رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان باژانرعاشقانه،بزرگسال،تخیلی رمان🔞🔞🔞🔥🔥🔥

رمان طلسم خون144

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/20 11:34 ·

دوروز ازاون شب کذایی میگذشت
حتی یاداوری اون شبم حالموبدمیکرد
اون لعنتی رسمابهم تجاوز کرد
ازش بدم میومد
چرا یه بارم که شدهه منواحساساتمونمیدید
من احمق فکرمیکردم لاقل ذره ای دوسم دارهه یایکمم شده براش مهمم امانه اون عوضی ترازاین حرفابود
اون قلبی نداشت که توش کسیوجابدهه

_اریکاجان بیاصبونه

باصدای پری ازفکربیرون اومدم
لبخندی به صورت گردوبامزه اش زدم
_توبرو منم الان میام

_دیرنکنیا آلفام امروز باماصبونه میخورهه میخوادهمه سرمیزباشن

باتعجب سری تکون دادم که بی حرف ازاتاق بیرون رفت
چه عجب بعد دوروز خودشونشون داد،ازاون شب به این ور ندیده بودمش
تیشرتوشلواری تنم کردم
موهامم دم اسبی بستم
بایه نگاه تواینه از ظاهرم مطمعن شدم
بابیرون اومدنم پری رو که به دیوارتکیه داده بود،دیدم
پری عضو تازه وکوچیک گله بود،بیست سالش بودوتقریبا یه سال ایناازمن بزرگ بود
دخترخیلی مهربونی بودومنویاد ویدامینداخت
بایاداوری ویدا اهی کشیدم
چقد دلتنگش بودم
_هی اریکا، اری 
_جانم چیزی گفتی
 

رمان طلسم خون143

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/19 11:14 ·

فکراینکه اولین بارهه اندام جنسیمون بهم میخورهه،وهم کشیده شدن اون حجم کلفت لای بهشت خیسم
داشت ارضام میکرد
گرمای دلپذیری زیردلم پیچیدباجیغ بلندی ارضاشدم
ابم روالتش خالی شد
ارسلان مکثی کرد
التشوبا ابم مالوندواینبار لای باسنم گذاشتش
بافکربه اینکه قرارهه ازپشت باهام رابطه برقرارکنه وحشت کردم
اومدم اعتراض کنم که التشوبایه ضرب داخل سوراخ پشتم هل داد
ازشدت درد جیغی ازته دل کشیدم
دردش جوری طاقت فرسابودکه لحظه ای چشام سیاهی رفت
_تکون نخور الان عادت میکنی
_درد...درد دارم
_خیلی تنگی لعنتی... سوراخت ،کیرمودارهه میبلعه
_درش..درش بیار..توروخدا
_هیشش،گفتم که الان عادت میکنی

*اومدم بازم اعتراض کنم که باتکون دادن خودش،لال شدم
تلمبه هاش به قدری محکموسریع بودکه حس میکردم
باسنم دارهه ازوسط به دونیم تقسیم میشه 
مثل این بودکه چاقوی بزرگی توپشتم فرو کنن
ازشدت درد فقط بلندبلندجیغ میزدموگریه میکردم
اون اما انگار هیچی نمیدید
فقط صدای ناله های شهوت الودشومیشنیدم
_اوففف چه کونی داریی،مثل ژله میمونه

سرموبه تخت فشوردم هق هقم بلندشد
اسپنک محکمی که به کونم زد،باعث جیغ بی جونم شد

_جز آهو ناله صدایی ازت نشنوم

*التشودراوردوتفی روش انداخت،تااومدم نفس راحتی بکشم دوبارهه باضرب خودشو واردم کرد
اینباربلندترازقبل ،جیغ زدم
پارهه شدنموبه وضوح حس کردم
پشتم به قدری میسوخت که کل شهوتم رو خاموش کردهه بود
*با بازشدن یهویی دروکوبیده شدنش به دیوار
ازحرکت ایستاد
باچشای خیسوگرد،سرموچرخوندم به سمت در

_چخبرهه اینجا اریکاچراجیغ....

