیباوجذابی داشت 
وتنهاچیزی که منوخوشحال میکردازبابت قیافه ی زنای اینجا، ظاهرزیباومتفاوتم بودکه شانسی برای به چشم اومدن پیش ارسلان داشتم

باصدای اخترخانم ازفکربیرون اومدم
_جانم آلفام امری داشتین

ارسلان اشاره ای به من کردوگفت
_ازاین بعداریکام توکاری خونه کمکتون میکنه،ضمنا تفاوتی بین اونوبقیه نزار،امروزم شمابرای تمرین بریدحیاط،کارای خونه رو اریکا انجام میدهه

_اما آلفام اریکاخانم جفت شما....
 

_همینکه گفتم،میتونی بری

*باچشای گردشدهه به ارسلانی که پشتشوبهم کردوخیلی ریلکس به سمت کاناپه رفت تاروش بشینه،نگاه کردم
ازعصبانیت زبونم بنداومدهه بود
به چه حقی همچین دستوری داد
مگه من حمالشم ،باحرص به سمتش پاتندکردموبازوشوازپشت کشیدم که بااخم برگشت سمتم
_چه مرگته
_من چه مرگمه ،من؟! خودت چه مرگته این حرفاچی بودالان زدی،منوبازیردستاوکلفتت اشتباه گرفتی اقای محترم،من نه کلفتمم نه زیردستت الانم میری به اخترخانم میگی هرچی گفتی دروغ بود

دستموبه عقب هل دادوریکلس لم داد روکاناپه
 

_خود دانی،یااینکارومیکنی یانه میتونی تشریفتوببری،هرطورمایلی

چندتانفس عمیق کشیدم تا به خودم مسلط شم
اگه دوسش نداشتم،ثانیه ای صبرنمیکردموازاینجامیرفتم
اما حیفوهزارحیف که نمیتونستم برم
دل بی صاحابم طاقت دوریشونداشت
بااینکه هردیقه نمیدیدمش امابازم دلم خوش بودتوخونشم،هرجابرهه بازم برمیگردهه اینجامیبینمش
نگاهموازارسلانی که بیخیال،گوشیشونگاه میکرد،گرفتموبه سمت آشپزخونه رفتم
اخترخانم توضیح مختصری ازکارابهم داد
درسته دوسه باربیشترکار خونه نکرده بودم ولی اونقدام سخت بنظرنمیرسید
اول ازهمه به سمت سینک ظرفشویی رفتم
باوجود ماشین ظرف شویی،بایداونارو تودست میشستم
دستوراون عوضی ازخودراضی بود
باحرص آستیناموبالادادموشروع به شستن ظرفای تلمبارشدهه کردم
نمیدونم چقدطول کشید دوساعت سه ساعت،بالاخرهه تموم شد
کمرم درحال شکستن بود
اومدم بشینم روصندلی نفسی تازهه کنم که ارسلان بی هوا وارد اشپزخونه شد
بادیدنم پوزخنداجین شده باصورتش،عمق گرفت
 

_کلی کارموندهه اونوقت خانم اومدهه لم بدهه اینجا،یالا طیو بردار سالن پایینوبالارو برق بنداز
 

راشوکج کردبرهه که یهودوبارهه برگشت سمتم
 

_داشت یادم میرفت،گردگیری یادت نرهه
 

چشمکی پشت بندحرفش زد
وازاشپزخونه خارج شد
باحرص فوش رکیکی حواله اش کردمو
بجای نشستن طی رو برداشتم

رمان طلسم خون145

fati.A fati.A fati.A · 1404/1/20 11:40 ·

چشم غره ی بامزه ای رفت که بیشترازاینکه بترسم خندم گرفت
_خانم کجاسیرمیکنی بدو بریم،الفام خوشش نمیاد دیرترازاون سرمیز حاضرشیم
_آلفات غلط کردهه،من هرموقع بخوام میرم 
_هیس دختر صداتومیشنون یوقت

دستی توهوابراش تکون دادموبه سمت راه پله رفتم
_نترس همه بااخلاق من اشنان توتازه اومدی به مرورعادت میکنی
_ازدست تو

هردوبه سمت میزبزرگوطویل صبحونه رفتیم
ارسلان صدرمیزنشسته بود
بادیدن ما اخمی کردوروبه پری گفت
_مثل اینکه قوانین روبهت یاد ندادن

پری ترسیدهه سرشوپایین انداخت
_آلفام شرمنده اخه....

