رمان طلسم خون178

ازوحشت چشام گرد شد
اریک لعنتی داشت کجامیرفت
یه لحظه انگار دیوونه شدم،باتموم توان شروع به تقلا کردم
اما ماروین بادستاوپاهاش محکم قفلم کردهه بودوذره ای نمیتونستم تکون بخورم
اشکام مثل سیل میومدو کل صورتم روخیس کردهه بود
ته دلم خالی شد
حس میکردم کسی دست انداخته به گلومو دارهه خفه ام میکنه
اریک حالا درست پشت سرارسلان بود
جیغ زدم
_ارسلانننننننن.....
چشامو محکم بستم
که صدای نعره ی بلندواشنایی توکلبه پیچید
چشام باترس بازشد
نگاه لرزونم که به گرگ خاکستری رنگ افتاد
چشام ازبهت گرد شد
امکان نداشت
نورامید دوبارهه تودلم روشن شد
گرگشوپس گرفته بود
باشوقوناباوری نگاهمودوختم بهش
گرگ غرش بلندی سردادو اریک رو روزمین پرتاپ کردو درمقابل نگاه شگفت زده ام روسینه ی اریک نشست
صدای فریاد دردمند اریک تواتاق پیچید
_خواهش...میکنمم...ولم کن...بگذر ازم...
ادامه ی حرفش با جدا شدن سرش توسط گرگ قطع شد
جیغی ازته دل کشیدم،واقعا تحمل دیدن این صحنه رونداشتم
خیلی وحشتناک بود
ماروین فوش رکیکی زیرلب داد که چون دهنش نزدیک گوشم بود به وضوح شنیدم
اومدم دوبارهه جیغ بزنم تا ارسلان رو متوجه خودم کنم که دست بزرگ ماروین رو دهنم نشست
صداهای نامفهومی ازخودم دراوردم
ماروین به سمت در هلم داد
باسرعت به سمت خروجی حرکت کرد
ترسیده و گیج توبغلش کشیده میشدم
کجاداشت منومیبرد
صدای نعروه وفریاد ازاون ور،ازطرف دیگه صدای شکستن استخونو بوی تند خون،بیرون کلبه رو پرکردهه بود
انقد درگیر جنگیدن بودن که کسی متوجه ما نشد
ماروین همینجور جلومیرفت
دعا دعا میکردم،موفق به دزدیدنم نشه
خدایا نجاتم بدهه