شاهین بادیدن ماتواون وضع سریع پشتشوبهمون کرد
ازشدت خجالت میخواستم بمیرم
صدای نعره ی ارسلان توسرم اکوشد
_گمشوبیروننننن

*هنوز داخلم بود
اومدم حرفی بزنم که عصبی گفت
_صدات دربیاد تاخودصبح جرت میدم لال باش تاابم بیاد

*حرفی نزدم که وحشیانه شروع به تلمبه زدن کرد
بعدازچنددیقه بالاخرهه ارضاشد
ابشوداخلم خالی کردواروم ازم بیرون کشید
باعقب کشیدنش
تقریبا ازحال رفتم
بین خوابوبیداری بودم که اب گرمی رو بدنم ریخت
کمرم افتضاح، تیرکشید
سوراخمم بشدت میسوخت
لای چشاموبازکردم
بادیدن صورت تخسواخمالوی ارسلان،شوکه شدم
منوگذاشته بودتو وانودوش آبوداشت روم میگرفت
هنوز تابم تنم بود
باصدای گرفته ناشی ازجیغای پی درپیم نالیدم
_خودم میتونم
اخمی کردوازجاش بلندشد
_خوبیم بهت نیومدهه،هرغلطی میخوای بکنی بکن من رفتم

پوزخندتلخی کنج لبم نشست
_انتظارداری مدال افتخارم بهت بدم،لعنت بهت ببین چه به روزم اوردی
_حقت بود،عاقبت جنده بازی همینه 
_ازت متنفرم

خم شدسمتم که ترسیده گوشه ی وان جمع شدم
موهاموپشت گوشم هدایت کرد
_احساساتمون متقابله جفت عزیزم

رمان طلسم خون142

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/19 11:10 ·

نفس راحتی کشیدم
خداروشکرتموم شد
ازروزمین بلندشدم برم که
کمرم ازپشت چسبیدوتابه خودم بیام روتخت به حالت داگی دراومدم
بانشستن دستش رو کش شورتکم،بابهتوترس لب زدم
_تورو....خدا..ولم کن..غلط کردم
_هیششش،دیگه گوهم بخوری فایدهه ندارهه،صدات درنیاد،بایدجفتتوارضاکنی،مگه نگفتی جفتتم

_خواهش میکنم...من..من دخترم...

صدای حرصیش تنموبرای سومین بارلرزوند
_د اگه غیراین بودکه جنازتوتقدیم بابای دیوثت میکردم

به دنباله ی حرفش شورتکموبایه حرکت پایین کشید
دست داغوبزرگش رولپ باسنم نشست
بافشاری که بهش داد بی ارادهه ناله ای کردم
دست خودم نبودکه تواین موقعیتم بالمسش تحریک میشدم 
یکم بادستش باسنمومالش داد
توابرا بودم
لذتی ناخواسته ازحرکت دستش میبردم که یهو اسپنک محکمی روهمون قسمت زد
جیغ دلخراشم بین صداش گم شد
_جون هنوز کاری نکردم که،جنده کوچولو کمرتوبدهه پایین

بخاطرتحریک شدن بدنم سستومطیع بود
کاری که گفتوکردم
که انگشتشولای باسنم کشید
اهی ازبین لبام خارج شد
حرکت انگشتشو، تا بهشتم ادامه داد
انگشتشولای چاک بهشتم کشید
_جنده کوچولوخیس کردهه
_اومم
_الان میخارونمش نگران نباش
*الت داغونرمشو لای پام گذاشت
ناله ای ازداغیش کردم
باصدای ناله ام 
التشومحکم پشت سرهم، لای بهشتم کشید
داشتم میمیردم
بلندبلند اهوناله میکردم
تواوج بودم

رمان طلسم خون141

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/18 10:19 ·

باشنیدن صداش بی ارادهه نگاهم سمتش کشیده شد
بادیدن آلت بزرگوسیخ شده اش ،چشام تااخرین درجه گردشد
لپام ازخجالت سرخ شدن
نگاهموازش گرفتم
قدمی جلوبرداشت که بایه تصمیم یهویی،ازروتخت پایین پریدم
نمیتونستم اجازهه بدم اولین رابطه امون اینجوری شکل بگیره

به سمت دردویدم
وسطای  راه ،موهام ازپشت کشیده شد
جیغی کشیدمو دستمو روموهام گذاشتم
بی توجه به دردی که میکشیدم پرتم کرد روزمین
قلبم ازشدت ترس تن تن میزد
باچشای لبالب اشک گوشه ی اتاق جمع شدم
جلواومد،تاجایی که گرمای تنش رو حس میکردم
نگاه ترسیده اموازش گرفتم که چونه امومحکم گرفتو سرموبلندکرد
چشای خیسم به چشای سردوبی رحمش دوخته شد
_یالاتاصب قرارنیس نازتوبکشم،بخورش
_چی...چی..داری میگی...من