پریدم وسط حرفشودرحالی که پشت میزروصندلی میشستم گفتم
_بخاطرمن دیراومد،منتظربودحاضرشم ،باهام بیاییم

ارسلان اما انگارنه انگارمن وجود دارم روبه افرادش گفت
_  مِن بعد  منتظرکسی نمی مونین هرکس اومد اومد،نیومدم ازغذا خبری نیس

*اداشو دراوردم
ازغذا خبری نیس،به یه ورم

_اریکا انگارحرفی داری،بلندبگو مام بشنویم

هول زدهه نگاهموبه ارسلانی که باپوزخنداین حرفوزدهه بود،دوختم


_نه من حرفی نزدم
_اوکی،شروع کنین که بعدش کلی کارداریم

صبحونه که تموم شد
عده ای رفتن جنگل بعضیام برای ماموریتی که چیزی ازش نمیدونم رفتن بیرون
دوسه نفری که موندهه بودن مشغول جمع کردن میزشدن
 

رمان طلسم خون144

fati.A fati.A fati.A · 1404/1/20 11:34 ·

دوروز ازاون شب کذایی میگذشت
حتی یاداوری اون شبم حالموبدمیکرد
اون لعنتی رسمابهم تجاوز کرد
ازش بدم میومد
چرا یه بارم که شدهه منواحساساتمونمیدید
من احمق فکرمیکردم لاقل ذره ای دوسم دارهه یایکمم شده براش مهمم امانه اون عوضی ترازاین حرفابود
اون قلبی نداشت که توش کسیوجابدهه

_اریکاجان بیاصبونه

باصدای پری ازفکربیرون اومدم
لبخندی به صورت گردوبامزه اش زدم
_توبرو منم الان میام

_دیرنکنیا آلفام امروز باماصبونه میخورهه میخوادهمه سرمیزباشن

باتعجب سری تکون دادم که بی حرف ازاتاق بیرون رفت
چه عجب بعد دوروز خودشونشون داد،ازاون شب به این ور ندیده بودمش
تیشرتوشلواری تنم کردم
موهامم دم اسبی بستم
بایه نگاه تواینه از ظاهرم مطمعن شدم
بابیرون اومدنم پری رو که به دیوارتکیه داده بود،دیدم
پری عضو تازه وکوچیک گله بود،بیست سالش بودوتقریبا یه سال ایناازمن بزرگ بود
دخترخیلی مهربونی بودومنویاد ویدامینداخت
بایاداوری ویدا اهی کشیدم
چقد دلتنگش بودم
_هی اریکا، اری 
_جانم چیزی گفتی
 

رمان طلسم خون143

fati.A fati.A fati.A · 1404/1/19 11:14 ·

فکراینکه اولین بارهه اندام جنسیمون بهم میخورهه،وهم کشیده شدن اون حجم کلفت لای بهشت خیسم
داشت ارضام میکرد
گرمای دلپذیری زیردلم پیچیدباجیغ بلندی ارضاشدم
ابم روالتش خالی شد
ارسلان مکثی کرد
التشوبا ابم مالوندواینبار لای باسنم گذاشتش
بافکربه اینکه قرارهه ازپشت باهام رابطه برقرارکنه وحشت کردم
اومدم اعتراض کنم که التشوبایه ضرب داخل سوراخ پشتم هل داد
ازشدت درد جیغی ازته دل کشیدم
دردش جوری طاقت فرسابودکه لحظه ای چشام سیاهی رفت
_تکون نخور الان عادت میکنی
_درد...درد دارم
_خیلی تنگی لعنتی... سوراخت ،کیرمودارهه میبلعه
_درش..درش بیار..توروخدا
_هیشش،گفتم که الان عادت میکنی

*اومدم بازم اعتراض کنم که باتکون دادن خودش،لال شدم
تلمبه هاش به قدری محکموسریع بودکه حس میکردم
باسنم دارهه ازوسط به دونیم تقسیم میشه 
مثل این بودکه چاقوی بزرگی توپشتم فرو کنن
ازشدت درد فقط بلندبلندجیغ میزدموگریه میکردم
اون اما انگار هیچی نمیدید
فقط صدای ناله های شهوت الودشومیشنیدم
_اوففف چه کونی داریی،مثل ژله میمونه

سرموبه تخت فشوردم هق هقم بلندشد
اسپنک محکمی که به کونم زد،باعث جیغ بی جونم شد

_جز آهو ناله صدایی ازت نشنوم

*التشودراوردوتفی روش انداخت،تااومدم نفس راحتی بکشم دوبارهه باضرب خودشو واردم کرد
اینباربلندترازقبل ،جیغ زدم
پارهه شدنموبه وضوح حس کردم
پشتم به قدری میسوخت که کل شهوتم رو خاموش کردهه بود
*با بازشدن یهویی دروکوبیده شدنش به دیوار
ازحرکت ایستاد
باچشای خیسوگرد،سرموچرخوندم به سمت در

_چخبرهه اینجا اریکاچراجیغ....