*نزدیکترشد
حالتمون جوری بودکه من روزانوهام نشسته بودمواون سرپابود
بانزدیکترشدنش
آلتش به لبام چسبید
باچشای گردشدهه نگاش کردم
_چیکار...می....
بافرو رفتن حجم زیادی داخل دهنم،خفه شدم
-اوففف دهنت چه داغه،جون میده واسه ساک زدن

قطره ی اشکی ازچشمم چکید
باورم نمیشد،داشت اینکارومیکردباهام
دست بردموهاموچنگ زد
_زودباش دهنتوبیشتربازکن،دندون نزن ففط،دراون صورت دندوناتو تودهنت خوردمیکنم

مطیع کاری که گفتوکردم که حجم بیشتری رو داخل دهنم هل داد
عقی زدم خواستم درش بیارم که نزاشت
دهنم به قدری کش اومدبودکه فکم دردمیکرد
آه عمیق ومردونه اش توسرم پیچید
شروع به حرکت کرد
اروم تودهنم تلمبه میزد
مزه ی بدی نداشت،امادهنم ازبزرگیش داشت پارهه میشد

_جونمم،ارعه بخورش،قشنگ بازبونت لیسش بزن،انقدلیس بزن تا دیگه هوس کیرنکنی

اشکام، ازتوهیناشو حرکت التش تودهنم ،کل صورتموخیس کردهه بود
بعدازدقایق طولانی ازدهنم بیرون کشید
لبام بزوربسته شد
فکم داشت میشکست

رمان طلسم خون140

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/18 10:13 ·

دلم ازحرفاوتوهیناش به درد اومد
چقدبی رحم حرف میزد مگه منونمیشناخت
حالاکه اون انقدبی رحم شدهه من چرانشم
باحرص اشکاری دستشوبه عقب هل دادم
_اوکی مشکلی نیس،میرم بیرون باهرکی بخوام لاس میزنم،نه اینکه اینجاهیچ جنده ای جزمن نیست،اینجانبایدازاین کارابکنم عمارت عزیزت یوقت کثیف نشه

چنان برزخی نگام کردکه گفتم الان کله امومیکنه
عصبی دادزد
_خفه شو تاهمینجا چالت نکردم،افسارپارهه کردی هوم کونت میخارهه خیلی خب خودم میخارونمش

به دنباله ی حرفش موچ دستمومحکم گرفتو تابه خودم بیام به سمت جلوکشید
وحشت زده شروع به تقلاکردم چیکارمیخواست بکنه
ازترس زدم زیرگریه

_ولم...کن...توروخدا...دردم گرفت
_مونده تا دردت بیاد

ازلحن ترسناکش تنم لرزید
ازترس صدام درنمیومدوتنهاکاری که ازم برمیومدگریه ی بی صدام بود
به اتاقش که رسیدیم
منوهل دادتواتاقوخودشم واردشد
اومدم پابه فراربزارم که سریع دروبستو دوبارهه موچ دستمو محکم گرفت
_عاعا کجا هنوز زودهه،کلی کارداریم باهم عزیزممم

باالتماس نگاش کردم
_خواهش میکنم بزار...برم...

پرتم کرد عقب که چون حرکتش یهویی بود،پرت شدم روتخت
درحالی که کمربندشوبازمیکردبه سمتم اومد
باچشای گردشدهه نگاش کردم
ذهنم تنهابه دوجا کشیده شد یکی رابطه که فکرکنم غیرممکن بودچون اون اصلا نگامم نمیکردچه برسه بخوادباهام رابطه داشته باشه
دومین احتمال کتک بود
بافکراینکه قرارهه بااون کمربند،تنموسیاهوکبودکنه،اشکام شدت گرفت
ازشدت ترس میلرزیدم،جوری که دندونام بهم میخورد
درسته عاشق این مردبودم اما مث سگ ازش میترسیدم
مخصوصاوقتی عصبی میشد

_بیاجلو

رمان طلسم خون139

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/18 10:07 ·

نگاهی به ساعت انداختم ،10شب رونشون میداد
شام خورده بودیم 
ولی ارسلان هنوز نیومدهه بود
هم نگرانش بودم هم دلتنگش
ولی هیچ کاری ازم برنمیومد
ازروی بیکاری،به حموم رو اوردم
یه دوش طولانی گرفتم
باوسواس یه تابوشورتک ستش روتنم کردم
رنگ زرشکیش حسابی به پوست سفیدم میومد
یه رژویه ریمل زدم تا ازبی روحی دربیام
دروغ چرا میخواستم اگه یوقت باارسلان روبه روشدم
یکم به چشمش بیام
****
بااشتیاق به صفحه ی Tv خیره بودم
درست جای حساسش بود
قسمت صحنه دارش