شاهین بادیدن ماتواون وضع سریع پشتشوبهمون کرد
ازشدت خجالت میخواستم بمیرم
صدای نعره ی ارسلان توسرم اکوشد
_گمشوبیروننننن

*هنوز داخلم بود
اومدم حرفی بزنم که عصبی گفت
_صدات دربیاد تاخودصبح جرت میدم لال باش تاابم بیاد

*حرفی نزدم که وحشیانه شروع به تلمبه زدن کرد
بعدازچنددیقه بالاخرهه ارضاشد
ابشوداخلم خالی کردواروم ازم بیرون کشید
باعقب کشیدنش
تقریبا ازحال رفتم
بین خوابوبیداری بودم که اب گرمی رو بدنم ریخت
کمرم افتضاح، تیرکشید
سوراخمم بشدت میسوخت
لای چشاموبازکردم
بادیدن صورت تخسواخمالوی ارسلان،شوکه شدم
منوگذاشته بودتو وانودوش آبوداشت روم میگرفت
هنوز تابم تنم بود
باصدای گرفته ناشی ازجیغای پی درپیم نالیدم
_خودم میتونم
اخمی کردوازجاش بلندشد
_خوبیم بهت نیومدهه،هرغلطی میخوای بکنی بکن من رفتم

پوزخندتلخی کنج لبم نشست
_انتظارداری مدال افتخارم بهت بدم،لعنت بهت ببین چه به روزم اوردی
_حقت بود،عاقبت جنده بازی همینه 
_ازت متنفرم

خم شدسمتم که ترسیده گوشه ی وان جمع شدم
موهاموپشت گوشم هدایت کرد
_احساساتمون متقابله جفت عزیزم

رمان طلسم خون142

fati.A fati.A fati.A · 1404/1/19 11:10 ·

نفس راحتی کشیدم
خداروشکرتموم شد
ازروزمین بلندشدم برم که
کمرم ازپشت چسبیدوتابه خودم بیام روتخت به حالت داگی دراومدم
بانشستن دستش رو کش شورتکم،بابهتوترس لب زدم
_تورو....خدا..ولم کن..غلط کردم
_هیششش،دیگه گوهم بخوری فایدهه ندارهه،صدات درنیاد،بایدجفتتوارضاکنی،مگه نگفتی جفتتم

_خواهش میکنم...من..من دخترم...

صدای حرصیش تنموبرای سومین بارلرزوند
_د اگه غیراین بودکه جنازتوتقدیم بابای دیوثت میکردم

به دنباله ی حرفش شورتکموبایه حرکت پایین کشید
دست داغوبزرگش رولپ باسنم نشست
بافشاری که بهش داد بی ارادهه ناله ای کردم
دست خودم نبودکه تواین موقعیتم بالمسش تحریک میشدم 
یکم بادستش باسنمومالش داد
توابرا بودم
لذتی ناخواسته ازحرکت دستش میبردم که یهو اسپنک محکمی روهمون قسمت زد
جیغ دلخراشم بین صداش گم شد
_جون هنوز کاری نکردم که،جنده کوچولو کمرتوبدهه پایین

بخاطرتحریک شدن بدنم سستومطیع بود
کاری که گفتوکردم
که انگشتشولای باسنم کشید
اهی ازبین لبام خارج شد
حرکت انگشتشو، تا بهشتم ادامه داد
انگشتشولای چاک بهشتم کشید
_جنده کوچولوخیس کردهه
_اومم
_الان میخارونمش نگران نباش
*الت داغونرمشو لای پام گذاشت
ناله ای ازداغیش کردم
باصدای ناله ام 
التشومحکم پشت سرهم، لای بهشتم کشید
داشتم میمیردم
بلندبلند اهوناله میکردم
تواوج بودم