_هنوزبرای دیدن این فیلما خیلی کوچیکی 
_هععییی

باترس به سمتش برگشتم
ازدیدنش حسابی جاخوردم
فکرشم نمیکردم به همین زودی بیاد
نگاهم به سمت ساعت کشیدهه شد
بادیدن ساعت مخم سوت کشید
دو بود
چه زود گذشت
بالحن تمسخرامیزارسلان ازفکردراومدم
_الووو باکی دارم حرف میزنم بلندشو خان داییو تکون بده،بروبگیربخواب

پشت بندحرفش TVروخاموش کرد
بالبای اویزون ازجام بلندشدم
_داشتم نگاه میکردم

پوزخندی زدوسرتاپاموبراندازکرد
_خیرباشه،اماده شدی به کی سرویس بدی

اخمی کردموباحرص توپیدم
_واسه هیچ خری اماده نشدم،میرم بخوابم

خواستم ازکنارش ردبشم که بازوم اسیردستش شد
عصبی نگاش کردم
که بدترازمن بااخمای درهم ولحن بدی گفت
_ببین منوبخوای هرز بپری قلم پاتومیشکونم من بابات نیستم لی لی به لالات بزارم،حق نداری اینجاجنده بازی دربیاری
فهمیدی

فهمیدی اخروباصدای نسبتابلندی ادا کرد،که ازجاپریدم

رمان طلسم خون138

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/18 10:02 ·

_باباجونم بابای خوبم گفتم که حالم خوبه،نگران چی هستی تو
 

_تاوقتی تو تواون خونه ای من دائم نگرانتم اریکابازم میگم اگه ذره ای برات مهمم برگردخونه

*کلافه موهاموپشت گوشم فرستادم
_پوفف بازبرگشتیم سرخونه ی اول،شمابه من اعتماد دارین یانه راستشوبگین

_معلومه که اعتماد دارم
 

_خب،پس بدونین حتمادلیلی برای اینجاموندنم دارم،بعدم ارسلان کل روزبیرونه شبادیروقت میادخونه ،من اصلانمیبینمش

_چه آمارشم دارهه،قبلایکم خجالت سرت میشد

ازخجالتولحن حرصی بابا تک خنده ای کردم
_ببخشیدمنظوری نداشتم،فقط خواستم خیالتونوراحت کنم همین
_خیلی خب فقط یه ماه وقت داری بعداون برمیگردی خونه بهونه ام قبول نیست
_ای بابا،باشه بابا،مرسی

*گوشیو رومیز گذاشتم
باباچقد سادهه بود،یعنی فکرشم نمیکرد،من چیکارا کردم

لبخند دندونمایی ازبی حیایی خودم زدم
 

یه هفته بود اینجابودم اما همونطور که گفتم بزور دوبار ارسلانودیدم
این دوبارم کلا نادیده ام گرفت
تواین چندروز شاهین دوسه باری روبسته راجب طلسم حرف زد
امامن هنوز دودل بودم
میترسیدم هم ازرابطه هم ازواکنش ارسلانوبابا
بابا بارها اخطارداده بود،مواظب خودم باشم که این یعنی مواظب بکارتم باشم

رمان طلسم خون137

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/17 11:27 ·

*بابهت به بابانگاه کردم انگار نه انگارکه من اینجام
حس حقارت بدی بهم دست داد
اماباحرفی که ارسلان زد،تمومش دود شدرفت هوا
_من کسیوبیرون نمیکنم،بخوادبرهه میتونه برهه نخوادم میتونه بمونه،برادرزاده اموکه نمیتونم ازخونه ی عموش بیرون کنم،میتونم؟

*جمله ی اخرش رو به طرزبدی وباتمسخر ادا کرد
انگارمیخواست حرص بابارو دربیارهه
که انگارموفقم شد
بابا به سمتش حمله کردویقه ی لباسشو چنگ زد
_منوببین مردتیکه اگه بخوای دست به دخترم بزنی ،دستتوقلم میکنم،سرتم بیخ تابیخ میبرم

ارسلان نیشخندی زد

_فعلاکه نمیشه کاری کردپریودهه ،ولی نگران نباش بلاخرهه که تموم میشه
*به دنباله ی حرفش چشمکی حواله ی باباکرد
از حرفی که زدتابناگوش سرخ شدم
تابه خودم بیام،مشت بابا توصورتش فروداومد
وحشت زدهه جیغ زنون
پریدم وسطشونو بابارو بزور به عقب هل دادم
_باباتوروخدا چیکارمیکنی
_ولم کن ،من اینومیکشم میگم ولم کن
*بزور بابارو کناری بردم که عصبی به عقب هلم داد
_همش تقصیردخترخودمه که این دیوث همچین زری میزنه

با دادی که ارسلان زد ازجاپریدم
_گورتوگم کن حرومزادهه تاهمینجاچالت نکردم،دخترتم هروقت بخواد برگردهه برمیگردهه نترس انقد دختر دورم هس که این چس مثقال بچه رونکنم

چندنفراز افراد گله به سمت بابا اومدن که بابا به عقب هلشون دادوخودش ازحیاط بیرون رفت
بارفتنش  ،نفس راحتی کشیدم
بانگرانی به سمت مردی که باتموم خشمش ازمن،ازخونش بیرونم نکردهه بود،رفتم
_خوبی؟
پوزخندی تحویلم داد
-اگه کمتردورو ورم بپلکی بهترم میشم

*راشوکشید رفت

افرادش به دنبالش روانه شدن،فقط یه نفرمونده بود،برگشتم سمتش که بانگاه مردد حامد روبه روشدم،انگارکه میخواست حرفی بزنه ولی دودل بود

سرموبه معنی چیه تکون دادم
 

_راستش اریاخان قبل رفتن،گفت بهت بگم گوشیتوروشن کنی
 

لبخندکوچیکی به روش زدم

_ممنون که خبردادی

*****

رمان طلسم خون136

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/16 10:41 ·

*چشم غره ای بهم رفت
_خانموباش توباغ نیستی،یالا راه بیوافت بابای من که نیومدهه ریلکس کردی، بابای جنابعالیه
بی حرف ازجام بلندشدموهمراهش تاجلوی در رفتم
بادیدن بابا،خجالت زدهه سرموپایین انداختم
_سلام
*تابفهمم چیشدهه تواغوش گرمش فرو رفتم
_کشتی منوتوازنگرانی
اروم ازش فاصله گرفتمو باخجالت نگاش کردم
_ببخشید
_بیشترازهزارباربه گوشیت زنگ زدم ولی خاموش بود
_یادم رفت روشنش کنم
_مهم نیست،همینکه میبینم حالت خوبه انگاردنیاروبهم دادن،بریم عزیزم
*تااینوگفت ازش فاصله گرفتموتقریبابه ارسلانی که دست به سینه نگامون میکرد،چسبیدم
بابا اخمی کردوسوالی نگام کرد
_شرمنده بابایی،امامن میخوام اینجابمونم
_هیچ میفهمی چی میگی،زده به سرت راه بیوافت ببینم
*به دنباله ی حرفش جلواومدوبازوموگرفت
بزور کشیدم سمت خودش
مصمم دستشوپس زدمودوبارهه چسبیدم به ارسلانی که خونسردنگامون میکرد
_من جایی نمیام
*بابا دستی به صورتش کشید
ازنفسای عمیقش معلوم بودبه شدت عصبیه 
شمرده شمرده گفت
_جای تو اینجانیست،بیابریم خونه ی خودمون
_گفتم که نمیام
*باباعصبی به ارسلان خیره شد
انگشتشوتهدیدوارجلوش تکون داد
_اگه این کاراش زیرسرتوعه بهت بگم بدمیبینی...

ارسلان پریدوسط حرفش
_همونجا ترمز کن،من،کصخلی چیزیم بنظرت،من دخترتحفه ی تورومیخوام چیکار،بعدم ازدیروز هرچی گفتم برگردخونه ات انگارنه انگار

*بابا باحرص گفت
_اگه واقعاحرفی که زدی راسته بیرونش کن،چرا وایستادی
 

رمان طلسم خون135

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/16 10:36 ·

*شاهین نگاه مرددی بهم انداخت،خواست دستموبگیرهه که بالجبازی پسش زدم
بی توجه به چشای گردشده اش رومبل روبه روی ارسلانی که داشت برگه هایی رو بررسی میکرد،نشستم
_اهم اهم
*شاهین نگام کرداما اون عوضی ازخودراضی نیم نگاهیم بهم ننداخت
باصدای بلندتری ادامه دادم
_اهم اهم
*بدون اینکه سرشوبالابیارهه گفت
_این سرو صدا نمیزارهه تمرکزکنم،شاهین خفه اش کن