رمان طلسم خون141

fati.A fati.A fati.A · 1404/1/18 10:19 ·

باشنیدن صداش بی ارادهه نگاهم سمتش کشیده شد
بادیدن آلت بزرگوسیخ شده اش ،چشام تااخرین درجه گردشد
لپام ازخجالت سرخ شدن
نگاهموازش گرفتم
قدمی جلوبرداشت که بایه تصمیم یهویی،ازروتخت پایین پریدم
نمیتونستم اجازهه بدم اولین رابطه امون اینجوری شکل بگیره

به سمت دردویدم
وسطای  راه ،موهام ازپشت کشیده شد
جیغی کشیدمو دستمو روموهام گذاشتم
بی توجه به دردی که میکشیدم پرتم کرد روزمین
قلبم ازشدت ترس تن تن میزد
باچشای لبالب اشک گوشه ی اتاق جمع شدم
جلواومد،تاجایی که گرمای تنش رو حس میکردم
نگاه ترسیده اموازش گرفتم که چونه امومحکم گرفتو سرموبلندکرد
چشای خیسم به چشای سردوبی رحمش دوخته شد
_یالاتاصب قرارنیس نازتوبکشم،بخورش
_چی...چی..داری میگی...من

*نزدیکترشد
حالتمون جوری بودکه من روزانوهام نشسته بودمواون سرپابود
بانزدیکترشدنش
آلتش به لبام چسبید
باچشای گردشدهه نگاش کردم
_چیکار...می....
بافرو رفتن حجم زیادی داخل دهنم،خفه شدم
-اوففف دهنت چه داغه،جون میده واسه ساک زدن

قطره ی اشکی ازچشمم چکید
باورم نمیشد،داشت اینکارومیکردباهام
دست بردموهاموچنگ زد
_زودباش دهنتوبیشتربازکن،دندون نزن ففط،دراون صورت دندوناتو تودهنت خوردمیکنم

مطیع کاری که گفتوکردم که حجم بیشتری رو داخل دهنم هل داد
عقی زدم خواستم درش بیارم که نزاشت
دهنم به قدری کش اومدبودکه فکم دردمیکرد
آه عمیق ومردونه اش توسرم پیچید
شروع به حرکت کرد
اروم تودهنم تلمبه میزد
مزه ی بدی نداشت،امادهنم ازبزرگیش داشت پارهه میشد

_جونمم،ارعه بخورش،قشنگ بازبونت لیسش بزن،انقدلیس بزن تا دیگه هوس کیرنکنی

اشکام، ازتوهیناشو حرکت التش تودهنم ،کل صورتموخیس کردهه بود
بعدازدقایق طولانی ازدهنم بیرون کشید
لبام بزوربسته شد
فکم داشت میشکست

رمان طلسم خون140

fati.A fati.A fati.A · 1404/1/18 10:13 ·

دلم ازحرفاوتوهیناش به درد اومد
چقدبی رحم حرف میزد مگه منونمیشناخت
حالاکه اون انقدبی رحم شدهه من چرانشم
باحرص اشکاری دستشوبه عقب هل دادم
_اوکی مشکلی نیس،میرم بیرون باهرکی بخوام لاس میزنم،نه اینکه اینجاهیچ جنده ای جزمن نیست،اینجانبایدازاین کارابکنم عمارت عزیزت یوقت کثیف نشه

چنان برزخی نگام کردکه گفتم الان کله امومیکنه
عصبی دادزد
_خفه شو تاهمینجا چالت نکردم،افسارپارهه کردی هوم کونت میخارهه خیلی خب خودم میخارونمش

به دنباله ی حرفش موچ دستمومحکم گرفتو تابه خودم بیام به سمت جلوکشید
وحشت زده شروع به تقلاکردم چیکارمیخواست بکنه
ازترس زدم زیرگریه

_ولم...کن...توروخدا...دردم گرفت
_مونده تا دردت بیاد

ازلحن ترسناکش تنم لرزید
ازترس صدام درنمیومدوتنهاکاری که ازم برمیومدگریه ی بی صدام بود
به اتاقش که رسیدیم
منوهل دادتواتاقوخودشم واردشد
اومدم پابه فراربزارم که سریع دروبستو دوبارهه موچ دستمو محکم گرفت
_عاعا کجا هنوز زودهه،کلی کارداریم باهم عزیزممم

باالتماس نگاش کردم
_خواهش میکنم بزار...برم...