*قبل ازاینکه شاهین دهن بازکنه حرف بزنه پیش دستی کردموباحرص غریدم
_تمرکز ندارین میتونین برین تو اتاق کارتون،بعدم من جایی نمیرم کسیم نمیتونه بزورمنوبندازهه بیرون

*اینبارنگام کرد،ابرویی بالاانداخت
_جیگرشیرخوردی اول صبحی،زبونت زیادی میجنبه،فک کنم واست زیادی سنگین شدهه،نظرت راجب کوتاه کردنش چیه،من استاداینکارم

*پوزخندی تحویلش دادم
_امتحان نکن چون نمیتونی،باتوجه به گذشته میگم

_به امتحانش می ارزهه مگه نه

*طبق معمول تااومدم دهن بازکنم،یکی جفت پاپریدتوش

_آلفام،آریاخان اومدن
سه جفت چشم ،همزمان به پیمان خیرهه شد
بدبخت هول کرد
بابااینجابود،واسه چی اومدهه بود
بااسترس به ارسلان که نیشخندبزرگی رولباش بود،نگاه کردم
بین این هاگیرواگیر ناخداگاه زوم دهنش شدم
لعنتی دیشب باهمین دهن واسم میخورد
پایین تنه ام ازیاداوریش نبض گرفت
خداروشکرپریودبودم،وگرنه بوم عالموآدمو خبردارمیکرد
باصداش ازفکربیرون اومدم
_الووو،کجاسیرمیکنی 
_هیچ..هیچی چیزی گفتی
 

رمان طلسم خون134

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/16 10:32 ·

چشماموبی جون بازکردم
بادیدنش که به سمت درمیرفت لحظه ای جاخوردم
_کجا
بااخمای درهم به طرفم برگشت
گیجوناراحت نگاش کردم
چش شدیهو؟!
_چیزی که خواستیوبهت دادم،درعوض توام امشبوبه کل فراموش کن،الانم بگیربخواب صبح بایدازاینجابری
*نزاشت من حرفی بزنم به دنباله ی حرفش ازاتاق بیرون رفت
بغضی که بی اراده توگلوم نشسته بود،داشت خفه ام میکرد
چرا اینکارو‌میکردباهام چرا هربار دل گرمم میکردوبعدپسم میزد
اصلاچرا هربارمنوارضامیکرد،ولی خودش حتی لباساشم درنمیاورد
بالشتی که روش خوابیده بودوبرداشتموتوبغلم فشوردمش
اشکام بالشتوخیس کرد
باحرص پسشون زدم
اه بسه اریکاشورشودراوردی ،یکم قوی باش احمق
قلبم بهم نهیب زد
تومیتونی بدستش بیاری
به خودم یه قولی دادم
هرطورشدهه هرکارمیکنم تاعاشقم شه
اگه نتونم اسمم اریکانیست

*******

_چه زری زد
_گفت همه به تو رأی دادن تنهابه یه شرط تومیتونی جایگزین تیمورشی،اونم پس گرفتن گرگته

*صدای نعره ی ارسلان خونه رو لرزوند
باترس پشت دیوارقایم شدم
_گوه خوردهه مردتیکه ی لندهور،کدوم بی ناموسی خبر گرگ منو جارزدهه شاهینننن
_اروم باش پسر چخبرته،خودتم خوب میدونی خبرا چه بخوایم چه نخوایم به گوش ماروین میرسه
_به تخمم
_یکمم شدهه معدب باش،حالامیگی چیکارکنیم
_فعلابرو اون دخترهه رو بیدارکن ببرش خونه اش بعدا حرف میزنیم

*سعی کردم،اروم باشم 
خونسرد ازپشت دیواربیرون اومدم
باقدم های کوتاه جلورفتم،هردونگاهشون به سمتم کشیده شد
هیچکدوم جانخوردن
پوف اسکل خان،بخاطراینکه اونا ادم عادیی نیستن
ارسلان بدون اینکه نگام کنه پاروپاانداخت
_شاهین،تادو دیقه دیگه اینواینجاببینم بجای اون تورو میندازم بیرون