پرتم کرد عقب که چون حرکتش یهویی بود،پرت شدم روتخت
درحالی که کمربندشوبازمیکردبه سمتم اومد
باچشای گردشدهه نگاش کردم
ذهنم تنهابه دوجا کشیده شد یکی رابطه که فکرکنم غیرممکن بودچون اون اصلا نگامم نمیکردچه برسه بخوادباهام رابطه داشته باشه
دومین احتمال کتک بود
بافکراینکه قرارهه بااون کمربند،تنموسیاهوکبودکنه،اشکام شدت گرفت
ازشدت ترس میلرزیدم،جوری که دندونام بهم میخورد
درسته عاشق این مردبودم اما مث سگ ازش میترسیدم
مخصوصاوقتی عصبی میشد

_بیاجلو

رمان طلسم خون139

fati.A fati.A fati.A · 1404/1/18 10:07 ·

نگاهی به ساعت انداختم ،10شب رونشون میداد
شام خورده بودیم 
ولی ارسلان هنوز نیومدهه بود
هم نگرانش بودم هم دلتنگش
ولی هیچ کاری ازم برنمیومد
ازروی بیکاری،به حموم رو اوردم
یه دوش طولانی گرفتم
باوسواس یه تابوشورتک ستش روتنم کردم
رنگ زرشکیش حسابی به پوست سفیدم میومد
یه رژویه ریمل زدم تا ازبی روحی دربیام
دروغ چرا میخواستم اگه یوقت باارسلان روبه روشدم
یکم به چشمش بیام
****
بااشتیاق به صفحه ی Tv خیره بودم
درست جای حساسش بود
قسمت صحنه دارش

_هنوزبرای دیدن این فیلما خیلی کوچیکی 
_هععییی

باترس به سمتش برگشتم
ازدیدنش حسابی جاخوردم
فکرشم نمیکردم به همین زودی بیاد
نگاهم به سمت ساعت کشیدهه شد
بادیدن ساعت مخم سوت کشید
دو بود
چه زود گذشت
بالحن تمسخرامیزارسلان ازفکردراومدم
_الووو باکی دارم حرف میزنم بلندشو خان داییو تکون بده،بروبگیربخواب

پشت بندحرفش TVروخاموش کرد
بالبای اویزون ازجام بلندشدم
_داشتم نگاه میکردم

پوزخندی زدوسرتاپاموبراندازکرد
_خیرباشه،اماده شدی به کی سرویس بدی

اخمی کردموباحرص توپیدم
_واسه هیچ خری اماده نشدم،میرم بخوابم

خواستم ازکنارش ردبشم که بازوم اسیردستش شد
عصبی نگاش کردم
که بدترازمن بااخمای درهم ولحن بدی گفت
_ببین منوبخوای هرز بپری قلم پاتومیشکونم من بابات نیستم لی لی به لالات بزارم،حق نداری اینجاجنده بازی دربیاری
فهمیدی

فهمیدی اخروباصدای نسبتابلندی ادا کرد،که ازجاپریدم

رمان طلسم خون138

fati.A fati.A fati.A · 1404/1/18 10:02 ·

_باباجونم بابای خوبم گفتم که حالم خوبه،نگران چی هستی تو
 

_تاوقتی تو تواون خونه ای من دائم نگرانتم اریکابازم میگم اگه ذره ای برات مهمم برگردخونه

*کلافه موهاموپشت گوشم فرستادم
_پوفف بازبرگشتیم سرخونه ی اول،شمابه من اعتماد دارین یانه راستشوبگین

_معلومه که اعتماد دارم
 

_خب،پس بدونین حتمادلیلی برای اینجاموندنم دارم،بعدم ارسلان کل روزبیرونه شبادیروقت میادخونه ،من اصلانمیبینمش

_چه آمارشم دارهه،قبلایکم خجالت سرت میشد

ازخجالتولحن حرصی بابا تک خنده ای کردم
_ببخشیدمنظوری نداشتم،فقط خواستم خیالتونوراحت کنم همین
_خیلی خب فقط یه ماه وقت داری بعداون برمیگردی خونه بهونه ام قبول نیست
_ای بابا،باشه بابا،مرسی

*گوشیو رومیز گذاشتم
باباچقد سادهه بود،یعنی فکرشم نمیکرد،من چیکارا کردم

لبخند دندونمایی ازبی حیایی خودم زدم
 

یه هفته بود اینجابودم اما همونطور که گفتم بزور دوبار ارسلانودیدم
این دوبارم کلا نادیده ام گرفت
تواین چندروز شاهین دوسه باری روبسته راجب طلسم حرف زد
امامن هنوز دودل بودم
میترسیدم هم ازرابطه هم ازواکنش ارسلانوبابا
بابا بارها اخطارداده بود،مواظب خودم باشم که این یعنی مواظب بکارتم باشم